دیوارنوست

قتل عام!

 

سی ثانیه سیر

فکرنکردنم هوس است!

فکرنکردن به پرواز شاخه به شاخۀ گنجشک

به تنهایی دور کهکشان

به آلبالوی نوبر

و درخت سنجد

و عطر بادام زمینی

و آن یکی درخت خرمالو

 

سرانجام

سی ثانیه سیر

فکرنخواهم کرد

به کوچه‌ها

به پنجره‌هایی که از دستشان داده‌ام

و خاطره‌های محبوس در حضور غریبه‌ها

 

سی ثانیه غافل خواهم ماند

از رسم مرسوم بودن

از آیین نگاه

از اندوه منتظر

از مغز خستۀ همسایه

 

فکرنخواهم کرد

به فریاد ترس آبشار

به کسالت جاده‌ای متروک

به شمشیر چنگیزخان

به عشق لیلی

و مجنون دیوانه

 

سی ثانیه نفسی آرام خواهم کشید

جلوی رخنۀ چهارراه را خواهم گرفت

قبول خواهم کرد که ساعت خوابیده است

و گور خاطره‌ها قتل عام شده‌است

آن‌گاه با دست معطلم

سی ثانیه سیر

هوا را نوازش خواهم کرد

و پیش از بیدارشدن دنیا

رهسپار خواهم شد!

 

2 خرداد 88

 

حرف عتیق!

 

نگاهت را دو غرفه که بیش نیست

زیبایی چرا سرگردان است؟

حتما گناه از دستی معطل است

یا دستی که هنوز تولدش را جشن نگرفته است!

 

شاید هم گناه از چشم‌انداز است

در محلۀ پرملال ما

احوال زیبایی‌ و شکوه که چنین است

با نگاه‌های سوخته

و گوش‌های بن‌بست

و زبان‌های الکن

و خار مغیلان کعبه‌ها

 

تو که می‌دانی باد شرطه افسانه است

تازه جرعه‌نسیمی هم که باشد

اغلب همسفر پایان حوصله است

با شکوه سرگردان

در دو غرفۀ معطل

 

می‌دانم که زنجیر هیاهو

پاهای نگاهت را بسته است

و حوصله سکته کرده است

در حصاری خسته

می‌دانم که تنها دلخوشی باران است

گاهی هم توفان

رسم محلۀ ما که چنین است

 

امان از این چشم‌انداز محلۀ ما

که غوته‌ور در جادوی گناه است

با چاوشان مست خواب

در ولایت شما چه؟

 

بیا وقتی که سنگ از آسمان می‌بارد

فکر کنیم که باران رحمت است

حرف زور حرفی عتیق است

در محلۀ ما

در محلۀ شما چه؟

 

1 خرداد 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


حاشیه ای بر تاریخ

حاشیه‌ای بر تاریخ

دربارۀ اسماعیلیان

 

توجه داریم كه نویسندگان حركت اسماعیله‌، برای مقابله با ستم فرمانفرمایان‌، همه اهل سنت بوده‌اند و طبعا بغض و دشمنی آشكاری با شیعه و مذهب‌های برآمده از تشیع داشته‌اند. جالب است كه خود مغول‌ها به خاطر نداشتن دینی مشخص و جا افتاده‌، به ایران نیامده بودند تا ایرانیان را به دین خود درآورند. آن‌ها اصولا كاری جدی به دین مردم نداشتند. تردیدی نیست كه اعتلای نسبی مذهب تشیع در سدۀ هفتم هجری‌، مثلا در مقایسۀ با دورۀ غزنوی و سلجوقی - خواجه نظام‌الملكی‌، هم ناشی از این بی‌اعتنایی فرمانروایان مغول‌، كه یاسای چنگیزی مهم‌ترین بخش دین كمرنگشان به شمار می‌آمد، به باورهای دینی و مذهبی مردم بود. مورخ در حال بررسی گاهی نگاه برخی از این نویسندگان‌، مانند جوینی را، كریمانه‌تر از نگاه مغول‌ها نمی‌یابد. حتی گاهی احساس می‌كنی كه جوینی لذت كشتار را مانند آب‌نباتی میخوش در دهان می‌پشد و می‌چرخاند! بیندیشیم به این برداشت آن‌ها، كه اسماعیله را ستمگر و ناقض امنیت مردم می‌دانستند و «پادشاه جوانبخت‌» مغول را مظهر عدل و انصاف‌. نمونه‌: جابه‌جا ستایش‌های عطاملك جوینی كه ظهور چنگیز را موهبتی الهی برای اشاعۀ عدالت می‌داند. شكایت‌بردن قاضی شمس‌الدین قزوینی به خدمت منكوقاآن هم نمونۀ خوبی است از این دشمنی‌ها. به این ترتیب‌، دست یافتن به سرگذشت واقعی فرقۀ اسماعیلیه و حقیقت سخنان و خواست‌های آن‌ها تقریبا غیر ممكن است‌. جوینی خودش اعتراف می‌كند كه در دیداری كه پس از سقوط الموت از كتابخانۀ نفیس اسماعیلیه در دژ الموت داشته داشته است‌، نوشته‌های ضالۀ آن‌ها را سوزانده است‌... پیداست كه به گزارش‌های چنین نویسنده‌ای باید فقط با تردید و احتیاط نگاه كرد. و پیداست كه از داوری‌های عطاملك جوینی و نویسندگان همانندش نمی‌توان دفاع كرد. بسا منابع روشن‌كننده‌ای كه به دست جوینی مورخ سوزانده شده‌اند. متاسفانه تقریبا در همۀ نوشته‌های معاصر نیز داوری با تكیۀ بر این برداشت‌ها بوده است‌. و چنین است كه حقیقت - صرف نظر از درست و نادرست بودن دكترین و حركت اسماعیلیه - همچنان پنهان و یا كمرنگ مانده است‌. در حالی كه برای ما باید حركت اسماعیلیه در روزگار سلجوقیان و مغول‌ها فصلی قابل توجه از تاریخ اجتماعی ایران باشد و ما باید كه دست‌كم در كارهای مستقلی كه دربارۀ این فرقه انجام می‌دهیم‌، بكوشیم كه از شیفتگی‌های مورخان گذشته و داوری‌های طرف‌دارانه و یك‌جانبۀ آن‌ها فاصله بگیریم‌. فراموش نكنیم كه همۀ بزرگانی كه به دست هواداران فرقۀ اسماعیله كشته شده‌اند، مردان محبوبی نبوده‌اند. در هرحال انكار نباید كرد كه اسماعیلیان در تضعیف شاهان و امیران ستمگر گام‌های سودمندی برداشته‌اند.

همكاری دانشمندی بزرگ مانند خواجه نصیر طوسی با رهبران اسماعیلیه خود شاید نشان دیگری است از راه درست اسماعیلیان‌. برای نمونه همین خواجه نصیر به زودی به موكب شاهانه می‌پیوندد و در دستگاه مغول‌ها صاحب‌منصی بلندپایه می‌شود! البته در موقعیتی كه ما از چند و چون آن‌، جز نظرات مخالفان یكسونگر، آگاهی درستی نداریم‌. و نكتۀ دیگر این‌كه حركت اسماعیله با كشته شدن ركن‌الدین خورشاه و افتادن دژهای آنان به دست سپاه مغول‌، هرگز به ادامۀ حركت پنهان و آشكار آن پایان نداد. اسماعیلیان امروز نیز با علائق خود در بخش‌هایی از آسیا (شرق ایران‌، پاكستان‌، افغانستان و آسیای مركزی‌) به صورت فرقه‌ای كوچك و كم‌اهمیت حضور دارند. فراموش نكنیم كه پیروان فرقۀ اسماعیلیه‌، در كنار باورهای مذهبی خود، با ادب اعتراض‌آمیز (مانند سروده‌های شمس‌الدین نزاری قهستانی (-645720(، پایمردی و مقامت خود و شیوه‌های مبارزۀ زیرزمینی و آموزش پایداری پنهان و سازمان‌دهی برای مقاومت‌، تحمل محاصره‌شدن‌های طولانی و دربایست‌ها دوران‌ساز بودند. سخاوت در بخشیدن جان در راه آرمان نیز از ویژگی‌های بارز و انكارناپذیر هواداران اسماعیلیه است‌. آن‌ها در دوره‌ای طولانی از ویرانگری‌ها و كشتارهای بهانه‌گیرانه‌، دست‌كم این را آموختند كه در برابر ستم‌ها و تازش‌های فرمانروایان سلجوقی و مغولی‌، می‌توان صدایی بلند داشت‌.

دریغ كه به رغم فراوانی نوشته‌های در پیوند با اسماعیلیان‌، جنبۀ سیاسی و اجتماعی حركت فرقۀ اسماعیلیه در ایران كم‌تر از جنبۀ فرقه‌ای و مذهبی آن وقت مورخان را گرفته است‌. و هنوز به ریشه‌های پایداری و استواری جادویی هواداران اسماعیلیه نگاهی شایسته افكنده نشده است‌. هنوز علل سرسپردگی بی‌چون و چرای هواداران این فرقه نشده و روی حشیشی بودن آن‌ها تكیه به اغراق شده است و اغلب هواداران این فرقه را حشاشیون نامیده‌ایم. قطعا برای داوری دربارۀ اعتیاد هواداران فرقۀ اسماعیلیه به حشیش و یا داروی ناشناختۀ دیگری آگاهی‌های ما بسیار اندك است. داوری‌ها اغلب سطحی هستند و دقت كه كنیم‌، آبشخوری واحد دارند. برای نمونه‌: فیلیپ ك‌. حتی‌، پژوهشگر لبنایی‌، می‌نویسد: «نام حشاشین (ماخوذ از حشیش عربی‌) به وسیلۀ صلیبیون به آن‌ها داده شد. بدان سبب كه احتمالا استاد بزرگ به فدائیان مزبور دارویی می‌خوراند، تا آن‌ها را برای ماموریت‌های ماجراجویانه آماده كند». این برداشت معمولا میان پژوهشگران مغربی رواج دارد و تاثیر نویسندگان سده‌های میانۀ اروپا بر مردم خود چنان بوده است كه گاهی دزدان و نابه‌كاران را در زبان خود «حشاش‌» نامیده‌اند. سرچشمۀ این برداشت مغربی سفرنامۀ ماركو پولو است‌. تكرار داستان ماركو پولو در این‌جا برای آشناشدن با ریشۀ یك داوری جاافتاده‌، اما به نظر من عاری از وجاهت‌، نیازی فوری است‌. پیداست كه ماركو پولو در دام افسانه‌پردازی‌های روزگار افتاده است‌:

«حالا موقع آن است كه از یك مرد كوهستانی سخن بگوییم‌. محلی را كه او در آن اقامت داشت ملحدنشین و اهالی آن‌جا را ملاحده‌، یعنی پیروان اصول و عقاید رافضی می‌نامیدند. سرگذشت زیر را كه راجع به رئیس این عده است‌، ماركوپولو از اشخاص متعددی شنیده است‌: نام آن رئیس علاءالدین و مذهبش اسلام است‌. در وسط درۀ زیبایی باغ مجللی ایجاد كرده بود كه در آن انواع درختان میوه‌های لذیذ و گل‌های معطر یافت می‌شد. كاخ‌های كوچك و بزرگ نیز در نقاط مختلف باغ وجود داشت كه همه با نقاشی‌های زیبا و پرده‌های ابریشمین و كارهای دستی كم‌نظیری تزیین شده بود. به وسیلۀ نهرهای باریكی كه در این ساختمان‌ها حفر شده بود، آب زلال‌، شیر، شراب و عسل به هر طرف جاری بود. و ساكنان این كوشك‌ها را دوشیزگان زیباروی و خوش‌اندامی تشكیل می‌داد كه كاری جز آوازخوانی و رقص و موسیقی و بالاخره عشوه‌گری و دلربایی نداشتند. این دختران همیشه جامه‌های فاخر به تن داشتند و روزها را به بازی و خوش‌گذرانی می‌گذرانیدند. در ایجاد چنین باغی رئیس چنین می‌گفت كه چون پیامبر به پیروان صدیق خود وعدۀ خلد برین داده و گفته است هركس كه صادقانه از او اطاعت كند در آن دنیا همنشین حوری و غلمان خواهد بود و از همۀ لذائذ جسمانی و نفسانی متمتع خواهد شد، او هم مانند پیامبر در این دیار رئیس و امیر است و مانند او هركه را مستحق بداند به بهشت خود راه خواهد داد. بنابراین بدون اجازۀ مخصوص او هیچ‌كس حق ورود به دره و باغ او را نداشت‌. و برای جلوگیری از ورود اشخاص مزاحم دستور داده بود قلعۀ مستحكمی در ابتدای دره بسازند. ورود و خروج به این قلعه از یك در مخفی انجام‌پذیر بود. در دربار او عده‌ای نوجوان 12 تا 20 ساله كه ظاهراً توانا و شجاع بودند زندگی می‌كردند. رئیس هر روز با آن‌ها راجع به بهشت و دوزخ كه پیامبر وعده داده و همچنین از قدرت شخصی خود سخن می‌راند، تا اشخاص را آمادۀ ورود به بهشت كند. و گاهی دستور می‌داد به ده دوازده تن از این پسران نورس مقداری تریاك بخورانند. همین‌كه تحت اثر این داروی مخدر به چُرت می‌افتادند و تقریباً حالی میان خواب و بیداری داشتند، آن‌ها را به قصرهای باغ می‌فرستادند. مدتی نمی‌گذشت كه حالت تخدیر از میان می‌رفت و هشیاری جای آن را می‌گرفت‌، جوانان از دیدن آن همه تجمل و شكوه و مشاهدۀ آن همه دختران خوش‌اندام در شگفت فرومی‌رفتند كه هنگام پایكوبی و نغمه‌سرایی‌، نگاه‌هایی پر از عشق به روی آن‌ها می‌انداختند. و با جام‌هایی پر از می‌گلگون كه به دست داشتند، لبان خود و آنان را با بادۀ ناب ترمی‌كردند. تا زمانی كه نشانۀ تریاك و سكر شراب از سرشان به در رفته بود، همگی خود را در جنات عدن می‌یافتند و هرگز نمی‌خواستند كه از آن حالت بیرون آیند. اما این بساط بیش از چهار پنج روز طول نمی‌كشید. پس از آن دوباره به آن‌ها قدری تریاك خورانده‌، از باغ بیرون می‌بردند. و هنگامی‌كه دوباره به حضور رئیس بار می‌یافتند، رئیس از آن‌ها می‌پرسید: كجا بودید؟ همگی یك‌صدا فریاد می‌زدند: در بهشت‌!» 

باری دیگر با تاكید می‌گویم كه در این‌جا منظور بینش مذهبی این فرقه نیست‌. در این باره سخن به فراوانی رفته است‌. در این‌جا منظور یافتن راز دلبستگی هواداران این فرقه در اعماق تاریك تاریخ است‌. در روزگار سلجوقیان بارها شاهد بودیم كه فرمانروایان سلجوقی گاهی تا حد فروپاشی از این فرقۀ در حقیقت زیرزمینی و نامرئی ضربه خوردند. چگونه هواداران شاهد شخصیتی شراب‌خوار و خوش‌گذران به سستی رای گرفتار نمی‌شدند و می‌توانستند ماه‌ها خونخوار بی‌ملاحظه‌ای مانند هلاكوخان را گرد گردكوه و الموت بچرخانند و سرگردان كنند؟ آیا گزارش‌هایی كه داریم دروغ یا بیش از حد ناقص هستند؟

و هنوز چشم‌انداز دژی از اسماعیله همچنان بر فراز قله‌ای خونسرد در انتظار پژوهشگران بی‌طرف و خون‌گرم است‌... من بی‌آن‌كه به باورهای مذهبی آن‌ها كاری داشته باشیم‌، هنوز هم اگر گذر نگاهم به كوهستانی بیفتد و ویرانۀ دژی درهم‌شكسته را ببینم‌، پژواك صدای اعتراض آن‌ها را می‌شنوم‌. پژواك مردانی كه در میانۀ میدان‌های رفیع تاریك رقصیدند. به ویژه در قهستان‌، طالقان و رودبار و پیرامون قزوین و دامغان‌... و بی‌درنگ فكر می‌كنم به داوری‌های چاپلوسانۀ مورخان ضد تشیع در روزگار سلجوقیان و مغول ها.

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

با من باش!

 

چشمه خشکید

چشمم نه!

فلک کر شد

گوشم نه!

 

دست از پرواز بی بال نخواهم برداشت

آسمان را به پایین خواهم کشید

در هر پرواز

ونفس روزگار را

در سینه اش حبس خواهم کرد

    برای بودن

    با زبانی بی نیام

    با من باش!

 

24 اردیبهشت 88

 

کو؟

 

سرانجام روزی خواهم بخشید

بقیۀ دستم را

به دیوار رو به رو

و تنم را پیچک پنجره خواهم کرد

برای روزهای بی لحظه تر

 

نه در انتظار شنیدن خبری

گوشم پر از هزار خبر است

چه نیازی به باز کردن مشتی

مشت هر کس دل خود را می فشرد

 

دست من چنگ است

با پنج تاری که نیازی به کوک ندارد

امان از دست نگاه های هزارمشت

چنگ نوازی کو؟

 

24 اردیبهشت 88

 

جرعه های تماشا!

 

نگاهت را بردم به تماشا

حوصله اش سررفت

لابد به درونی قناعت می کند

که در دست داری

 

ترا رها می کنم

و از دستت می خواهم

تا مشتش را باز کند

 

هوای تازه که رخنه کند

خواهی دید که می توان

جلوی حبس نفس را گرفت

 

باور کن که هر چشم اندازی

خوشۀ انگوری است رسیده

اگر غوره ای هم در میان باشد

با حبه ای شیرین میخوش می شود

در کنار غصه ای مرغوب

 

من آخرین سلول هایم که می میرند

غصه های مرغوبم خواهند بود

با احتضاری باشکوه

در بستر فاخر اندوه

با حوصله ای سرریز

و نگاهی سیر از تماشا

با جرعه هایی در ثانیه ها

 

23 اردی بهشت 88

 

دروغ!

 

چه نیازی به صاحبدلان

دیگر رازی نیست مرا

الا بودن

در این دارستان بلند

با اتاقیم در میان

و دیواری در رو به رو

از سنگ صبور

و هزار چشم مرکب

با آبشار نیمه تمام نگاهی

و هزار پای پیاده

با هزار تاول خشک

 

با نقش هزار کلاغ بی خبر

در کوچه های گمشدۀ صبور

با یک جعبۀ مدادرنگی فرسوده

مداد زرد عاجز از زنده کردن یک قناری بی جان

حوصلۀ مداد آبی دریا را به بندر نرسانیده تمام شد

و چراغ دریایی در مغز جعبۀ مدادرنگی مرد

 

دیگر رازی نیست مرا

الا دیواری با هزار دیوارنوشت

از آلبالویی عرق کرده در مشتم

و گنجشگکی خسته از حسرت پرواز

در دالان شاخه های انجیر و خرمالو

 

چه نیازی به صاحبدلان

اگر دست افشان نیستم

باکیم نیست

صدای دف هنوزم در گوش است

و اگر دروغ نگویم

هیچ باد شرطه ای را هم هوسم نیست!

 

18 اردیبهشت 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


حاشیه ای بر تاریخ

حاشیه‌ای بر تاریخ

فتح‌نامۀ الموت

 

آهنگ آن را داشتم كه فتح‌نامۀ 28 صفحه‌ای الموت را  (3/114-142)، كه عطاملك جوینی منشی شیفته و باوفای دربار مغول‌، آن را با شوق و كیفی وصف‌ناپذیر نوشته است‌، در این‌جا بیاورم‌. اما هربار كه این فتح‌نامه را خواندم‌، بیشتر شگفت‌زده شدم از لذتی كه عطاملك جوینی از پیروزی سپاه مغول و كشتار مردم الموت و پنجاه قلعۀ پیرامون به فرمان «پادشاه خجسته‌فر و شاه دادگستر» هلاکوخان برده است‌. پس با خودداری از آوردن فتح‌نامۀ ملال‌انگیز، تنها به چند اشاره بسنده می‌كنم‌. جوینی‌، مورخ بزرگ و بلندآوازۀ ما روی‌هم‌رفته حضور سپاه مغول را در ایران موهبتی بزرگ و الهی می‌داند و شادمان است از این‌كه «همای چتر فلك‌سرای پادشاه جهانگشای هلاكو سایۀ همایون برین دیار انداخته است‌». شادمان است كه «پادشاه مبارك‌قدم و رای و شهنشاه مؤید به تایید خدای در جنبش آمد با لشكری آراسته‌».

مورخ بزرگ ما خود می‌نویسد: «كمینۀ بندۀ دولت روزافزون‌، عطاملك بن محمد الجوینی المستوفی می‌خواهد كه این بشارت به دور و نزدیك اقالیم عالم رساند و ندایی كه زبان ایمان به جان مؤمنان موحد رسانیدست دردهد». و مورخ بزرگ ما در این فتح‌نامه می‌نویسد: «حقیقت سرّ الهی در خروج چنگیزخان روشن شد و مصلحت انتقال ملك و شاهی پادشاه گیتی منكوقاآن مبین‌. مفاتیح ممالك عالم بدین فتح نامدار در دست قدرت آماده آمد و مغالیق بلاد اقالیم كه هنوز از روی كژبینی از روزگار در چشمداشتی بودند، گشاده شد... بدین بشارت برید صبا در وزیدن آمده و طیور هوا در پریدن و اولیا ارواح انبیا را تهنیت می‌گویند و زندگان مردگان را مژدگان می‌فرستند»! 

شكی نیست كه بدون تاریخ جهانگشای جوینی آگاهی ما از تاریخ مغول‌ها در ایران بسیار ناچیز می‌شد. اما ناگفته پیداست كه نیاز ما به جوینی نمی‌تواند از بار سنگین سرسپردگی بی‌نهایت او به چنگبزیان‌، كه گاهی به شیفتگی مطلق می‌ماند، چیزی بكاهد. اشارۀ به این چند نظر جوینی در فتح‌نامۀ الموت به قلم او تنها از این روی است كه خوانندۀ غیرحرفه‌ای آشنایی بهتری با پدیدآورندگان تاریخ میهن خود پیدا كنند. متاسفانه من در بیشتر از چهل سالی كه در میان منابع تاریخ می‌گردم‌، با نقدی دربارۀ شیوۀ نگاه مورخان ایرانی روبه‌رو نشده‌ام‌. اما تا بخواهم به اعتراض‌هایی برمی‌خورم دربارۀ مورخان بیگانه‌! در فرهنگ معین‌، بدون اشارۀ به سرسپردگی عطاملك به چنگیزیان‌، به اطلاعات كم‌نظیر تاریخ جوینی اشاره می‌شود. عطاملك به خاطر همین شیفتگی و سرسپردگی بی‌چون و چرا بود كه دو بار حكومت بغدار و عراق را یافت‌.

مسئلۀ قابل تامل و طرح این است كه بیشترین دلیل شیفتگی عطاملك به چنگیزیان‌، كم‌مقدار بودن آزادی و كرامت مردم عامی در روزگاران گذشته بوده است‌. و هنوز این عادت در روزگار او وجود نداشته است كه دست كم به فرمانروایان خونریز و بی‌رحم را بی‌مهر باشیم‌. متاسفانه امروز نیز در بزرگداشت‌هایی كه برای به اصطلاح بزرگانی چون عطاملك جوینی برگزار می‌شود، شاهد بوده‌ام كه نمی‌توان دهان به انتقاد گشود و یا اقلا به برخی از ضعف‌ها اشاره كرد.

و دیگر مسئلۀ قابل تامل این است كه در پرداختن به تاریخ نباید فقط چشم به كردارهای فرمانروایان بدوزیم‌. به نظر من نگاه جوینی به مسائل تاریخی نیز بخشی از تاریخ است‌. هنگامی جوینی از عدل شاهان مغول سخن می‌گوید، بی تردید مجوزی نانوشته در اختیار دارد كه مردم در مقایسۀ با فرمانروایان و امیران «عددی‌» نیستند. مردم باید موظف باشند به ستودن شاهان حتی جبار و سفاك و باید بدانند كه هركدام از روز زاده‌شدنشان حكم اعدام خود را بر پیشانی خود نوشته دارند و به این ترتیب باید كه هرروزی را كه زنده می‌مانند، موهبتی الهی بدانند و حاصل بخشندگی فرمانروای خود.

در این میان می‌دانیم كه این برداشت با شتابی بسیار اندك دستخوش تحول شده است و اینك یكی دو قرن است كه سخن از كرامت و آزادی انسان به میان آمده است‌. و در این تحول نقش قلم‌به‌دستان بسیار بوده است‌. یعنی تحقق عدالت و انصاف و آزادی مدیون ارباب قلم است‌. و همین انتظار است كه بار تبار قلم‌به‌دستان را بیش از دیگران می‌كند. چنین است كه من ذره‌ای از انصافی را كه باید جنین نوزادی به نام كرامت انسانی باشد در نوشتۀ جوینی نمی‌بینم‌. متاسفانه همان‌گونه كه پیش‌تر نیز اشاره كرده‌ام‌، رشیدالدین فضل‌الله هم كه تكیه‌ای بسیار بر تاریخ جهانگشای جوینی دارد، در زمینۀ سرسپردگی تفاوتی با جوینی ندارد... 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



تسلیت

تسلیت

درگذشت دوست عزیز رضا سیدحسینی را به همۀ ادب دوستان تسلیت عرض می کنم.

حدود 52 سال پیش با مکتب های ادبی رضا سیدحسینی قدم به جهان ادب گذاشتم و 46 سال پیش، در سال 1342 سیدحسینی امکان چاپ نخستین کار جدی ام را به نام «بهای شادی من» وسیلۀ شادروان به آذین در کتاب هفته فراهم آورد.

چهار سال همکاری نزدیک با سیدحسینی و شادروان فیروز فولادی در مجله تماشا (سروش) از سال های خوش خاطرۀ زندگیم است. روانش شاد.

پرویز رجبی


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

توفانی باید!

 

در مصب هزاربازوی نگاهی

زورقی با شوق وصال سرچشمه

سرگردان است

هرگاهی موجی از دریا

می راندش به بازویی

و آبشاری بر سر راه

راه بازگشت را نشانش می دهد

توفانی باید

تا بازوان به هم رسند

در مصب هزاربازوی نگاهی

 

12 اردیبهشت 88

 

گزارش!

 

هرگز اقدامی به شمردن ستاره ها نکردم

تعداد برگ ها هم سرسام آور بود

و قطره های باران

اما هزار راه را شمردم

که یکی شاهراه بود

کوره راهی منتهی به میزی در کنار

با ناهاری بی تکلف

و گاهی لیوانی چای

یا قهوه ای معطر

با کلاغی خجول در پشت پنجره

و گربه ای بی خانمان

 

عطر کاغذ

بوی منقرض کتاب

اما مرغوب

و دست و پایی بی وفا

اما بخشوده

 

راز هستی را هم شمردم

تنها یکی بود

کوره راهی با انتها

 

11 اردیبهشت 88

 

اعترافی دیگر!

 

دلتنگ دیروزها

امروزها سپری می شوند

و پریروزها

مرغوب تر از آن روزها

در غربتی غریب

تن به نیستی می کشانند

تا نباشد

از پس امروز دیروزی

وطاقت ها بی طاقتی نکنند

 

اما من دست نخواهم کشید

از چشم به راهی پریروز

تا چشمی در بدن دارم

و گنجشگکی در دیدرس

 

دهم اردیبهشت 88

 

پرواز شبانه!

 

اندوهم را در راه

باران شست و لطیفش کرد

با سخاوت

اینک از طراوت اندوه

دلم پر از شکوفه است

امشب چشم هایم را نوبت استراحت است

پس از قرنی

 

حالا باران بریده است

اگر پای رفتنم می بود

شبانه به کوچه می رفتم

و گنجشکی ترسیده را

به پروازی شبانه می خواندم

و می گفتمش که هر سوسویی را

در این پایین

شاید یک شعور در کنار است

از سنت اگزوپری چه کم دارد

گنجشک ترسیده؟

 

نهم اردیبهشت 88

 

صلابتی پاینده!

 

زمزمۀ سکوت

رخنه به بیرون نخواهد کرد از دلم

من بقیۀ سکوتم را با خودم خواهم برد

و میهمان ترکش تک تک سلول هایم خواهم کرد

در میان پارچه ای که سپیدیش را

تاریکی منقرض خواهد کرد

 

تو قهوه ات را

با خاطرات منقرض خواهی نوشید

هرگز اما کودکی را به یاد نخواهی آورد

که در شش سالگی طعم عشق را چشیده بود

و عطر عشق و قهوه در مشام او

صلابتی پاینده داشت

و تکرار مقامی مکرر!

 

4 اردیبهشت 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir