چند دیدگاه

هم وطن:

 

 درود باتمام وجود از خداوند سلامتی شما را خواستارم

 

 Ksh:

 

از درد تو نیست چشم خالی زنمی هرجا که دلیست شدگرفتار غمی بیماری تو باعث نابودن ماست ای باعث عمر ما مبادت المی سلام بر شما استاد گرامی خدارا شکر می کنم که حالتان بهتر شده ، ماه گذشته را با نگرانی سپری کردم و تنها کاری که قادر به انجام آن بودم دعا برای سلامتی شما بود امیدوارم هر چه زودتر به لطف خداوند سلامتی کامل خود را بدست آورید . مراقب خودتان باشید . با آرزوی سلامتی برای شما

 

فرید وحدت:

 

زبان راه دوست داشتن هنوز به شما برای تعریفی زنده وجاندار نیاز دار...

 

مازیار اردوان:

 

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده گزند مباد / سلامت همه آفاق در سلامت توست / به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد پاینده باشید استاد ! آرزومند بهبودی شما هستم. امیدوارم هر چه زودتر خبر سلامتی خودتان را به دوستدارانتان اطلاع دهی...

 

شایگان:

 

مصاحبه ای که دوست عزیزم محمد صادقی در کتابش با شما انجام داده از هر لحاظ خوب بود سوالاتش تیزبینی همیشگی اش را به رخ میکشید من این کتاب را به همه دوستانم توصیه کردم ویژگی خاص کتاب مصاحبه با بهترین افراد در زمینه های فلسفی و فکری و تاریخی بود دلیل تجدید چاپ سریع کتاب هم غیر از این نی...

 

 زهره:

 

 آخی ! تنت به نار طبیبان نیازمند مباد... امیدوارم تندرست باشید , استاد بزرگوار! و درباره ی انسانی که نوشتید, به راستی انسان بود , با اندوه شما استاد بزرگوار , و به اندوه انسانی به تمام معنا انسان گریست...

 

س.فرشادی:

 

آرزو می کنم هر چه زودتر از بستر برخیزید و کارهای علمی و ادیبانه را دوباره آغاز کنید. لابد خبر دارید کتاب کم حجم اما پرمغز گفتگو درباره عقلانیت و نوگرایی چقدر با استقبال مردم روبرو شده به این خاطر باید به محمد صادقی که چند سالی است در زمینه های فرهنگی و روشنفکری با کمترین درآمدی! عالی کار می کند و می نویسد تبریک گفت. بد نیست بدانید اولین بار او بود که شما و کتابهای شما را به من معرفی کرد. چنان با عشق و علاقه از شما و تحقیقات تاریخی یی که انجام داده اید صحبت می کرد که من تحت تاثیر قرار گرفتم. آن روز در کتابفروشی ثالث کتاب سفرنامه اونور آب را پیشنهاد کرد کتاب خیلی خوبی بود از آن به بعد ترغیب شدم کتابهای شما را بخوانم. خیلی خوشحالم که امروز کتاب خودش هم چاپ شده و یکی از کسانی که مصاحبه اش در کتاب آمده شمایید. با آرزوی بهترینها س.فرشا.

--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



--
دوست نازنین آرش امجدی چند ماه پیش مطلبی به مناسبت هفتاد سالگیم نوشته بود که من در آن هنگام انتشارش را خودستایی تشخیص دادم. اما چون با گله روبه رو شدم، با سپاس منتشرش می کنم.

                      برای هفتاد سالگی پرویز رجبی

این خواب را بیش از یک بار دیدهام:

کوچه را گم کردهام

 سیبی پیدا میکنم

با دندانهای ریخته

آن روز که در خانهی کتاب شهرآرا، نخستین دفتر از مجموعهی هزارههای گمشده را دیدم، گل از گلم شکفت. گمشدهام را در میان این گمشدهها میدیدم. پیشتر با نام دکتر پرویز رجبی آشنا بودم. نامش را در مجلهی بررسیهای تاریخی که در سال 1350 منتشر شده بود، دیده بودم ومقالهی دانشورانهاش را که دربارهی کرتیر موبد و سنگنبشتهی او در کعبهی زرتشت بود. زمانی که من یک ساله بودهام.

