پی نوشت

شبانه

 

برای آموختن لهجۀ نگاهت

و تلفظ درست آن

پای سفرۀ  سروستان مژگانت نشستم سال‌ها

در ارتفاع نگاهت دست به نمک نبردم اما

تا امکان بهانه‌ای برای اتهام شکستن نمکدان نیابی!

 

قلبم آرام بود و دلم بیتاب

و جسارت ناخداییِ قلبم را داشت

 

امروز چرخریسکی در همین نزدیکی‌ها

ساعتی ناخدای دلم را به گردش باغستان‌ها برد

آنجا هم تلاطم برگ‌ها

از هر ورقی دفتری ساخت

رقصیدم در پای توفان سوزن‌های سروستان

خرمالو و انجیر هم به میهمانی شکوفه‌ها آمده بودند

خنیاگرها اندوهشان را تبعید کرده بودند

با تراوش جرعه‌جرعۀ رنگ‌های باغستان

 

کهکشان به تماشای آشتی خورشید و ماه

در دوراهی هزارراه خود نشسته بود

و قصبه‌ها جام به‌دست

آب آلبالو می‌بخشیدند به تکدرخت‌ها

در مسیر نسیم مسافر خسته

و در حضور بال شکستۀ خشم

و دشنه و دشنام

 

18 فروردین 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir