واژههایی از هزاران!
جاده یعنی امتداد هستی
تا کجایی که میتوانی
در حصار نسیم و باد و توفان
جاده یعنی تعقیب افق
پایانی بیپایان
و خطی علنا گریزان
بیواهمه از مرزبانان
دیوار یعنی نقاب
و حجاب حریم زندگی
زندانی بینگهبان
پنجره یعنی نگاه
روزن دلتنگیهای مرغوب
مظهر سکوت چشمانداز
دهانۀ بن بست بیانتهای آسمان
و کوچههای کهکشان
کبوتر یعنی پرواز تا پای کوه
همراه سینه و منقار
اشک یعنی آب بر آتش
آتش یعنی خاکستر
انسان یعنی معتاد دیوار و بنبست
و استخوانی در حال پوسیدن
در سلولی بیپنجره و نگهبان
زندگی یعنی همین و همان
زنده یعنی زندانی
فلان و بهمان
و فرار و قرار
و قرار و فرار
آبشار یعنی فروپاشیدن
افشانئدن و چرخیدن و تابیدن و لمیدن
جنبیدن و برخاستن و به گمراهی افتادن
در حضور دیگران
جنگل یعنی آغوش مرطوب باران
و شهرک خودمختار پرندگان
و حلزونها و آن دیگران
ولایت بیکوچه و خیابان
قلب یعنی چمدان خاطرهها
از جنس فولادی سخت و نرم
و عشق یعنی فرهاد
و فرهاد یعنی شیرین
12 مهر 90