از آنجا که عاشق تاریخ و پژوهشهای تاریخی ( و ادبی) بودهام و هنوز هستم و بیتردید همچنان خواهم بود، نوشتههای تاریخی دانشمندان ایرانی و ناایرانی را بسیار دیده و خواندهام. برایم شگفت بود که در سی و چند سالگی، شیفتهی دانشمندی شوم که پژوهشهای عالمانهاش به زمانی بازمیگشت که هنوز من نبودم، و او همچنان که هست، گفتهها و بررسیهایش از هزارهها و سدههای دور دور این سرزمین کهن همچنان تر و تازه است و به قول بیهقی از لونی دیگر. ترجمهی از زبان داریوش را که میخواندم، جا به جا پرویز رجبی را پیش چشم میداشتم که با دقت و اشتیاق گفتههای محققانهی هاید ماری کخ آلمانی را برای چون منی به پارسی روان و قابل فهم در حال برگرداندن است.

اول بار در هزارههای گمشده چشمم به جمالش روشن شد. تصویری دانشیمردانه، با کراوات، و صورتی فربه ( همچون خودم). از همین رو بیشتر با دکتر احساس نزدیکی کردم. اگرچه او فربهی تن و جان را با هم دارد. در زندگینامهی کوتاهش آمده بود: دکتر پرویز رجبی متولد 1318 در روستای امامقلی قوچان.

عجب! پس دکتر هم روستاییست، همچون خودم ( احساس نزدیکی بیشتر). همو که سالها در دانشگاههای ماربورگ و گوتینگن تحصیل و تدریس کرده و بسیاری از جاهای فرنگستان را دیده و درنوردیده و آن قدر از آنها میداند که گویی از خود آنهاست، از خودمان است، کمی هم بیشتر.

آقای باقرزاده ـ مدیر انتشارات توس ـ طبع را به زیور دوسه دفتر از دفاتر هزارههای گمشده، یکجا آراسته بود. دفتر یکم کلیاتی بود سرشار از جزئیات، از باورها، اسطورهها و خاستگاه فرهنگی ایرانیان باستان. و اما دفتر دوم به بعد، تاریخ است از نوعی که ما ایرانیان آن را دوستتر میداریم.

از این جاست که واژه به واژه، جمله به جمله و سطر به سطر خود را بر دوش پدری روایتگر و خوشسخن یافتم که با قامتی همبالای بام آسمان و اِشرافی بینظیر، کودک خود را به تماشای هنگامهای میبَرَد که در شوق نشان دادن آن بارها دامن از دست داده بوده است.

... و اکنون گاهِ نگاه است. کودک همه تن چشم میشود و پدر که خود بارها همهی آن همهمه را دیده و مو به موی آن را از بر است، سر به زیر انداخته که توانش بیفزاید در ایستانیدن فرزند بر دوش.

و پدر گفت پسر را که : دوش با تو گفتم از بزرگی از بزرگان ایرانزمین. و حال بنگر قامت رعنای کورش بزرگ را، که در سرزمین پارس و آنسویترها، بر قلبها فرمان میرانَد.

ـ آری، چه باشکوه است پدر! کورش که میگویند بزرگ است، اوست؟

ـ آری فرزندم. وبزرگی دیگر؛ آن جوان را که در میانهی میدان بر اسبی بلندبالا برنشسته است میبینی؟ آن که گاهی به تاخت است و گه به هروله، چشمان خود تیز کرده است و گوشها نیز، و در آن هیاهوی سپاهیان و مردمان، با چنان وقار و هیبتی مینگرد که گویی فرمانروای کل جهان است.

ـ  آه! همان که وقتی با هم بازی میکنیم من میشوم فرمانروای کل جهان و تو میشوی وزیر من؟

ـ نه پسرم. در بازی ما اَدا در میآوریم.

ـ اَدا؟ یعنی چه؟

ـ یعنی وقتی که چیزی را نداریم، آن را بازی میکنیم و اَدایش را در میآوریم تا مدتی سرگرم شویم. ولی من دارم دربارهی یک فرمانروای واقعی با تو صحبت میکنم بچه!

ـ یعنی آن جوانی را که میگویید، فرمانروای کل جهان است؟ پس کورش بزرگ کجای کار است؟ مگر میشود؟

ـ هنوز نمیشود، اما چند سال دیگر که نامش را بر سینهی صخرهی بلند بیستون نشانت دادم، میبینی که میشود.

ـ آهان! داریوش بزرگ را میگویی پدر؟

ـ آفرین بر تو.

ـ داریوش پسر ویشتاسپ پسر آرشام پسر آریارمنه پسر چشپش پسر هخامنش.

ـ تو اینها را از کجا میدانی پدرسوخته؟

ـ از زبان شما شنیده بودم.

ـ خوب، دیگر چه؟

ـ دیگر... مم بگذار کمی فکر کنم... اَدَمَ... دارَیَ وَ وُشَ... خشایَثییَ... وَزرَگَ... خشایَ ثییَ... خشای ثیی ... آنام...

 

    *     *      *          

و آن قدر تو را بر دوش میگیرد و آن قدر در لا به لای تاریخ هزارتوی این سرزمین میبردت، میآوردت، بر مینشاندت بر سکوی نگاه دوردستهای تاریخ، این داستان پر راز و رمز بی بن و بیخ.

... و پیش میرود و پیش میبردت تا در سدههای گمشده که به تاریخ ایران پس از اسلام میپردازد، همچنان دست تو را بفشارد و بر بلندای تماشاگه تاریخت پابرجا و استوار نگاه دارد.

در پشت صحنهی گزارشهای تاریخی، حاشیههای تاریخی، خود تاریخی دیگر است از مؤلف و نخبهی افکارش.

درود بر مورخی که دانست، و اگر دانست یارست که جا به جا با حسرت در حاشیهای بر تاریخ در حاشیهی تاریخ خود بنگارد: « مورخ ایرانی بی آنکه بیطرفی خود را در گزارش از دست بدهد، صد بار نیز که به چنین خبری دست یابد، بیدرنگ از خود میپرسد که کجا مانده بودهاند دلیران و سرداران ایرانی که هر گوشهای از خاک ایران به دست کودکی خردسال سپرده میشود. مورخ ایرانی نمیتواند از این اشارهی کوچک غافل شود و خوانندگان خود را مخاطب قرار ندهد و نپرسد که مگر کاوه تنها زیبندهی افسانههای اساطیری است، یا آن یکی، آرش کمانگیر؟»

و یا جایی دیگر بیاورد که: « شاهزادهی کور بیگانه و اسیری را یکی از خادمان پدرش میرباید و او را بر پشت میکشد و به کرمانش میآورد و بر اریکهاش مینشاند، اما در این هنگام کاوهای و سرداری ایرانی در سراسر ایران وجود ندارد که نُطُق بکشد و اندام و بالایی نشان بدهد.»      

 

             *        *         *

پرویز رجبی تنها تاریخنگار نیست، که جامعهشناس هم البته از نوع خودمانی آن است. در سفرنامهی اونور آب میبینی چگونه در مقام یک جامعهشناس ریزبین حتی از نگاه به پریز برق خانههای ما ایرانیان که آغشته به رنگ و اندوده به گچ است، غافل نمانده، تا رسد به رفتارشناسی ایرانیان خارج و داخلیان ایران. و دستها دارد در ادبیات، رمان، داستان کوتاه و واگویههایی از آن دست که در آغاز این سخن آمد.

... واین بزرگمرد میدان، همهی اینها را تنها با یک دست آن هم از نوع چپش دارد. دست چپ دکتر پرویز رجبی به هزار راست میارزد.                                                                              


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت

پی‌نوشت‌ها

 

پس از نوشتن آخرین دیوارنوشت، چون احساس کردم که ظرفیت دیوار روبه رو به پایان رسیده است، برآن شدم تا پیش از به پایان‌رسیدن صداقتم، از این پس علی‌الحساب کارم را با «پی‌نوشت‌ها» راه بیندازم!

 

 

 واحد بی‌معنای  زمان!   (1)

 

سال‌های خیلی دوری پیش

به بارگاه خورشید که رسیدم

خواستم که مرا آفتابی نکند

و قول دادم که من هم بارگاه او را به کسی نشان ندهم

اما هیچ‌کدام به قول خود وفا نکردیم

و زود آموختم که مشت جهان بازاست

 

در دو ماه گذشته

در همین مشت باز تا پایان راه رفتم

در پایان هم آسمان همین رنگ را داشت

و چیز تازه‌ای نیافتم در سراسر راه

در راه بازگشت هم

 

اما در رفت و بازگشت آموختم

که ساعت برای اندازه‌گرفتن زمان کفایت نمی کند

و باور کردم

که ضربان دل گاهی شب را بی‌پایان می‌یابد

امان از وقتی که زمان از جنس بی‌نهایت می‌شود

و همۀ فریادرس‌ها در خوابند

مخصوصا در این فصل پاییزدار

که حتی برگ‌های زیباترین درخت هم می‌ریزند

ولکۀ زیر پای خاطره می‌شوند

و از دست رنگین کمان ناتوان نیز کاری ساخته نیست

 

شاید نمی‌باست تا آخر خط می‌رفتم!

 

9 آذر 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


درخواست

 

دوست عزیز آقای موسا فتحی

با سلام

متاسفانه آدرس اینترنی شما را به اشتباه از دست دادم. لطفا یک بار دیگر با من تماس بگیرید تا بتوانم پاسخ نامۀ شما را بدهم.


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


چند دیدگاه

چند دیدگاه

 

این روزها ده‌ها نامۀ مهرانگیز دریافت کرده‌ام. برخی را برای نمونه در این‌جا می‌آورم. بعضی در جای مخصوص کامنت‌ها آمده‌اند و چندی هم در دلم جا خوش کرده‌اند!

 

 

مازیار اردوان:

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده گزند مباد / سلامت همه آفاق در سلامت توست / به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد پاینده باشید استاد ! آرزومند بهبودی شما هستم. امیدوارم هر چه زودتر خبر سلامتی خودتان را به دوستدارانتان اطلاع دهید

 

شایگان:

 مصاحبه ای که دوست عزیزم محمد صادقی در کتابش با شما انجام داده از هر لحاظ خوب بود سوالاتش تیزبینی همیشگی اش را به رخ میکشید من این کتاب را به همه دوستانم توصیه کردم ویژگی خاص کتاب مصاحبه با بهترین افراد در زمینه های فلسفی و فکری و تاریخی بود دلیل تجدید چاپ سریع کتاب هم غیر از این نیست

 

زهره:

 آخی ! تنت به نار طبیبان نیازمند مباد... امیدوارم تندرست باشید , استاد بزرگوار! و درباره ی انسانی که نوشتید, به راستی انسان بود , با اندوه شما استاد بزرگوار , و به اندوه انسانی به تمام معنا انسان گریست...

 س.فرشادی:

 آرزو می کنم هر چه زودتر از بستر برخیزید و کارهای علمی و ادیبانه را دوباره آغاز کنید. لابد خبر دارید کتاب کم حجم اما پرمغز گفتگو درباره عقلانیت و نوگرایی چقدر با استقبال مردم روبرو شده به این خاطر باید به محمد صادقی که چند سالی است در زمینه های فرهنگی و روشنفکری با کمترین درآمدی! عالی کار می کند و می نویسد تبریک گفت. بد نیست بدانید اولین بار او بود که شما و کتابهای شما را به من معرفی کرد. چنان با عشق و علاقه از شما و تحقیقات تاریخی یی که انجام داده اید صحبت می کرد که من تحت تاثیر قرار گرفتم. آن روز در کتابفروشی ثالث کتاب سفرنامه اونور آب را پیشنهاد کرد کتاب خیلی خوبی بود از آن به بعد ترغیب شدم کتابهای شما را بخوانم. خیلی خوشحالم که امروز کتاب خودش هم چاپ شده و یکی از کسانی که مصاحبه اش در کتاب آمده شمایید. با آرزوی بهترینها س.فرشادی

 

سیف الدینی:

سخنی در مورد ژاژخایی های پرویز رجبی پیرامون تاریخ ایران.(چاپ شده در ضمیمه روزنامه اعتماد

 

 

امیدوارم همیشه تندرست باشید. من همیشه منتظر شعرهای زیبایتان هستم.

با مهر فراوان

راحله

 

salm
khodam besiyar niyaz daram sar dar sineh kasi bogzaram va begeryam digar che nasihat tora tavan kardan. zendege inchenin ast rooz haye khosh besiyar andak ama aya mitavan boridash. hanooz baray negahdashtan in band soost talash mikonim va omid darim be didane rooz haye khob. barayat arezoye salamati daram ta betavani benevisi / heyf ast inha dar sineat bemanad . hargah nemitavani benevisi sedayat ra zabt kon ya begoo khanom benevisad ya sam . har do ra salam beresan.

J.Sani

 

 

Shahrokh

Jayat har rouz dar in safhah khali ast


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


اشاره

اشاره

 

تاریخ در انحصار کسی نیست. اما هنوز با روزی که ما قدرت تحمل نظرات مخالف دیگران را داشته باشیم و یا اقلا، بدون عصبیت و عصبانیت از کنار آن ها بگذریم خیلی فاصله است!

من در زمینۀ تاریخ هرچه از دستم برآمده است کرده‌ام و حتی اگر یک ماه از عمرم باقی ماند باشد بازهم از پای نخواهم افتاد.

دریغ از اینکه برخی با دشنام دادن به من از ارزش نوشته‌هایشان می کاهند. من این دشنام‌‌ها را منتشر می‌کنم، تا اگر آبشخوری منطقی دارند، خوانندگان از آن سودی ببرند.

 

با فروتنی

پرویز رجبی

 



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت

دوستان عزیزم

پس از سه روز بسیار بحرانی امروز به همت پسرم سام سری زدم به پشت میز کارم.

 

 

هنوز هم چکاچک هزاران تیشه باید!

 

 

پنجاه  روز است که سری نزده‌ام

به هیچ کجایی و به دیوار روبه رویم

همۀ وقتم سپری شده است

در خواب و در بیداری

در وهم و در تونل‌های متروک

پشت دیوار بسترم

 

آن روزها وقتی که در دیوار رو به رو می‌نوشتمت

می‌دانستم حوصلۀ خواندن خودت را نخواهی داشت

اما نه به اندازۀ امروز

امروز لجوجانه سفری کردم به خودم

با عبور از تونل‌های متروک و تاریک راه‌های گمشده

با قهوه‌خانه‌های بی‌سقف

و یا تک‌درختانی محجوب

و آمد و شدهایی که نگاهشان ماسیده است

بر دیرک‌های فرسوده

نه چشمه‌ای

نه شاخه‌ساری

و نه سواد میعادی

در ازدحام خاطره‌ها

 

چه قصۀ بی‌محتوایی!

قلبم ضربان‌های هفتاد سال خودش فراموش کرده‌ است

من چرا فراموش نکنم؟

آخرین ضربه هم حجت را بی اجازۀ من تمام خواهد کرد

 

سفر امروز اما با همان محتوای اندکش هشیارم کرد

همه با هم نمی‌میرند

تا زبان راه دوست‌داشتن از پای نیفتد

 

هنوز تراش تندیس صادقانۀعشق را

چکاچک هزاران هزار تیشۀ دیگر باید

محتوای هستی همین است

همین تندیس هنوز ناتمام حاصل تیشۀ فرهاد

 

27 آبان 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir