ترازوی هزارکفه

 نقش دین و بینش ایرانی در جهان (2)

 

بازتابی از این برداشت زرتشت را، كه اهورمزدا آغاز و انجام هستی و داور كردار جهانیان است‌، می‌توان در گفتۀ یهوه در كتاب مقدس یافت‌: «من اول هستم و من آخر هستم و غیر از من خدایی نیست‌». اندیشۀ یكتاپرستی نخستین بار در ایران پدید آمده و به صورت گفت‌گوی خود جوش مدنیت‌ها از ایران به آسیای مقدم رخنه كرده بود. نشانه‌های زیادی در دست است كه یزدان‌شناسی آسیای مقدم سخت مت ئ'ثر از فرهنگ یزدان‌شناسی ایران است‌.

 

در برداشتی كه از پدر بودن اهورمزدا می‌شود، زرتشت شباهت زیادی با همتای مسیحیش دارد. خدای مسیحیت‌، به رغم توحیدی بودنش‌، یك تثلیث است‌. در پایان یك نیایش مشهور كاتولیك می‌آید، كه «وسیلۀ عیسی مسیح‌، پسرت‌، سرور ما، كه زنده است و همراه تو، در وحدت با روح القدس‌، خداوند و جهان بی‌پایان فرمان می‌راند». فرد مسیحی از طریق مسیح به نیایش خدا می‌پردازد و خداوند از طریق مسیح - پسر و كلام ازلیش - دست به آفرینش می‌زند.

اهورمزدا از طریق وهومنه با انسان خلوت می‌كند و به وسیله مینوی مقدس او را می‌آفریند و این دو فرزندان اویند.

 

 

گفتگوی پایان‌ناپذیری وجود دارد، كه یونان در سده‌های پیش از میلاد اوستا را می‌شناخته است و فلسفۀ افلاتون و آرمان‌شهری او به شدت زیر نفوذ آموزه‌های زرتشت قرار داشته است‌. واژۀ «مَجیك‌» یا «ماژیك‌» «مغانه = جادویی‌»، كه امروز در همۀ زبان‌های اروپایی (با تلفظهای گوناگون‌) به چشم می‌خورد، باید كه در همین زمان به اروپا راه یافته باشد.

همین رخنه‌های تفكر ایرانی به جهان شناخته‌شدۀ روزگار ابن‌خلدون است كه او در مقدمۀ خود می‌نویسد: «ملت‌هایی كه پیش از اسلام‌، بیش از همه به علوم عقلی و فروع آن اهمیت می‌دادند، دو ملت بزرگ ایران و روم بودند، كه به واسطۀ وفور عمران و آبادی بازار علم و دانش در نزد ایشان رایج بود...اهمیت این علم در نزد ایشان ]ایرانیان‌[ به اندازه‌ای بود كه بعضی می‌گفتند، علوم عقلی اصلاً در ایران پرورش یافته و اسكندر آن را به یونان برده است‌».

پیداست كه طنین آوازه‌ای بلند از ایرانیان ابن خلدون را به برداشت خود رسانیده بوده است‌.  

معولاً فلسفه در جایی رشد كرده است كه در آن‌جا مانند یونان از دین خبری نبوده است‌. به همین سبب نیز با مسیحی شدن اروپا، سده‌های متوالی تا رنسانس‌، فلسفه با ستیزی بی‌امان رودرروی است‌. اما نكتۀ جالب این است كه در ایران‌، به رغم مبارزۀ انوشیروان با مزدكیان‌، در برخورد با فلسفه نوعی تساهل و تسامح چشمگیر به چشم می‌خورد.

به گمان از زمان انوشیروان به بعد این باور به وجود آمده است كه به رغم زیبایی آموزۀ كردار و پندار و گفتار نیك‌، باید به تك‌تك دین‌داران فرصت‌ِ تعقل‌ِ شخصی داد. سرانجام‌، این حق هر انسان است كه خود، اگر بخواهد، دریابد كه معنای هستی چیست‌. وگرنه امكان خالی كردن شانه از زیر بار كردارو پندار و گفتار نیك به آسانی فراهم می‌آید. اگر این گمان درست باشد، می‌توان به این باور رسید كه مردم در دورۀ انوشیروان بیشتر از گذشتگان خود فكر كرده‌اند! تاجایی كه آوازۀ آزادی نسبی میدان تفكر به بیرون از مرزهای ایران نیز پیچیده است‌. هم ازیراست كه فیلسوفانی كه به سبب تظاهرات دینی یوستینیان ناگزیر از فرار شده بودند، ایران را برای پرداختن به فلسفه جای امنی یافته بودند.

بی‌تردید عرفان ایرانی برآیند سازش و كنارآمدن دین با فلسفه در این تاریخ است‌. عرفان ایرانی و به دنبال آن عرفان اسلامی برآیند بی‌مانند و باشكوهی است از گفت‌وگوی دین‌داران و فیلسوفان در مدنیت بشری‌. تنها در عرفان است كه دین زیباتر از فلسفه است‌، به شرطی كه با فلسفه نفس بكشد. فلسفه نیز كه هیچ‌گاه برای

پرسش‌های منطقی خود پاسخی نیافته بود، در كنار عارفان به آرامشی نسبی دست می‌یابد. شگفت‌انگیز است كه در ایران و به تبع ایران در جهان اسلام در گفت‌وگویی كه میان فلسفه و دین وجود داشته است‌، هرگز نبردی غیر قابل تحمل در نگرفته است‌. شاید از تجربه و شگردهای این مسالمت بتوان در گفت‌وگوی تمدن‌ها سود جست‌.

 

اینك دین و بینش ایرانی به دورۀ جدیدی از پویایی رسیده بود و می‌توانست حدود 1000 سال پیش از رنسانس و بیداری اروپا ناقوس

مدنیتی كاملاً نو را به صدا درآورد! پیداست كه در میدان آزاد گفت‌وگو، جلوگیری از برخورد آرأ بسیار دشوار است و این برخوردها، دست كم در آغاز و در دورۀ گدار خسروانی‌، خودبه‌خود آسیب‌هایی را نیز به جامعه می‌زنند. چون این دورۀ گدار با ظهور اسلام هم‌زمان بود، مدنیت نو ایرانی كه به تازگی با جذابیت‌های تفكر علمی آشنا شده بود، به هیچ روی از پس از سرگذراندن بحران برنیامد، اما در نخستین فرصت‌، با انتقال توانایی‌های خود به جهان اسلام‌، پویایی خود را از نو آغاز كرد. با شكست و آسیبی كه ایرانیان در دورۀ فترت مدنی خود در درون خورده بودند، توانایی آن را نیافتند كه به‌هنگام میوۀ رستاخیز مدنی و علمی خود را بچینند. سرانجام عصارۀ میوه‌ای كه میراثی ایرانی بود، از راه جهان اسلام به كام اروپا رسید و آن را شیرین كرد! به سبب بی‌لیاقتی مدیران و زمامداران‌، جهان اسلام‌، كه هرچه از زمان ظهور پیامبر بیشتر فاصله می‌گرفتند به فساد و جباریت میدان عملی بیشتر می‌دادند، هرگز به مسلمانان فرصت نداد كه طعم دستاوردهای خود را بچشند.

در این میان تنها عرفان ایرانی بود كه در رؤیای خود، با زبانی مستعار، از سست‌عناصران و از دیوان و ددان دل‌گرفته و ملول می‌شد و در پی یافتن «انسان‌» بود. غافل از این‌كه با زبان مستعار و با رقصی در میانۀ میدانی از ناكجاآبادی خیالی‌، دست كسی به دامان «انسان‌» نخواهد رسید.

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



دیوارنوشت ها

 

خواهشی دیگر!

 

در خوان هفتم بود که رخشم را گم کردم

چشم‌هایم را غبار راه پوشانده بود

دلم از دستم افتاد و شکست

دست و پایم پیش از من رفتند

 

اگر اسبم را یافتید، زینش کنید!

کافی‌ست که سوارم کنید

او راه را می شناسد

 

معماری باید!

 

درسی از کارون

درسی از زاینده‌رود

می‌توان در دریا گم شد

می‌توان در زمین فررفت

هنوز درس پروازم مانده است

معماری باید

برای پلکانی!

 

سلامی دیگر!

 

می خواستم امروز تمام روز

با تو باشم در ساحل زاینده رود

برگشتم دستت را پیدا کنم

چشمانت رفته بودند

و دست‌هایت را هم با خودشان برده بودند

 

می‌خواستم فریاد بکشم: چرا رفتی

دیدم، زاینده‌رود هم می‌رود

از صرافت فریاد افتادم

 

هوس باران کردم

هوس دیدن زمینی خیس

تا بزنم زیر آواز

و گلنسا را بهانه کنم

 

امروز تمام روز زاینده رود می‌رفت

زاینده‌رود در گاوخونی

به آخر خط خواهد رسید

و من برای آخرین بار

فریادی عاشقانه خواهم کشید

 

اگر توانستید

مرا درکنار آشیانۀ مرغی مهاجر چال کنید

شاید مرغ مهاجر ترا پیدا کند

و یک‌بار دیگر سلامم را به تو برساند

 

الک

 

هنوز آب فرومی‌ریزد

و آسیاب می‌چرخد

دل از الکم چگونه بکنم؟

 

لاادری!

 

هزارچشم سی و سه پل و خواجو

بیشتر از هر کجایی

تاریخ را تماشا کرده اند

و زاینده رود بیش از هر رودی

به اسبان تاریخ آب داده است

 

نمی دانم چرا هربار از اصفهان

ندیدتر و تشنه تر برمی گردم!

 

آخرین شوخی!

 

به روی هر محله‌ای از دلم

چشمه‌ای از پل خواجو گشوده می‌شود

و زاینده‌رود هربار که از راه می‌رسد

دست‌هایش پر از سوقات نوازش است

 

زاینده‌رود مرا هم روزی به سوقات خواهد برد

برای گاوخونی

تا  پرندگان مهاجر

شاهد آخرین هجرت من باشند

با دلی که به همراه خواهم برد!

 

دلم به حال خاطره‌ها می‌سوزد

 

آن بالا چه خبرست

بام خانه‌ام را چرا راه میانبر کرده‌اید؟

اگر فکر می‌کنید که متوجه نمی شوم

پس به محلۀ من چرا سرمی‌زنید؟

 

من آرامگاه نگاه هزار پنجرۀ بی‌قرارم

حرمت پنجره‌ها را نگهدارید

هنگامی‌که از بام خانه‌ام می‌گذرید

چهارستون پنجره‌ها می لرزند

و خاطره‌ها افسرده می‌شوند

 

فراموش نکنید هرگز

هرگز فراموش نکنید

که من فریاد را هم عاشقانه کشیدم

تا نخل اتاقم غصه نخورد

امان از غصۀ نخل‌ها!

 

نمی خواهم آبروی دنیا بشتر برود!

 

اگر مرگ خبرم می‌کرد

پیش از رفتن

انگشت اشاره‌ام را می‌بریدم

تا از گور بیرون نماند



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



ترازوی هزارکفه

5. 2:

 نقش دین و بینش ایرانی در جهان

 

هنگامی كه می‌خواهیم از تاثیر فرهنگ و مدنیت ایران بر جهان سخن برانیم‌، ریشه‌ها را می‌توانیم در هزارتوی تاریخ ایران باستان بجوییم‌. پیش‌تر دربارۀ نقش كورش بزرگ در گشودن دروازه‌های گهوارۀ تمدن یا بین‌النهرین‌، آسیای مقدم و آسیای صغیر كه به اروپا راه می‌یافت نوشتیم‌. اینك به فصل تعیین كنندۀ دیگری از تاریخ می‌پردازیم كه در دورۀ ساسانیان و به ویژه انوشیروان قرار دارد و سلسله‌جنبان نهضت علمی و فرهنگی جهان اسلام و رنسانس اروپا است‌.

بدون تردید نقش آیین زرتشت و بینش ایرانی‌، با همۀ دگرگونی‌هایی كه به خود راه دیده است‌، در تحول مدنی و فرهنگی دورۀ ساسانی بسیار بارز است‌. چنین پیداست كه نگرانی‌ها و گفت‌وگوهای جامعۀ زرتشتی در زمان ساسانیان‌، نخست جنبش مزدك و نهضت مانی را پدید آورده‌اند و سپس به رستاخیز خسروانی انجامیده‌اند.

به این ترتیب پردازندگان به تاریخ پیدایش و تحول مدنیت‌های جهانی‌، بی‌نیاز از بررسی ژرف آیین زرتشت نیستند. بدون تردید، این نخستین دین یكتاپرست جهان تاثیر فوق‌العاده‌ای بر جهان پیرامون خود گذاشته است و می‌تواند در مقایسۀ باورها و آیین‌های دیگر دین‌های جهان بسیار سودمند باشد.

در حقیقت با زرتشت برای نخستین بار توجه به جهانی دیگر، به مفهوم امروزی‌، پدید آمد و این توجه با تكیه بر نگرش آیین زرتشت متحول شد. زرتشت یكی از مهره‌های كلیدی مدنیت جهان باستان و برداشت از جهان متافیزیك است و از این روی به سیر جهان‌بینی انسان باستانی در دورۀ تاریخی نمی‌توان بدون آشنایی با باورها و برداشت‌های زرتشت از جهان پیرامون و به تعبیری جهان مینوی پرداخت‌. این باورها و برداشت‌ها، با ارزش‌های همراه خود، به نظام حاكم بر جامعه شكل داده و به آن هویتی همراه تدبیر بخشیده‌اند. بی‌شك سرنوشت جهان‌، بدون هویت‌ِ با تدبیر و پیرامون‌نگری و فرانگری‌، خیلی پیش‌تر از سدۀ بیستم به نیهیلیزم می‌انجامید و جهان بی‌دانش باستانی بدون این هویت گرفتار لگام‌گسیختگی‌هایی پرعقوبت می‌شد، كه امروز ما حتی از تصور آن عاجزیم‌.

برای نمونه‌، بدون یكتاپرستی آیین زرتشت برخورد ایرانیان یا یهودیان آن برخوردی نمی‌بود، كه در كتاب مقدس با آن روبه‌رو هستیم‌. ایرانیان با كورش خود تحقیقاً قوم یهود را رهایی بخشیدند و آنان را از زوال احتمالی نجات دادند و بازگشت آنان را از اسارت به اورشلیم ممكن كردند. در نتیجه‌، فراگیرترین و ژرف‌ترین تاثیر كیش زرتشتی بر دین موسی وارد آمد. از آن میان باور به روز رستاخیز، كه نخستین بار عاموس‌، پیامبر سدۀ هشتم پیش از میلاد، مطرح كرد.

 

نقش افسانه‌ای حضور سه پادشاه یا شاهزاده و یا مغ به هنگام تولد مسیح و حتی مرتبط كردن آن با پیشگویی زرتشت نیز، حكایت از نقش آیین زرتشت در پیدایش مسیحیت دارد. اهمیت نقش سلمان فارسی در اسلام را هم نباید فراموش كرد.

دیگر امروز جداكردن‌ِ آیین زرتشت از بدنه و استخوان‌بندی باورها و برداشت‌های مردمان هزاره‌های باستانی در آسیای مقدم و صغیر و یونان‌، امری ناشدنی است‌. در پی ارتباط غیر مستقیم تفكر دینی ایرانیان با دین‌های بزرگ جهان‌، با جنگ‌های ایران و یونان و ایران و روم نیز گوهر دین ایرانیان به غرب باستان رخنه كرد و در شكل‌گیری برخی از بینش‌های اخلاقی‌، فلسفی و عرفانی مردم آن سامان موثر افتاد.

یكی دیگر از نقش‌های آیین زرتشت را باید در اثری جست كه این آیین بر فیلسوفان یونانی و در روند فلسفی یونان گذاشته است‌. فلسفه‌ای كه تا پایان قرن بیستم‌، بُنمایۀ همۀ فیلسوفان جهان قرار داشته است‌. بر سر تاثیر زرتشت بر فیثاغورثیان بحث‌های مفصلی شده است‌. این بحث‌ها هر قدر هم كه ضد و نقیض باشند، سرانجام حكایت از نقش زرتشت در فلسفه یونان و فیثاغورثیان می‌كنند. همین اعتبار زرتشت بود كه در دوره هلنیستی سبب پیدایش انبوهی از ت ئ'لیف‌های جعلی به نام زرتشت شد.

 

شاید یكی از علل مهم رخنۀ جهان‌بینی زرتشت به غرب‌، در كنار سادگی و بداهت بیان او، فلسفه‌ای بود كه این جهان‌بینی در خود نهفته داشت‌. این فلسفۀ پنهان می‌توانست یونانیان شیفتۀ فلسفه را مسحور كند. از همین روی جهان‌بینی زرتشت‌، یكی از آبشخورهای زلال فلسفۀ افلاتون‌، این استومندترین یل فلسفۀ جهان است‌. گمان می‌رود كه افلاتون در جهان مُثلی خود، با گرفتن ایده از جهان فروهری زرتشت به ساختمان فلسفۀ خود پرداخته است‌. مثل این‌كه هرودت باشد، كه چند دهه پیش از او گفته بوده است‌، كه «آسمان ایران پر از فرشته است‌». و در مینوی خرد میخوانیم‌: «و اختران بی‌شمار و بی‌حساب دیگری كه آشكار اند، فروهر موجودات گیتی نامیده شده‌اند. چه همۀ آفریدگان اورمزد آفریدگار كه در گیتی آفریده شده‌اند، چه آن‌هایی كه زاینده اند و چه آن‌هایی كه روینده اند، هر تنی را متناسب با گوهرش فروهری پیدا (مُعین‌) است‌».

و شاید بی‌پایه نباشد، كه دارمستتر دانشمند فرانسوی می‌كوشد، تا گات‌های زرتشت را برگرفته از افلاتون بداند، در حالی كه از بیشتر نشانه‌های موجود و به ویژه قدیم بودن زرتشت چنین بر می‌آید، كه در اینجا عكس قضیه صادق است‌.

علاوه بر جهان فروهری زرتشت‌، تامل او در ساختمان افلاك نیز با روحیۀ یونانیان سازگاری داشت‌. در یسنا 44 با پرسش خود از اهورمزدا، ضمن نشان دادن شگفت زدگی خود در برابر آفرینش‌، برداشت خود از اهورمزدا را اعلان می‌كند:

]اگر تو نه‌، پس‌[ كیست كه به خورشید و ستارگان راه ]گردش و چرخش‌[ بخشیده است‌؟ به نیروی چه كسی ماه بالا می‌آید و دوباره می‌كاهد؟ چه كسی زمین را نگه داشته و مانع فرو افتادن سپهر شده است‌؟ كیست كه آب و گیاه را آفریده است و به باد و ابر تندی و تیزی داده است‌؟ آفریدگار منش نیك كیست‌؟ ]اگر تو نه‌، پس‌[ كدام استاد روشنایی و تاریكی و خواب و بیداری را آفریده است‌؟ چه كسی بامداد و نیمروز و شب را به وجود آورده است تا فرزانگان را عهد و پیمان در یاد بماند؟

 این بخش از یسنا 44 به راستی شگفت انگیز است‌. آیا زرتشت آگاه به گردش و چرخش ستارگان بوده ویا به امكان وجود چنین گردش و چرخشی می‌اندیشیده است‌؟ آیا این‌كه او می‌پرسد: «چه كسی زمین را نگه داشته و مانع فروافتادن سپهر شده است‌»، بدان معنی نیست كه زرتشت و زمان او با كروی بودن اختران و اباختران آشنا بوده‌اند؟ در فروردین یشت‌، كه یكی از كهن‌ترین یشت‌ها است‌، می‌خوانیم‌، به یاری فروهرهاست كه خورشید و ماه و ستارگان راه می‌پیمایند ]می‌چرخند[. متاسفانه با رخنۀ مسیحیت به اروپا حركت جهان‌بینی زرتشت متوقف ماند و اروپا به نام دین به كام جهل و نادانی بی‌كرانه‌ای افتاد كه شاخص قرون وسطای سیاه است‌. محكومیت گالیله در سال 1642 به دستور شخص پاپ به گناه اعتقاد او بر كروی بودن جهان یكی از دستاوردهای این نادانی بی‌كران است‌.

به این ترتیب با یكی دیگر از كفه‌های ترازوی هزار كفه آشنا شدیم‌. این كفه كفه‌های دیگری را نیز در طیف خود دارد، كه بی‌توجهی به آن‌ها به دشواری هر نوعی از گفت‌وگوی مدنی می‌انجامد.

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



ترازوی هزارکفه

5

 میراث ساسانیان برای مدنیت اسلام

 

سقوط اشكانیان منجر به یك تحول عظیم دینی - اجتماعی شد. ساسانیان در برخورد با مسایل دینی شیوه‌ای كاملاً متفاوت از اشكانیان را پیش كشیدند. گزینش این شیوه از نظر مدنی چنان آسیبی بر گوهر و بدنۀ فرهنگ و مدنیت ایران وارد كرد كه هنوز هم نشانه‌هایی از آن به چشم می‌خورد. ساسانیان برای دستیابی به یك حكومت مركزی نیرومند، كوشیدند با محمل قرار دادن دین و جابه‌جا كردن و گاهی تحریف مسایل دینی و همچنین با بنیان آتشكده‌ها و پرستشگاه‌های یكنواخت و آفرینش وحدت دینی‌، به تسلطی بی چون و چرا دست یابند.

 

5. 1:

 

سهم انوشیروان در رنسانس اروپا

 

برای حجم كم این رساله تنها اشاره به نقش انوشیروان در شكل‌گیری مدنی شاهنشاهی ایران كفایت می‌كند. تحول مدنی و فرهنگی زمان انوشیروان ساسانی از این روی دارای اهمیت ویژه است‌، كه بسیاری از دستاوردهای آن در دوره اسلامی و آغاز نهضت مدنی و فرهنگی در جهان اسلام كه به كمك ایرانیان انجام گرفت‌، الگوی كارهای علمی و فرهنگی قرار گرفت‌. حتی می‌توان از ادامۀ كارهای علمی و فرهنگی زمان انوشیروان در دورۀ نهضت علمی در جهان اسلام سخن به میان آورد.

انوشیوان‌، در مقایسۀ با دیگر شاهان‌، به پادشاهی دادگر شهرت یافته است و برخی از مسلمانان برخود می‌بالند كه پیامبرشان در زمان فرمانروایی شاهی عادل چشم بر جهان گشوده است و این حدیث معروف است كه «ولدت فی زمن الملك العادل و هو انوشروان‌».

برخی نیز او را دروغزن‌، پول‌پرست و سوگندشكن نیز خوانده‌اند. در هر صورت در دانش‌پروری او تردیدی نیست و امروز تردیدی نیست كه انتقال دستاوردهای نهضت علمی دورۀ عباسی در جهان اسلام به اروپا در زیرساخت رنسانس اروپا نقش بسیار تعیین كننده‌ای داشته است‌. از سوی دیگر چون آبشخور این نهضت در ایران‌، به ویژه ایران دورۀ انوشیروان‌، قرار دارد، می‌توان در مقدمۀ تاریخ رنسانس جای ارجمندی نیز برای انوشیروان گشود!

در حقیقت دورۀ عباسی برای نهضت علمی خود میوۀ درخت تناوری را چید كه نوشیروان كاشته و پرورانده و به بار نشانده بود. عصارۀ همین میوه بود كه به كام سردمداران رنسانس خوش آمد و به آنان پویایی بخشید. این ادعا را اروپاییان با كراهت می‌پذیرند و شگفت‌انگیز است كه ایرانیان شجاعت پذیرفتن آن را ندارند و بسیاری از ایرانیان شیفتۀ مدنیت اروپا و به اصطلاح اون ورِ آب از شنیدن این موضوع گوششان آزارده می‌شود. گویی اینان روا نمی‌بینند كه ذره‌ای از بزرگی مغرب‌زمین كاسته شود! البته خاطرات تلخ بی‌شماری به بدبینی یا ناباوری اینان دامن می‌زند. خاطرات تلخ بیشماری ایرانیان را از خود بیگانه كرده است‌...

به گزارش ابن‌ندیم انوشیروان با نوشته‌های افلاتون‌، توكیدیدِس و دِموستِنِس از طریق ترجمه‌های پارسی و سریانی آشنا بود. خلاصه‌ای از منطق ارسطو به صورت نسخه‌ای خطی در موزۀ بریتانیا نگهداری می‌شود، كه مترجم آن شخصی به نام پاولوس پاول معروف به ایرانی  Persa Paulusاست‌. پاول این خلاصه را به زبان سریانی و به نام «پیروز بخت خسرو، شاه شاهان‌، نیك‌ترین مردان‌» تهیه كرده است‌. مترجم در آغاز كتاب نوشته است كه «اینك كه من این ارمغان حكیمانه را تقدیم شما كنم‌، جز آن نكرده‌ام كه میوه‌ای را كه از باغ شما چیده‌ام به پیشگاه شما تسلیم كنم‌». البته طبیعی است كه انوشیروان این دانشمندان را به اندازۀ خود یونانیان درك نمی‌كرد.

هنگامی كه در سال 530 میلادی به فرمان یوستینیان مدرسه‌های فلسفه بسته شدند و در سال 532 میلادی هفت فیلسوف فلوتینی (نوافلاتونی‌) به دربار ایران‌، كه برایشان به دربارِ دوستدارِ فیلسوفان شهرت داشت‌، آمدند، در شگفت ماندند كه دیدگاه‌های فلسفی آنان هیچ تاثیری بر شیوۀ زندگی انوشیروان نگذاشت‌. با این همه انوشیروان در قرارداد صلحی كه در سال 533 میلادی با رومیان بست‌، قید كرد كه فیلوفان در ایران و روم آزادی عمل داشته باشند. تا جایی كه اطلاع داریم این نخستین بار در تاریخ بشری است كه قراردادی رسمی میان دو امپراتوری مقید به آزادی تحرك دانشمندان می‌شود. از متن این پیمان می‌توان در مقدمۀ گفت‌وگوی تمدن‌ها استفاده كرد. نوافلاتونیان در ایران بنیان‌گذار مكتب فلسفی عارفانه‌ای شدند كه نقش آن برای سده‌های زیادی در مدنیت اسلامی قابل پیگیری است‌.

انوشیروان با پرسش‌هایی كه مطرح كرد نشان داد كه به حكمت دلبسته است‌. یكی از 7 فیلسوف پناهندۀ یونانی به نام پِریسكیانوس به پرسش‌های انوشیروان پاسخ داده و از این پرسش و پاسخ‌ها كتابی فراهم كرده است‌. عنوان این كتاب چنین است‌: «حل مشكلات فلسفی پریسین كه خسرو، شاه ایران‌، طرح كرده است‌»، كه اصل یونانی آن از میان رفته و تنها ترجمۀ ناتمامی از آن به زبان لاتین‌، به شمارۀ 1314 در میان كتاب‌های خطی لاتینی كتابخانۀ سن‌ژرمن پاریس نگهداری می‌شود.

اورانیوس‌، پزشك و فیلسوف سریانی معلم فلسفۀ انوشیروان بود. چنین بود كه فلسفۀ نوافلاطونی یا اشراقی در زمان انوشیروان پاگرفت و با تصرفاتی كه ایرانیان به تدریج در آن كردند خود صاحب آرایی ممتاز با مشربی جداگانه شدند. از این حكما در فلسفه اسلامی با نام «خسروانی‌» یا «پهلوانی‌» یاد می‌شود. سهروردی خودرا پیرو خسروانی معرفی می‌كند.

 

از ویژگی‌های مهم حكمت اشراقی‌، آمیزش حكمت ایران باستان ]حكمت خسروانی‌[ و عرفان اسلامی است‌. سهروردی موفق شد، در حالی كه عارفی كاملاً اسلامی و مفسری عمیق از حقایق قرانی بود، در آسمان معرفت اسلامی حقایق رمزی و تمثیلی حكمت ایران باستان را مشاهده كند و به آن حیاتی نوین بخشد. به عبارت دیگر سهروردی توانست حكمت خسروانی را در افق معنوی اسلام جایگاهی رفیع ببخشد و در حیات عقلی و فكری ایرانیان‌، جایگاهی از برای آنچه كه از میراث ایرانی پیش از اسلام جنبۀ مثبت داشت به دست آورد.

 

ظاهراً در زمان انوشیروان رابطۀ فرهنگی نسبتاً خوبی نیز با هند وجود داشته است‌. فرهنگی بزرگمهر وزیر نیز، كه به مرور چهره‌ای اساطیری یافته و نامش در كنار نام انوشیروان می‌درخشد، با هند ارتباط فرهنگی بزرگی داشته است‌. از نمونه‌های بسیار معروف این ارتباط فرهنگی می‌توان به راه یافتن شطرنج به ایران و ترجمۀ كلیله و دمنه اشاره كرد.

از جمله كتاب‌هایی كه در این زمان از هندی به فارسی ترجمه شده‌اند، داستانی است بودایی كه از میان رفته است‌. مفاد این كتاب از پهلوی به عربی ترجمه شده است كه به «بلوهر و بوذاسف‌» مشهور است‌. از این كتاب معروف تر كلیلگ و دمنگ است‌. این كتاب را برزویۀ طبیب مروزی به پهلوی برگرداند و حكایت‌هایی چند بر آن افزود كه اغلب از دیگر ماخذهای هندی بودند.

 

بیشتر نویسندگان اسلامی به هنگام پرداختن به انوشیروان به گفتارهایی كوتاه و حكیمانه‌ای نیز از او اشاره كرده‌اند. این گفتارهای اندرزگونه آنچنان فراوانند كه می‌توان از مجموع آن‌ها اندرزنامه‌ای فراهم آورد. تشخیص این‌كه آیا این گفتارها از شخص انوشیروان هستند دشوار است‌، اما وجود آن‌ها نشان دهندۀ شخصیت انوشیروان از دید نویسندگان پس از اوست‌. در هر حال این اندرزها نشان از توجه انوشیروان به بیرون آمدن از قالب سنتی یك شاه دارد. رسالۀ كوچك اندرز خسرو كواتان كه اندرزهای خسرو پیش از مرگ به پسرش هرمز و به ملت خود است نیز نمایندۀ شخصیت انوشیروان است‌. داستان وامق و عذرا نیز كتابی است از زمان انوشیروان كه به قول دولتشاه سمرقندی فرزانگان آنرا تدوین كرده و به انوشیروان تقدیم كرده بوده‌اند. به این اعتبار انوشیروان در میان همۀ شاهان ایران از چهره‌ای ممتاز برخوردار است‌. از همین روی است كه باید به هنگام پرداختن شكل‌گیری مدنیت فرهنگی اسلام در آغاز كار، جایی هم برای نقش انوشیروان باز كرد.

 

نشانه‌هایی در دست است كه دانشگاه جندی شاپور، كه در زمان شاپور اول بنیان گرفته و در زمان شاپور دوم قوت گرفته بود، در زمان انوشیروان رسماً تاسیس شده و شكل دانشگاهی به خود گرفته است‌. ظاهراً درونمایۀ ایجاد دانشكدۀ پزشكی جندی شاپور با بیمارستان منضمش از انوشیروان بود كه به قول ثعالبی مرغنی‌، پزشكانی رومی‌، هندی و پارسی در اختیار داشت‌. از پزشكان معروف از یوسف عیسوی‌، كه در سال 552 میلادی از سوی انوشیروان به ریاست عیسویان ایران گمارده شد.

پزشكان جندی شاپور با طبقه‌بندی بیماری‌ها و داروهای شهرهای موطن‌، بر پایۀ پژوهش‌هایی تازه‌، چیزهایی بر آن افزودند و كتاب‌های تازه‌ای تالیف كردند. همچنین پزشكان هندی آثاری از طب هندی به پهلوی ترجمه كردند كه این ترجمه‌ها بعدها به عربی برگردانده شدند. بیمارستان (مارستان‌) جندی شاپور یكی از تاسیسات جانبی دانشكدۀ پزشكی بود كه به دستور انوشیروان ساخته شد. این بیمارستان حدود 300 سال فعال بود و در عصر اسلامی برای اعراب الگوی خوبی برای تاسیس بیمارستان بود.

همراه تحقیقات پزشكی به داروسازی نیز توجه می‌شد. به دستور انوشیروان در سال 550 میلادی همایشی پزشكی به ریاست جبرائیل درستبذ و با شركت پزشكان معروف آن عصر از آن میان السوفسطایی و اصحاب او و یوحنا برگزار شد و در آن دربارۀ مسائل پزشكی بحث و گفتگو شد. انوشیروان علاوه بر دانشكدۀ پزشكی‌، دانشكده‌ای نیز در فلسفه‌، حكمت و ریاضیات ونجوم در جندی شاپور تاسیس كرد كه با همتای خود در اسكندریه كوس برابری می‌زد.

 

از مقدمۀ شاهنامۀ بایسنقری می‌توان برداشتی نیز از توجه زمان انوشیروان به ادب مكتوب داشت‌: در زمان یزدگرد از همۀ اخباری كه در عهد انوشیروان گرد آمده و در تاریخ‌های گوناگون در خزانه گردآمده بود فهرستی تهیه شد. به احتمال زیاد سرودها و افسانه‌های كهن نیز به روزگار خسرو اول گردآوری شده‌اند و فردوسی شاهنامه‌را بر اساس این سرودها و افسانه‌ها سروده است‌.

 

این دستاوردهای مدنی و فرهنگی بزرگ است كه سپیده‌دم اسلام در شكل‌گیری مدنیت اسلامی‌، كه اینك آهنگ پرداختن به آن را داریم‌، در زیرسازی مدنی جامع‌ئ علمی سودمند افتادند. به ویژه همزیستی دانشمندان قلمروها و همچنین ملیت‌های گوناگون در دانشگاه جندی شاپور و عادتی كه برای گفت‌وگو پدید آمده بود،

برای فروریزاندن دیوارهای حایل میان دانشمندان‌ِ تفكرهای متفاوت كه اینك می‌بایستی در جهان بسیار كستردۀ اسلام در كنار یكدیگر كار می‌كردند، شایسته‌ترین و ارجمندترین میراث ایرانیان بود. البته به مكتب اسكندریه نیز باید ارج نهاد. تا این زمان كه هزار سال از تشكیل شاهنشاهی ایران كذشته بود، خبری دربارۀ موقعیت اندیشه و دانش نمی‌شنویم‌.

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



ترازوی هزارکفه

4. 2:

سفر میترا به اروپا

نخستین رایزن فرهنگی ایرانیان

 

سفر میترا به اروپا و رواج گستردۀ آیین مهرپرستی ایرانیان را در اروپا، می‌توان نخستین رخنۀ فرهنگی مشرق‌زمین در مدنیت مغرب‌زمین در پیش از اشاعۀ مسحیت در آن سامان نامید. در حقیقت آغوش باز مغربی‌ها به روی تفكر شرقی‌، به رغم عرض اندام پررونقی كه تفكر یونانی كرده بود، نشان از قدرت و برتری مدنیت و تفكر مشرق‌زمین دارد. فراموش نكنیم كه میترا رایزنی فرهنگی بود كه بدون پشتیبانی دولت در قلب اروپا عمل می‌كرد. مهرپرستی در این زمان در ایران نیز دینی رسمی نبود كه دست‌هایی در درون حاكمیت ایران از آن حمایت كند.

 

شاید سخنی گزاف نباشد كه بگوییم كه از نظر زیرساخت تفكر آن‌چه غرب در آغاز مدنیت خود از شرق گرفته است‌، بیشتر از همۀ آن چیزی است كه شرق در طول تاریخ از غرب ستانده است‌. در بخش «جنگ‌های صلیبی‌» خواهیم دید كه غرب حتی در زمینه علوم محض نیز وام‌دار شرق است و رنسانس اروپا، در پایان قرون وسطای سیاه‌، برآیند رخنه دانش مشرق زمین به غرب است‌. هم‌زمان با قرون وسطای اروپا، نه تنها شرق با وجود همۀ ناهنجاری‌های مدنی‌ِ خود، هرگز تلخی قرون وسطا را نچشید، بلكه با آهنگی اگر چه آرام‌، زمینۀ رستاخیز صنعتی و علمی اروپا را فراهم آورد! امتیاز اروپایی در این بود كه به محض رهایی از چتگال قرون وسطا، برای ستاندن یا رسیدن به معنویت تكبری از خود نشان نداد و هرآن‌چه را كه منطقی و مفید یافت بی‌درنگ بلعید و هضم كرد.

 

باری‌! برگردیم به آغاز رویارویی و آشنایی مغرب زمین با تفكر و جهان‌بینی مشرق زمین و در خط مقدم و تعیین كننده‌، ایران‌. بنا بر روایت مغی به نام اوستانِس برای نخستین بار مهرپرستی را در میان همسایگان غربی ایران رواج داده است و پس از رفتن مهرپرستی به غرب و آشنایی مغان با كاهنان بومی‌، این كاهنان در لباس مغان هلنی‌، آیین‌های جشن میتراگان را، از آن میان آیین‌های قربانی را، برای بزرگداشت میترا در آسیای صغیر رونق داده‌اند. دراین آیین‌ها شاه یا ساتراپ رقص مذهبی را، كه لابد مانند سماع صوفیان بوده است‌،

رهبری می‌كرد و همراه دیگر شركت‌كنندگان در مراسم می‌رقصید. و این در حالی بود كه شاه و دیگر شركت‌كنندگان با نوشابۀ هوم از خود بی‌خود بودند.

 

شاید مغان در سال 66 میلادی پا به خاك روم نهاده باشند. هنگامی كه تیرداد اول اشكانی (شاهك ارمنستان‌)، به پادشاهی ارمنستان برگزیده شد، بر آن شد كه برای حل اختلافی دیرین به رم رفته و تاج شاهی را از دست نِرون‌، امپراتور روم بگیرد. در این زمان بنا بر قراری كه دربار اشكانی با امپراتوری روم داشت‌، برای جلوگیری از درگیری‌های مدنی‌، گزینش شاه مدنیت ارمنستان با مدنیت ایران بود و سپردن تاج شاهی با مدنیت روم‌!

تیرداد برای جلوگیری از بی‌احترامی به عنصر آب‌، طی سفری 9 ماهه از راه دریا و ناپل به رم رفت‌. ورود این شاهزادۀ اشكانی به رم‌، همراه با مراسم باشكوهی به سبك شرقی بود. 3 هزار سرباز اشكانی و تنی چند از مغان همراه تیرداد بودند. تیرداد هنگامی كه به حضور امپراتور رسید، گفت‌: «فرمانروا منم‌، از تخم ارشك‌...، اما برده تو هستم و نزد تو آمده‌ام‌، تا میترا را در لباس تو نیایش كنم‌. من همان كاری را خواهم كرد، كه تو بخواهی‌...»

منظور تیرداد این بود، كه او را در لباس میترا برده است‌. به عبارت دیگر او بردۀ میترا است‌. یادآوری می‌شود كه كسانی كه طی مراسم مهرگان و یا هر علتی دیگر، میترا را می‌پذیرفتند و به خدمت او در می‌آمدند، آنچنان خود را از آن او می‌دانستند، كه خود را برده و غلام میترا می‌خواندند.

سپس نرون دیهیم شاهی را بر سر تیرداد نهاد. اگر این گزارش درست باشد، نِرون نخستین امپراتور روم است كه در زمان اشكانیان با میترا و مهرپرستی آشنا شده است‌. نرون خیلی میل داشت كه به نام خدای خورشید شهرت پیدا كند. حتی در باغ كاخ نرون مجسمه‌ای بزرگی بود كه تجسم خدای خورشید بود. میترا نیز با خورشید ارتباطی تنگاتنگ دارد.

 

یك سده پس از سفر تیرداد به رم‌، مهرپرستی در روم آیینی جاافتاده بود و میترا مقام استواری داشت و می‌رفت كه با رنگ و رویی رومی سده‌های پیاپی در اروپا ماندگار شود... البته میترا نمی‌توانسته است‌، بی آن‌كه سابقه‌ای در روم داشته باشد، با سفر تیرداد، بی‌درنگ پذیرفته شود. میترا درست یك سده پیش‌تر از تیرداد، با دزدان دریایی دریای كیلیكیه به روم راه یافته بود. به گزارش پلوتارخ دزدان دریایی نیرومندی كه مدت‌ها گذرگاه‌های آبی دریای اژه و مدیترانه را برای بازرگانان پرمخاطره كرده بودند، از پومپه (پومپیوس‌)، یكی از سرداران بزرگ روم در جنگ‌های ایران و روم‌، در سال‌های 67 تا 78 پیش از میلاد، شكست می‌خورند و پس از اسارت در ایتالیا، به ویژه در شهر اوسیتا، اسكان داده می‌شوند. این دزدان آیین مهرپرستی را در دیار تازه رواج می‌دهند.

 

پیداست كه اگر هزاره‌های گمشده را بازمی‌یافتیم‌، دسترسی به شوخی‌هایی از این دست فراوان می‌شد. گاهی یك سوسوی كوچك در قلمروی‌ِ تاریك از تاریخ چنان وسوسه‌انگیز می‌شود، كه مورخ به زحمت می‌تواند از آن سوسو چشم بكند. در این سوسوها می‌توان به نشانه‌هایی بسیار از رفتارهای گذشتگان دست یافت‌. آیا هِرمِس (مركوری‌) كه دزدان او را از آن خود دانسته و دلبستۀ او بودند، ویژگی‌هایی مانند میترا داشته است‌؟ چگونه و به چه دلیلی این دزدان به میترا، خدای دوستی و پیمان‌، اعتقاد داشته‌اند؟ با گزارش پلوتارخ غیر مستقیم به این حقیقت هم می‌توان رسید، كه میترا، اگر هم دربارۀ او از درون ایران آگاهی چندانی نداریم‌، در بیرون از ایران چنان آوازه‌ای داشته است‌، كه این آوازه به گوش دزدان دریایی نیز رسیده بوده است‌.

در این‌جا به یادِ لوح بوغازكوی در آسیای صغیر از 1400 پیش از میلاد را می‌افتیم‌، كه در آن به میترا اشاره شده است‌. آیا دست كم از 1400 پیش از میلاد، میترا در آسیای صغیر همچنان به زندگی خدایی خود ادامه داده است و حدود 70 پیش از میلاد، همراه دزدان‌ِ دریایی‌ِ اسیر به ایتالیا رفته است‌؟ نرون پیش از دیدن تیرداد چقدر دربارۀ میترا می‌دانسته است‌؟ نقش میترا در جاافتادن دین كاملاً متفاوت مسیح در روم چه بوده است‌؟ آیا هنوز هم می‌توان در مسحیت غرب نشانی از میترا یافت‌؟ صلح و دوستی بارزترین صفت میترا است‌، كه در مسیحیت دربارۀ آن خیلی تعارف شده است‌!...

مسیح گفته است كه هنگامی كه سیلی خوردی‌، روی دیگر چهره‌ات را نیز بدون گفت‌وگو و اوقات‌تلخی برای یك سیلی دیگر در اختیار مهاجم یگذار! بعدها مغربی‌ها اغلب هرگاه گوش كسی را با سیلی آشنا كرده‌اند، خودشان كلۀ سیلی خورده را چرخانده‌اند و سیلی آب‌دار یا آتشین دیگری بر چهرۀ او نشانده‌اند! تابلوها و تندیس‌های بی‌شماری مسیح را همواره كتك‌خورده و با چهره‌ای مظلوم و فلك‌زده نشان داده‌اند.

من در تاریخ هرگز ندیده‌ام كه كسی رومیان و پیلاتُس‌، مصلوب كنندۀ مسیح را، مانند یزید و شمر، نفرین كرده باشد. من هرگز كسی را ندیده‌ام كه برای مسیح اشك بریزد. هنجار برخورد مغربی‌ها و مشرقی‌ها با مسالۀ مورد بحث نیز كفۀ تعیین‌كنندۀ دیگری است از ترازوی هزاركفه‌. دلایل دیگری نیز در دست است كه نقش اشكانیان‌ِ ارمنستان در رواج مهرپرستی ناچیز نبوده است‌. سنگ‌نگارۀ بزرگ آنتیوخوس كُماژِن (69-34 پیش از میلاد) و میتراداد (مهرداد) در نمرود داغ ارمنستان كوچك‌، بهترین كارنامه‌های عظمت میترا در این دوره هستند. هر دو ساتراپ‌، در صخره‌ای عظیم‌، خدایان نیاكان خود را به تصویر كشیده‌اند. آنتیوخوس در میان این خدایان بر تخت نشسته است‌. در سنگ‌نبشتۀ نگاره‌ها، میترا در كنار دیگر خدایان بومی و آبایی جای والایی دارد. در هردو نگاره‌، آنتیوخوس و مهرداد دست میترا را می‌فشارند و میترا لباسی اشكانی بر تن دارد.

سكه‌ای كه به وسیلۀ گودریان سوم (238-244 میلادی‌)، امپراتور روم در تاروس زده شده است‌، نمایندۀ ادامۀ زندگی میترا در این ناحیه است‌. در این سكه میترا در حال كشتن گاو است‌. نشانه‌های دیگر و فراوانی از رخنۀ گام به گام میترا به مغرب زمین در دست است‌، كه در این‌جا به چند اشارۀ كوتاه بسنده می‌شود: تراژِن‌، امپراتور روم‌، با تصرف داسیا (رومانی امروز) در سال 106 میلادی‌، میترا را به رومانی برد و در نتیجه معبدهای زیادی برای برگزاری آیین‌های میترایی در این سرزمین پدید آمدند. این نخستین بار بود كه سفیری از ایران در گستره‌ای به این بزرگی عمل می‌كرد.

هادریان‌، دیگر امپراتور روم‌، تا اسكاتلند پیش رفت و در كنار دژها و استحكاماتی كه برای سپاهیان خود ساخت‌، معبدهایی هم برای میترا در نظر گرفت‌، كه مانده‌هایی از یكی از این معبدها هنوز هم بر جای است‌.

لژیون‌های رومی در پی متصرفات جدید، به هر جا كه گام می‌نهادند، معبدی هم برای میترا می‌ساختند. در رومانی‌، در بلغارستان‌، در یوگوسلاوی‌، در آلمان‌، در اتریش‌، در انگلستان‌، در فرانسه‌، در اسپانیا و شمال آفریقا، معبدهایی برای میترای ایرانی ساخته شد.

 

راز دلبستگی مردم آن سامان به خدایی اینچنین بیگانه‌، یكی دیگر از مساله‌های بلاتكلیف تاریخ است‌. باید دید كه روان‌شناسی تاریخ چه پاسخی خواهد یافت‌. چرا كومودوس (180-192 میلادی‌)، امپراتور روم‌، به میترا می‌گرود؟ در 3 معبدی كه ماكسیمیانوس (286-305 میلادی‌)، امپراتور روم‌، در دالماسی‌، شمال غربی یوگوسلاوی ساخت و در معبدهای دیگری كه در شمال آفریقا بنا كرد، چه آیین‌هایی برگزار می‌شده‌اند. جامعۀ امپراتوری بزرگ روم چه برداشتی از میترا داشت‌، كه در سال 307 میلادی دیوكلسین‌، امپراتور روم‌، میترا، خورشید شكست‌ناپذیر را یاور و نگهبان‌ِ ماندگاری‌ِ روم خواند و برای میترایی اینچنین پر اعتبار، معبدی در كارنونتوم‌، در نزدیك وین ساخت‌؟ آیا رومیان در سرزمین سرسبز خود می‌دانستند كه میترا مسافری غریب از سرزمین كوهستان‌های خشك‌، نمكزارهای گسترده و بیابان‌های برهوت‌ِ شن‌های روان است‌؟

 

میترا هم شكل دهندۀ مقوله‌ای است كه در داستان مدنیت اروپایی جایی ویژۀ خود را دارد. برای ایرانیان و برخی از ملت‌های منطقه‌، به ویژه برای روس‌ها، هنوز هم جشن شب یلدا، جشنی كاملاً زنده است و همۀ مسیحیان جهان این جشن را با نام جشن تولد مسیح برگزار می‌كنند! داستان چیست‌؟ امروز با احتیاط چنین می‌پنداریم‌، كه شب یلدا شب تولد میترای گمشده با «پیرامون‌» روز تولد مسیح همزمان است‌!

اروپاییان همان گونه كه به روی خود نمی‌آورند كه مسیح سیه‌چرده‌ای سامی‌، با دماغی عقابی بوده است و به ظن قوی در تمام بدن او یك نخ موی طلایی وجود نداشته است‌، موضوع تولد همزمان میترا و مسیح را هم تنها در محفل‌های كوچك علمی مطرح می‌كننند.

 

 دنباله دارد

 



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



دیوارنوشت ها

خاطره‌ها!

 

بعد از شیر مادرم

نوبت شیر خاطره‌هاست

خاطرۀ درخت شیری آلبالو

راه شیری مدرسه

کهکشان شیری آسمان شیری کودکی

چاه شیری کنار باغچه

با یوسفی در میان

برای روزهای دلتنگی

و حاطرۀ کُنج شیری صمیمیت

در نور مهتاب شیری

 

دندان‌های شیری

و دست شیری را که از دست می‌دادم

باور نداشتم که هزار سینۀ مهیا

حرمت اعتیادم را نگه‌ خواهند داشت!

مرا زیر باران تیمم کنید

باران هزار سینۀ خاطره‌ها

  

هوسی دیگر!

 

خواستم پنهان‌ کنم تنهایی ام را در پستوی ته چاه

کفتری چاهی این فرصتم را هم ربود

بیابان و خار مغیلانم هوس است

در حصار نسیم

و در امتداد پرواز

 

کلاس پشت پنجره!

 

از طلب که سیراب شدم

سراغ بدهی می‌روم

بارها زمزمۀ کبوترها را شنیده‌ام

و خوش‌حسابی را از نزدیک تجربه کرده‌ام

در لب بام صبح

و هره‌های بعد از ظهر

و در پشتک‌های سینۀ آسمان

و نگاه‌های زیرچشمی آسمانی

 

بی‌هوده نیست که پشت پنجره را دوست دارم!

 

حالا می‌توانم سراغ نسیم را بگیرم!

 

درخت‌ آلبالو را گم کرده ام

خانۀ کودکیم مانده است در پشت یک کوچۀ گمشده

و نمی‌دانم آخرین بار کلون در را چه کسی انداخته است

 

هرکه را می‌خواهی سلام برسان

اما گمان نمی کنم که کسی را بیابی

با عطر آلبالو و بوی آسفالت تازه

 

گله‌ای ندارم

خاطره‌ها سماجت می‌کنند

در ساعت چهار و بیست دقیقۀ بعدازظهر

 

اصلا برو بیرون اگر حوصله داری

و سلامم را به اولین رهگذر برسان

اگر اخم کرد

بگو که او را عوضی گرفته‌ای

 

حالا کمی سبک شدم

دوباره می‌توانم سراغ نسیم را بگیرم

 

زندگی!

 

بیا باهم بمیریم

اگر این‌بار

هردو در یک لحظه متولد شویم

قول می‌دهم که شاگرداول نشوم هرگز

جمع کردن با من

تفریق از تو

یک کبوتر با یک کبوتر می‌شود دو کبوتر

یک نفرت از یک نفرت می‌شود عشق

و دو کبوتر با یک عشق

می‌شود پرواز به سوی زندگی در اسارت

با حکم آزادی در منقار

 

وای اگر یوسف بداند!

 

آخ امان از دلتنگی

هوای دلتنگی هیچ‌کس را نمی‌توان داشت

در پستوی دلش

 

سفارشت را پس بگیر

بگذار معصومیت تحقیر نشود

بچه که نیستیم

از یوسف بگو!

چیزی نمانده است به کوچ من از  کنعان

مسپُر مرا به گنجشک‌ها

 

چه اعتمادی؟

جیک، جیک و بازهم جیک

جیک‌جیک گنجشک‌ها

مرا به یاد چک‌چک خون می‌اندازد

در پستوی دلم

وای اگر یوسف بداند

 

انسان و واژه

 

یک پایم در سیستان

و یک پا در سمنگان

 

از هزارسوی چشمم

هرسو در سویی

می‌دود دشت به دشت

دره به دره

قرن به قرن

چاه به چاه

تا بیابد انسانی را

در میان واژه‌ها

 

انسان را در میان واژه‌ها جست باید

باید انسان را با دوستت دارم تمرین کرد

 

امروز هفتصد واژه راشستم

و آویختم از طنابی که هر سرش درخت آلبالویی داشت

واژۀ چادر گل‌بهی مادرم در میان

امروز جشن تولد نسیم بود و واژه

مثل هرروز دیگر

  

شانس!

 

زندگی زنجیری است بر گردنم

بی حلقۀ مفقوده

 

فرار فانوس‌ها!

 

من نگران دغدغۀ سرد نسیم هستم

و در فکر کفن‌هایی برای پیچیدن خاطراتم

ترسم از ادعای خسارت واژه‌هاست

برای حقوق پایمال‌شده به شبنم هم بدهکارم

و به گل‌های یتیمی که جلوی چشمانم پرپر شده‌اند

و هیچ‌وقت علنا اعتراف نکردم که برای من شکفته‌اند

 

همواره منت گذاشتم به زنبورهای خسته

که عسلشان را خواهم خرید

 

امروز صبح

در حال اعدام خاطره‌ای فانوس به دست بودم

که نسیم فانوس را خاموش کرد

خورشید که سر زد

در هیچ گوشۀ همنشینی

فانوس خاموش را ندیدم

 

باید منتظر چلچله‌ها باشم

حتما آن‌ها فانوسی را در حال فرار دیده‌اند

 

اقدام!

 

یک جفت تپش قلب باران

یک جفت عطر سینۀ کبوتر

جفتی سلام

یک جفت نگاه پنجره

یک جفت دست نسترن

جفتی زمزمۀ پیشانی

یک جفت واژه

برای جلوگیری از انقراض نسل

همراه خواهم برداشت

در کشتی بزرگ سینه‌ام

پیش از آغاز توفانی که در راه است

 

با پوزش از خواجه!

 

طواف دنیایم هوس است، گوش تا گوش

اما تمکین نمی کند این تن درمانده‌ام

دنیا را تعریفی نو بایدم

برای انداختن هیچ طرحی

نیازی به شکافتن  فلکیم نیست

شاید دیوار روبه‌رو کفایتم کند مثلا

دیوار روبه‌رو هم مشرق دارد و هم مغرب

کافی‌ست که دلم را امانتش دهم

تا برودت از پایش نیندازد

شمال مال سگ‌های دریایی

و آن‌یکی جنوب را می‌سپرم به پنگوئن ها

 --
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir