دیوارنوشت

 

تا به کی؟

 

کهکشان و به تعبیری راه شیری

منظومه‌ را معطر می‌کند

و به منظومه اندامی خودمانی می‌بخشد

احساس می کنم که منظومه در همین یکی دو قدمی

با من قایم موشک بازی می‌کند

بخار کهکشان بوی شیر می‌دهد و آلبالو

و نمی‌گذارد که منظومه را گم کنی

اما اگر گم نکنی سرگردانی تا به کی؟

 

امان!

 

کدام منظومه دارد مرا با خود می‌برد

من نگران راه برگشتم

از میان کهکشان‌ها

 

همان یکی ستاره که مادرم نشانم داد بود

مرا بس بود

 

شب‌ها کنار حوض

ساعت‌ها دستم را نمی‌شستم

تا تن ستاره‌ام نلرزد

 

ای امان!

 

اگر منظومه دستم را رها کند

سرم به چند ستاره خواهد خورد؟

اگر حوض کودکیم را گم نمی‌کردم

می‌پریدم میان سکوت تنهای ماهی‌ها

 

فراریم هوس است!

 

دلتنگیم را خواستم پاره کنم

پاره پاره‌ام کرد دلتنگیم

 

اگر باری دیگر خودم  را بیابم

حتما فرار خواهم کرد به کوهی

که در گردۀ صبورش

افسار هر خاطره‌ای را به  ستاره‌ای ببندم

تا اگر بار دیگری گم شوم

ستاره‌ها شاید پیدایم کنند!

 

تولدی دیگر!

 

به دستم گفتم که حرف نزند

به چشمم سپردم که لمس نکند

از لبم خواستم که نبوید

به گوشم التماس کردم که ولگردی نکند

واز زبانم خواستم که فقط لالایی بگوید

من نیاز به خواب فراوان دارم

برای دیدن دوبارۀ کوچه‌های دلتنگی

شاید دلتنگی از رونق افتاده باشد

و روی دیوارها را گل میخک کاشته باشند

در خیابان سقاباشی

برای تولدی دیگر

 

خواب!

 

همسایۀ پایین خواب پریشانی خود را می‌بیند

در ساعت سه صبح

همسایۀ بالا خواب طعم لب یار را

و من خواب خوابی را که هرگز نخواهم دید

در ساعت سه صبح

 

پوزش!

 

من هرگز غصه‌ام را به کسی امانت نخواهم داد

این مرغوب‌ترین چیزی است که دارم

 

می‌خواهم با خودم فرق داشته باشم!

 

در ازدحام چهارراه دلم

هزار دلتنگی مرغوب را گم کرده‌ام

دیگر روز تولد هیچ خاطره‌ای را

حتی به دیوار روبه‌رویم نخواهم گفت

در ازدحام چهارراه دلم

 



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



ترازوی هزارکفه

6. 2. 2:

 یادی از شكست نهاوند و اندكی پس از آن

 

آهنگ آن را داشتم كه اشاره‌ای مفصل داشته باشم به سقوط تیسفون‌. اما زود متوجه شدم كه گزارش افتادن تیسفون به دست عرب‌ها و تقسیم ثروت دربار و شهر در میان سپاهیان عرب از توانایی من خارج است‌. اما سكوت كردن در این باره و كشیدن بار امانت هم نیاز به توانایی دارد!

من در این‌جا نه می‌خواهم كه مرثیۀ شكست ساسانیان را بخوانم و نه داستان پیروزی عرب‌ها بر ایرانیان را بسرایم‌. قومی با ایمانی شكست‌ناپذیر حمله كرده است و قومی هم با ایمانی شكست خورده تن به خفت داده است‌. در حقیقت ایرانیان پیش از این كه از عرب‌ها شكست بخورند، از خود شكست خورده بودند. بنابراین در این‌جا برای من علل شكست‌خوردن ایرانیان از عرب‌ها مطرح نیست‌، شكست از خود و دلایل آن مطرح است‌. داستان دلایل این شكست اگر كهنه شده بودند حرفی برای گفتن وجود نمی‌نداشت‌. اما مهم این است كه بیشتر ویژگی‌های اخلاقی دورۀ پایانی فرمانروایی ساسانیان در ایرانیان ماندگار شده‌اند و حتی در دوردست‌ها سواد آن روزی هم به چشم نمی‌نشیند كه ایرانیان برای بازیافتن خودِ خویشتن برپاخیزند.

میراثی كه حكومت ساسانیان برای ما به یادگار گذاشته است هنوز هم در حال آلودن دامن ماست‌. برای آشنایی با این میراث باید دروغ و اطلاع‌رسانی چاپلوسانه را بررسی كرد كه عادتی اولی‌َ شده است‌. دروغ و اطلاع‌رسانی چاپلوسانه بیشتر از هركسی به مذاق بزرگان و بلندپایگان خوش می‌آید. یزدگرد گرفتار و قربانی نقشی جادویی دروغ و چاپلوسی شد. جادویی كه هنوز نیز فعال است‌.

 

شكست نهاوند شكست تعیین تكلیف ساسانیان نیز نامیده می‌شود. هنگامی كه از روحیه و خلق و خوی ایرانیان سخن می‌رود، شكست نهاوند هم بایستی یكی از كفه‌های ترازوی ما را اشغال كند. بارها فكر كرده‌ام كه امروز باید ایرانیان هرگاه كه از نزدیكی نهاوند می‌گذرند، لحظه‌ای عنان مركب خود را بكشند و به نهاوند و دشت نهاوند بنگرند و شكست نهاوند و دلایل آن را به یاد بیاورند و پس از لختی اندیشه به راه خود ادامه دهند. به هر تقدیر شكست نهاوند ایرانیان را از مسیر زندگی خود بیرون كرد و قرن‌ها استقلال را از ایرانیان ربود. اسلام را ایرانیان می‌توانستند بدون افتادن به چنگ خلفای فاسد و نیمه فاسد دمشق و بغداد نیز به دست آورند. اما به ویژه خلفای بنی‌امیه الگوهای بسیار بدی برای امیران محلی ایرانیان شدند. این خلفا به سبب غرق‌شدن ناگهانی در تجملاتی كه با آن بیگانه بودند، حتی عرب‌های شیفته و صادق صدر اسلام را نیز به بیراهه كشاندند...

 

پس از نبرد نهاوند هم ایرانیان می‌دانستند كه برای همیشه شكست خورده‌اند و هم عرب‌ها مطمئن بودند كه دیگر كسی را توانایی آن نخواهد بود كه آن‌ها را یك وجب از مواضعشان به عقب بنشاند. ادامۀ جنگ برای مدتی دیگر تنها ناشی از آن بود كه ایرانیان پس از كورش عادت كرده بودند كه همواره فرمان برانند و سروری كنند و با شكست نهاوند هنوز نمی‌توانستند قبول كنند كه حتی برای مدتی كوتاه دیگر نمی‌توانند ذوالاكتاف باشند. هنوز این عنوان شاه شاهان خیلی بارز بود. حدود 900 سال پیش‌، آن روز سهمگینی كه تخت جمشید به دست اسكندریان افتاده بود، هنگامی كه افسری مقدونیایی از سر شوخی دست بر تخت شاهی شاهنشاه هخامنشی كشید، یكی از خواجگان حرمسرا فریادی از وحشت كشید و از خود بی‌خود شد.

 

البته كار از جای دیگری هم خراب بود: همواره فرمانروایان ایران فكر كرده‌اند كه حكومت موهبتی است الهی و این موهبت را از كسی نمی‌توان گرفت‌. خواندیم كه داریوش باور كرده بود كه اهورمزدا تنها او را از میان بسیاری‌، برای فرمانروایی برگزیده است و شاهنشاهی را به او ارزانی داشته است‌. صرف نظر از این كه احترام همین قداست خیالی را هم خود فرمانروایان نگه نداشته‌اند! این هم دلیلی بود بر این كه پس از سقوط نهاوند نام ایران به باد فراموشی سپرده شد.

 

شگفت‌انگیز است كه از دهۀ سوم هجری‌، چندین دهۀ پی‌درپی تنها سخن از سرزمین ایران و شهرهای دور و نزدیك آن می‌رود و كسی به مردم ایران اشارۀ چندانی نمی‌كند.

عرب‌ها، از حفره‌ای كه در پیرامون بصره به سوی ایران باز كرده‌اند، مثل صاحب‌خانه‌ها، رفت و آمد پرجنب و جوش و سرزنده‌ای را راه انداخته‌اند. در این میان اطلاعات جغرافیایی فرزندان بیابان نیز شگفت‌انگیز است‌. این‌ها همۀ كنار و گوشۀ ایران را مثل پستوی خانۀ خودشان می‌شناسند. خود را از واحه‌های ناكجاآبادی خود، با هزار بدبختی به مرزهای ایران می‌رسانند و بعد گویی كه كارمندان سازمانی بسیار منظم آن‌ها را راهنمایی می‌كنند، سر از پشت كوه‌های دور و نزدیك ایران در می‌آورند، در هر كجایی كه خوششان می‌آید رحل اقامت می‌افكنند، سروری می‌كنند، بستان‌المؤمنین راه می‌اندازند، عزل و نصب می‌كنند، برای مردم احكام بهشت و جهنم صادر می‌كنند، جان هركه را كه می‌خواهند می‌گیرند و دست آخر، با برجای گذاشتن تخم و تركه‌ای و دامادی و عروسی‌، با خورجینی انباشته از دینار و درهم ایران را ترك می‌كنند و آب از آب تكان نمی‌خورد. شگفت‌انگیز است‌. در حالی كه رومی‌ها در 550 سال لشكركشی به ایران هرگز نتوانستند حتی نگاهی درست به چشم‌انداز تیسفون بیندازند و دست‌كم سه امپراتور رومی در نبرد با ایرانی‌ها جانشان به لب رسید.

 

هنگامی كه شاپور اول خود را شاه ایران و انیران می‌خواند، حتماً عرب‌ها هم جزء انیرانی‌ها بوده‌اند، اما نه مردمی هم‌ردیف رومیان‌. و شاپور دوم را ذوالاكتاف خواندند، یا صاحب شانه‌های عرب‌ها بود و یا سوراخ‌كنندۀ این شانه‌ها. فردوسی هم با استفادۀ از همین خاطره‌ها، آن‌ها را به این خاطر كه شیر شتر می‌خورند و گوشت سوسمار، لایق تاج كیانی ندانست‌. اما عرب‌ها پای پیاده آمدند و كمر به میان و گوهر بر دستار، عرب‌سالاری راه انداختند و در هر هامونی هارونی برای خود بستان‌المؤمنین راه انداخت‌.

 

به راستی كه شگفت‌انگیز است‌. شبه‌جزیرۀ عربستان كه آن‌قدرها جمعیتی نداشت‌. از عرب‌ها كه‌، جز معدودی كه در راه كاروانروی یمن و اورشلیم رفت و آمد كرده بودند، كسی جایی را كه بزرگ‌تر از واحۀ خودش ندیده بود. پیش از اسلام هرگز كسی نمی‌توانست تصور كند كه عرب‌ها، كه همواره خود را با پریان و دیوان شب‌های مهتابی شبه‌جزیره خود ترسانده بودند، سر از آن سوی آمودریا در بیاورند و آن‌جا را ماورالنهر بخوانند و دندان ماورالنهری‌ها را بشمارند و بدانند چه كسی روده‌ای راست دارد و رودۀ چه كسی را باید بیرون ریخت‌!

 

من كه هرچه در هزار خورجین تاریخ می‌گردم جوابی برای این تحول نمی‌یابم‌. ما تنها نبودیم كه مبهوت شده بودیم و ترجیح داده بودیم كه سرمان را با افسانه‌ها و اساطیر گرم كنیم‌.

بین‌النهرین باستان به پایتختی گزیده شد. امپراتوری رم شرقی‌، با این كه مصلحت را در این دیده بود كه فراموش كند كه در آن پیرامون جایی به نام آسیای مقدم وجود دارد، سرانجام با سلطان محمد فاتح برای همیشه از صفحۀ تاریخ حذف شد و به تن كلیسای ایاصوفیه در قلب قسطنطنیه قبای سبز مسجد راست آمد.

شبه‌قارۀ هند تا اندونزی چیزی نمانده بود كه بودای از همه جا بی‌خبر را برای همیشه به تبعید بفرستد. سرزمین فراعنه كوچك‌ترین مقاومتی از خود نشان نداد و در مراحل بعدی با فاطمیان خود كاسه داغ‌تر از آش شد.

اسپانیا، در آن‌سوی جبل‌الطارق تا كوه‌های بلندبالای پیرنه‌، همین‌طور. همین اسپانیایی كه چندی بعد قادر بود، پا به پای انگلستان‌، نصف دنیا را ببلعد. همین اسپانیایی كه امروز اگر آمریكای لاتین لج نكند گسترده‌ترین كشور دنیاست‌. و بسا قبیله‌های آدم‌خواری كه با فراموش‌كردن استعداد آدم‌خواری‌، در برابر عرب‌ها سر تسلیم فرود آوردند.

شگفت‌انگیز است‌. و شگفت‌انگیز است كه عرب‌ها، بر خلاف طبع زیرنخلی و شاعرانه‌شان‌، بسیار با خشونت عمل كردند تا با نرمش‌. و فساد خیلی زود در این قوم فاتح رخنه كرد. بنی‌امیه بیشتر متمایل به چپاول بودند تا به ارشاد.

در میان مردم دنیا شهرت شهرهای افسانه‌ای و عشرت‌آبادی دمشق و بغداد نیز بیشتر از شهرت خانبالق‌، پاسارگاد، استخر، تیسفون‌، مِمفیس و آتن است‌. همدان را كسی نمی‌شناسد. اما شمشیر و دشنه‌های دمشقی شهرت جهانی دارند و در زبان‌های اروپایی اصطلاح دمشقی در مورد خنجرها و كاردهایی از فولاد آب‌دیده كاربرد دارد! و علی‌بابا و چهل‌دزد بغداد هم همین‌طور.

 

به راستی كه شگفت‌انگیز است‌! می‌توان‌، و راه دیگری وجود ندارد، می‌توان به نقش دگرگون‌كنندۀ اسلام اندیشید. اما اسلام كه نمی‌توانست در ده‌های نخست هجری با مردم غیرعرب زبانی مشترك داشته باشد؟ مگر مردم اسپانیا می‌توانستند زبان مرشدین خود را بفهمند؟ در سال‌های نخست ایرانی‌ها هم با عرب‌ها در درك مسایل مشكل داشتند.

 

شاید راه حل را باید در شخصیت صادق و بی‌پیرایۀ خود پیامبر اسلام جست‌. اما عرب‌ها كه خیلی زود نشان دادند كه گرایششان به معاویه بیشتر است‌. فراموش نكنیم كه بیشتر نواده‌های پیامبر اسلام را عرب‌ها كشتند. خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس ثابت كردند كه تمایلشان به رذالت بیشتر است تا به اسلام‌. عرب‌ها حتی به جنازۀ پیامبر احترام نگذاشتند و بر سر جانشینی پیامبر حتی خود را به آرأ بزرگان خود نسپردند...

 

واقعیت این است كه نقش صداقت و بی‌پیرایگی پیامبر و یاران نزدیك او و همچنین نقش شیفتگی عرب‌ها را در آغاز كار باید عامل اصلی پیروزی‌های برق‌آسای نخستین دانست‌، اما باید پذیرفت كه ظرفیت بی‌پیرایگی یاران پیامبر در اواخر حكومت عمر به پایان‌رسید و نیروی خود را از دست داد و شیفتگی عرب‌ها هم مانند شیفتگی كودكان بسیار كم‌دوام بود. عرب‌ها كار خود را با شعارهایی صادقانه و زیبا در زمانی آغاز كردند كه فرمانروایی ساسانی‌، كه پس از انوشیروان به سرازیری فروپاشی افتاده بود، دیگر كوچك‌ترین نیرویی برای پایداری نداشت‌. علاوه بر این‌، پس از خسروپرویز، در دوران شاه‌بازی‌ِ درباریان به كلی حرمت خود را از دست داده بود.

در آغاز كار عرب‌ها، در جامعۀ بسیار آزرده و حساس ساسانی‌از شعارهای بسیار دلنشین برادری و برابری انقلاب اسلامی‌، اگر چه به زودی این شعارها مانند هرجای دیگری اعتبار خود را از دست دادند، استقبال بسیار خوبی به عمل آمد. ایرانیان در اواخر دورۀ ساسانی به پیام برادری و برابری اسلام‌، كه برای اولین بار در تاریخ بشری مطرح می‌شد و هنوز كسی شكست آن را تجربه نكرده بود، بیشتر از هر زمان دیگری نیاز داشتند. در نتیجۀ همین استقبال بود كه پیشاهنگان اسلام‌، بدون برخورد با مانعی جدی‌، هر روز سنگر تازه‌ای را می‌گشودند. حتی چنین بود كه گاهی فرماندهان و سرداران محلی‌، كه دیگر امیدی به بهبود دربار بیمار خود نداشتند، دست كم برای جلوگیری از خونریزی‌، آن‌هم برای در دفاع‌ِ از هیچ‌، بدون كوچك‌ترین مقاومتی خود و نیروهای تحت امر خود را تسلیم فرزندان بیابان می‌كردند.

 

اما به محض خوابیدن عطش فرزندان بیابان‌، چون فاصلۀ زیاد شعارهای برادری و برابری با حقیقت نمایان شد، صلابت خود را ازدست دادند. این شعارها به جای این كه دردی از مردم را دوا كنند، تنها پایه‌های خلافت دو خاندان سلطنتی بنی‌امیه و بنی‌عباس را استوار كردند كه چیزی كم‌تر از فراعنه نداشتند(2). با غوطه‌ای كه خلفا در شكوه و خوشگذرانی‌های درباری خود می‌خوردند گاهی روی خسروان را سفید می‌كردند. هنوز هم آوازۀ شب‌های افسانه‌ای و هزارویك شبی بغداد برای بسیاری از مردم جهان یك ضرب‌المثل است‌. قدرت روزافزون خلفا بر ضعف كسانی كه دل به‌شعار عرب‌ها بسته بودند بیشتر می‌افزود. در نتیجه از دست مردمی كه به دام شعار افتاده بودند، پس از بیداری نیز كاری ساخته نبود. اعتراض چون پرده را از میان برمی‌داشت حتی بر وفاحت خلفا می‌افزود(3). اما اغلب‌، اگر اعتراضی بود، اعتراض ایرانیان بود.

طبری در گزارش سال 34 هجری مطلبی را می‌آورد كه نماینده نگرش بلندپایگان عرب به مردم قلمرو اسلام است‌. هنگامی كه گروهی از مردم بر عثمان نافرمان شدند و او را به خیمی بهتر خواندند و از او خواستند تا كارگزاران ناصالح خود را از كار بركنار كند، عثمان كارگزاران خود را برای مشورت نزد خود فرخواند. عبدالله بن عامر، كه كارگزار بصره بود، جان كلام را خیلی كوتاه به عرض رساند: این مردم را باید به جهاد بفرستی‌، تا در جایی دیگر سرگرم شوند. آن‌ها را در جبهه نگه دار تا رام تو شوند و همه هم‌ّوغم‌شان صرف زخم پشت شترهایشان و شپش رخت و لباسشان شود. از شیوۀ دنباله سخن برمی‌آید كه پیشنهاد عبدالله بن عامر مطلبی چندان دور از ذهن نبوده است‌(4).

 

همزمان با این روند، اسلام كه نمی‌توانست متوقف بماند، بی‌وقفه در حال دگرگون‌كردن فرهنگ و مدنیت همۀ جوامع اسلامی بود.

اسلام تنها دین جهان است كه با اشراف كامل بر همۀ رفتارهای حواس پنج‌گانه‌، همۀ پدیده‌های فرهنگی و مدنی را، حتی جغرافیای شهری و روستایی را زیر نظر دارد. آنك چون مقاومت در برابر اسلام بی‌حاصل بود، دیری نپایید كه با پدیداری امت اسلامی‌، همۀ مردم مسلمان در اصول فرهنگی و مدنی با یكدیگر همانندی‌های انكارناپذیری را پیدا كردند(5). در اسلام حتی برای دفن مردگان رعایت نظمی ثابت اجباری است‌. گورستان مسلمانان را هركجایی كه بیابی بی‌درنگ آن را می‌شناسی‌.

 

اما به رغم نفوذ گسترده و همه جانبه عرب‌ها، خیلی زود ایرانی‌ها خود را بازیافتند و خواهیم دید كه به زودی پدیدآورندگان بزرگ‌ترین نهضت علمی و فرهنگی جهان شدند.

دریغم آمد كه از این كفۀ ترازو غافل شوم‌!

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



دیوارنوشت

باور!

 

زاینده‌رود همان گاوخونی ست

گاوخونی تعبیر کبیری است از ابدیت

و فاصلۀ میان ازل است و ابد

زاینده‌رود دل از ازل نکنده، لب بر لب ابد دارد

 

رقص میانۀ میدان است

این زاینده‌رود

لغزان و دامن‌کشان

تو تعبیر خودت را داشته باش!

 

من با زاینده‌رود سرچشمه می‌گیرم

می‌جوشم و می‌رقصم

می‌لغزم و می‌ایستم

می‌رویم و می‌جویم

 

با سوقات ازل در دستم

ابد چشم به راه من است

 

من با دستانی پر

لب بر لب گاوخونی خواهم نهاد

گاوخونی مرا خواهد بلعید

تا که از عادت نیفتد

عادت باید زنده بماند به تعبیر من

 

تو تعبیر خودت را داشته باش

من باورم شده است که ابد همان ازل است

 

خودم نامحرمم!

 

چند روز است که کلاغی می‌نشیند بر لب بام

و زیر چشمی زیر نظرم می‌گیرد

نکند خبریست؟

 

چند روز است که کلاغی قصد اول شدن را دارد!

 

جبران ازل!

 

مرا بدرقه نکنید!

زاینده رود کفایتم می کند

او تا گاو خونی تنهایم نخواهد گذاشت

و بعد ازل را تا به ابد جبران خواهد کرد

 

وصیت!

 

در کویر نشسته بودم رو به کویر

پشت به کویر

دست راستم کویر بود

و دست چپم کویر

 

تخم باغی را کاشتم در افق

ریشه‌ها تنیدند دور تنم

عمرم کفاف نخواهد کرد برای دیدن شاخه‌‌ها

اگر رسیدید به باغ من هم آب بدهید

 

دستبرد!

 

باید وقتی که از دست خودم افتادم و شکستم

خرده ریزهایم را جمع می‌کردم

تا به دست باد نیفتند

حالا در کجا بیابم بادی را که دامن کشید و رفت

تاکی می‌توانم به روی خودم نیاورم

که باد شرطه هم دروغ بود؟


توفان گویا به همۀ بادها دستبرد زده است

 

هیچ کس نیست که نتوان دوستش داشت

 

نه برادر!

مرا با این پنجره حکایتی ست دیگر

غرش انبوه شکفتن را مگر نشنیدی؟

عطر زنبیل نگاه مگر نپیچید در فضا؟

 

من همین امروز

همین امروز

همین چند دقیقه پیش

پنجره ام را کاشتم در یک گلدان

و چند دقیقه است که یک درخت آلبالو

شکوفه کرده است

در کنار دروازۀ دلم!

 

همین حالا می‌بینم که گوشواره ها دارند سرخ‌می شوند

حتما مادرم پیدایش خواهد شد

از پنجره دیدم چادر مادرم را

که رقصان همچون پریان می آید

برای پختن مربا

او اولین لیوان شربتش را

احسان من خواهد کرد

مادرم اهل احسان بود

 

بعد با دانه های آلبالو

مربعی خواهم ساخت از جنس پنجره

تا نسل پنجره بریده نشود!

 

بعد کنار پنجره خواهم ایستاد

و زنبیل هیچ نگاهی را بی‌آلبالو نخواهم گذاشت

 

ماتم نگرفته ام به خدا!

من هم می دانم که زندگی همین است

من هم می دانم که

هیچ کس نیست که نتوان دوستش داشت

 

اما من پنجره ام را رها نخواهم کرد

من برای رسیدن به این پنجره

از دروازۀ دل گذشته‌ام

و دنیا و مردم را از همین پنجره می بینم

از تو چه پنهان

غریبه که نیستی!

 

سهم شما را هم نگه داشته ام

 

می‌خواهم بگویم!

گفتنم می‌آید!

می‌خواهم بگویم!

 

گوش ها با من قهرند

چشم ها با من سردند

 

به خدا از یادم نرفته است

که بابا نان داد

که ماما آب داد

 

به خدا یادم نرفته است

که چقدر تمرین نوشتن دندان را کردم

چقدر خوب بود  تمرین شربت آلبالو در هوای گرم

 

آن روز که سار از درخت پرید

آن روز را به یاد دارم

و آن روزی را که آش سرد شد

 

انار های سال اول دبستان

هنوز دهانم را به آب می اندازند

با دانه های یاقوتی

 

چه شکوهی داشت راه مدرسه

به خدا یادم نرفته است

که هر روز مدرسه را دزدکی توی جیبم می‌گذاشتم

و با رازی در دل به خانه می‌آمدم

مدرسه در توی جیبم

ولای انگشتانم عرق می‌کرد

و عطر مغز مداد در تنم ریشه می‌کرد

 

سیب‌های کتابم را رنگ کرده بودم

با ماتیک مادرم

که گمش کردم زیر درخت آلبالو

آن روز که برده بودمش به زیر درخت

برای تمرین رنگ  قرمز و عنابی

و رنگ زرشک

و رنگ یک قطره خون افسرده

 

می خواهم بگویم

مادرم گوش هایش را با خودش برد

می‌دانم که گوش شما هم خسته است

و چشم هایتان عادت به سرما کرده‌اند

 

امروز بوی آجرهای آب پاشی شدۀ کلاسم غوغا کرده بود

بیایید!

سهم شما را نگه داشته‌ام

فکر نکنید که فراموشکار شده‌ام از پیری

حیف است که چنین فکر کنید

من با این همه عطر می خواهم چکار؟

 

غریبه که نیستیم!

اگر عطر آلبالو بمیرد

بازهم حتما صبرخواهیم کرد

فقط یک سال

تا هسته های زیر درخت

باری دیگر تکیه  بر بالین طراوت بزنند

زنگوله‌های سرخ

باری دیگر آلبالو را تمرین خواهند کرد

تا باری دیگر مشقمان را رنگین کنند!

شکر ایزد که مشت دنیا باز است!



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



ترازوی هزارکفه

 

6

مدنیت اسلام

 

هنوز هیچ تفكری نتوانسته است به اندازۀ اسلام سبب دگرگونی چهرۀ مدنی جهان شود. عمق و گستردگی این دگرگونی بیرون از حوصلۀ فصلی از یك رساله است‌. ناگزیر در این‌جا تنها به انداختن نگاهی كوتاه به دگرگونی‌های ناشی از اسلام قناعت می‌كنیم‌.

 

6. 1:

حكومت در اسلام

 

همان 10 سال نخستین‌، كه خود پیامبر در قید حیات بود، تكلیف حكومت را در مدنیت اسلام روشن كرد: پیام‌های بنیان‌گذار اسلام برای رسیدن به رستگاری تنها دعوت به یكتاپرستی و پرهیز از بدی‌ها نبود. پیش از اسلام نیز از پیروان زرتشت‌، موسی و عیسی نیز چنین دعوتی به عمل آمده بود. اسلام رستگاری را در دگرگون‌سازی همۀ پدیده‌های رفتاری‌، فرهنگی و مدنی می‌دید و پیامبر را ناظر این دگرگونی‌ها می‌شناخت‌. به این ترتیب پیامبر و پس از او جانشینانش‌، برخلاف معمول در دیگر دین‌ها، مستقیماً ریاست حكومت‌، امور قضایی‌، مالی‌، اداری‌، نظامی‌، مدنی و فرهنگی را در چهارچوب‌های معین دینی‌، كه در حقیقت قانون اساسی اسلام بود، در دست داشتند.

برآیند این برداشت و نگرش چنان بود كه در كم‌تر از یك سده از ظهور اسلام‌، در نیمی از جهان متمدن آن روزگار، كه به دست مسلمانان افتاده بود، آثار مدنیت نو اسلامی‌، نش ئ'ت گرفته از یك تلقی یكدست از جامعه‌، نمایان شد، كه البته داغ مدنیت فاصله‌گرفته از آرمان‌های نخستین را بر پیشانی داشت‌. انكار وجود این «داغ‌» فاصله گرفتن از صداقت است‌. با این همه‌، در همان سده‌های نخستین در جهان اسلام حالتی به وجود آمد كه از غرب آفریقا تا آسیای میانه اگر از كسی دربارۀ ملیت او پرسیده می‌شد، پاسخ می‌داد كه مسلمان است‌.

  

6. 2:

تمایل به همزیستی پس از برخورد

 

فرزندان صحرا در سه مرحلۀ حساب شده شایستگی خود را در تدوین مدنیت نو نمایان كردند: تعرض‌، تحكیم موقعیت و بهره‌برداری و بهره‌گیری اقتصادی و فرهنگی‌. امپراتوری عربی امویان‌، با بازگذاشتن دست خود در تفسیر و تغییر قانون اساسی نخستین اسلام‌، بهره‌گیری از جهان اسلام را آغاز كرد. نبردهای نخستین مسلمانان ویرانی‌های ناگزیری را بار می‌آورد، ولی عرب‌ها مناطقی را كه به تصرف خود درمی‌آوردند، نابود نمی‌كردند، بلكه می‌كوشیدند، به رغم ناهنجاری‌های ناشی از نگرش امویه و داغ‌های ناشی از آن‌، همدوش با اعمال روش‌های آیینی در زندگی روزمره‌، از نظر فرهنگی و اقتصادی با قوم‌ها و ملیت‌های زیر سلطۀ خود هماهنگ شوند. به قول پروفسور عزیز عطیه‌، دانشمند مصری‌، «در تاریخ‌، بی‌آلایشی عرب‌ها در نزدیك شدن به فرهنگ‌ها و مدنیت‌های باستانی و كهن بی نظیر است‌».

 

6. 2. 1:

یك اشارۀ ضروری

 

اینك كه قرار است برای بیش از 12 سده در كنار هم باشیم و و گام به گام از فرهنگ و مدنیت این سده‌ها سخن به میان بیاوریم‌، بهتر است‌، اكنون كه در آغاز تاریخ دورۀ اسلامی هستیم‌، از نخست قدری با پیوند خودمان با عرب‌ها آشنا شویم‌.

خواننده‌ای كه با تاریخ ایران باستان آشنا باشد درخواهد یافت كه ایران پیش از اسلام تاریخی كاملاً متفاوت از تاریخ دورۀ اسلامی دارد. تا حدی كه گویی با دو كشور متفاوت سروكار داریم‌. زیرا در طول تاریخ چندهزار سالۀ ایران هیچ رویدادی ایرانیان را این همه از بیخ و بن دگرگون نكرده است كه پیداشدن سر و كلۀ عرب‌ها.

در این‌جا آگاهانه عرب‌ها را از اسلام جدا می‌كنم‌. زیرا خلق و خوی عرب‌ها موتور اصلی دگرگون‌سازی بود و اسلام تنها نیروی محرك این موتور را ت ئ'مین كرده است‌. اما ایرانی‌ها مدت‌ها پیش از آمدن عرب‌ها به ایران‌، از زمان هخامنشیان ارتباط فرهنگی خود را با اقوام سامی و عرب‌ها آغاز كرده بودند.

 

ایرانی‌ها جز عرب‌ها، یونانی‌ها، ترك‌ها و مغول‌ها را نیز برای مدتی طولانی در مقام فاتحان خود تجربه كرده‌اند. اما هرگز میدانی را برای تاخت و تازی فرهنگی اینان باز نگذاشته‌اند. حاصل حضور یونانیان و ترك‌ها و مغول‌ها چیزی نیست كه آن را بتوان با ردّ پایی كه عرب‌ها در فرهنگ و مدنیت ایران بر جای گذاشته‌اند مقایسه كرد. در حالی كه معدودی واژۀ فنی از زبان‌های یونانی و تركی و مغولی در زبان فارسی سرگردان هستند، اگر زبان فارسی اندكی كمتر در برابر زبان عربی مقاومت كرده بود ما حتماً امروز به عربی حرف می‌زدیم‌. 

سابقۀ آشنایی ما با عرب‌ها و فرهنگ آن‌ها دیرین‌تر از آن است كه بسیاری تصور می‌كنند. همكاری فرهنگی آرامی‌ها در دیوان هخامنشی و سپس نقش خط آرامی در تكوین خط پهلوی و همچنین پیدایش هزوارش‌ها در نوشته‌های پهلوی راه را به طور غیرمستقیم برای ورود واژه‌های سامی و عربی به زبان فارسی باز كرد و چنین نیست كه بپنداریم كه ایرانیان پس از حملۀ عرب‌ها به ایران ظرف دو سده هزاران واژۀ عربی را به زبان خود راه دادند. فراموش نكنیم كه در عصری كه كتابت عمومیت نیافته است و خبری از رسانه‌های گروهی نیست‌، ترویج واژه‌های بیگانه بسیار دشوار است‌. بنابراین ورود واژه‌های عربی به زبان فارسی سابقه‌ای كهن دارد. ما حتی پیش از اسلام با خطی كه امروز خط عربی نامیده می‌شود، از طریق خط آرامی و خط پهلوی آشنا بوده‌ایم و در حقیقت خط آرامی پدر فارسی و عربی است‌.

علاوه براین‌، تسلط ایران از زمان هخامنشیان بر قوم‌های عرب‌، به ویژه كرانه‌های چپ و راست دجله و فرات‌، ما را به خلق و خوی عرب‌ها مسلط كرده بود. داستان پرورش بهرام گور، ولی‌عهد ایران‌، در نزد امیری عرب خود گواه خوبی است بر پیوند بسیار خوب ایرانیان با عرب‌ها. همین پیوند خوب بود كه در دورۀ اسلامی سبب آمیختن فرهنگ و هنجارهای دو قوم با یكدیگر شد. در جای خود بازهم به این موضوع بازخواهیم گشت‌. در این‌جا فقط این اشاره كفایت می‌كند كه بدون آشنایی با عرب‌ها و لطافت‌های آنان در بیان و در برخورد با مسائل عاطفی‌، شعر فارسی هرگز مسند امروز خود را نمی‌داشت‌.

در همۀ متن‌های تاریخی عرب‌ها و یا ایرانیانی كه به زبان عربی ت ئ'لیف كرده‌اند، اغلب شاهد هستیم كه برای هر مطلب انگیزاننده‌ای شعری آورده شده است‌. گویا عرب‌ها بدون شعر نمی‌توانند عواطف خود را نشان دهند. در قلمروی خاص قران مجید نیز نمایشی است از استعداد عرب‌ها در سرودن و درك سرود و زبان موزون‌. شعر فارسی بهترین نمونۀ انس و الفت فرهنگی دو ملت است‌. حتماً برخی از خوانندگانم از این كه من شعر عربی را یكی از آبشخورهای مهم

گرایش ایرانیان به شعر می‌دانم برخواهند آشفت‌. باشد! این حالت كه ایرانیان میل دارند كه همۀ پدیده‌های خوب را ناشی از ایرانیان بدانند نیز كفه‌ای را برای خود دارد. لابد كه كسانی كه شعر فارسی را قائم به ذات می‌دانند هم دلائلی برای خود دارند.

 

بالاتر نیز گفتم‌، یونانیان با همۀ ارتباط تنگاتنگی كه با ایرانیان داشتند و به همۀ كوششی كه برای هلنی كردن ایران كردند، هرگز نتوانستند با ایرانیان خانه‌یكی شوند. روی هم رفته سلوكیه نه تنها موفق به سامان دادن امپراتوری اسكندر نشدند، بلكه با حكومت آشفته و رو به ضعف خود رفته‌رفته اسباب كمرنگ شدن و سرانجام از هم‌پاشیدن امپراتوری اسكندر را فراهم‌آوردند و ثابت كردند كه ردای حكومت بزرگ و گسترده و چندملیتی هخامنشیان برای آن‌ها بسیار گشاد است‌! همچنان‌كه این ردا برای خود اسكندر هم‌، با همۀ دلبستگی او، نامتناسب بود.

شگفت‌انگیز است كه از آن‌همه كوشش برای هلنی كردن فرهنگ ایرانی در زمان اسكندریان به زحمت می‌توان نشانی یافت و از آن‌همه اسكندریه‌هایی كه در خاك ایران ساخته شده بوده‌اند نه اسكندرونی به اهمیت اسكندرون‌، چهارمین بندر مهم تركیه‌، بر جای مانده است و نه اسكندریه‌ای به بزرگی اسكندریه‌، دومین شهر بزرگ مصر. ما دیروز به جای این‌كه چیزی از اسكندر بگیریم او را در افسانه‌های خود به مقام اسماعیل و زیارت كعبه فرستاده‌ایم و امروز تنها به زحمت می‌توان گمان برد كه سولوقون یا سولقون تهران یكی از سلوكیه‌های جانشینان اسكندر باشد.

این هم ناگفته نماند كه آسیای صغیر باستان نیز به رغم حضور چشمگیر و طولانی یونانیان در آن‌جا چندان تاثیری از یونان نپذیرفت كه بتوان از آن به نام یك تحول فرهنگی یاد كرد. در یك مقایسۀ گذرا شاید بتوان به حضور ایرانیان در آسیای مركزی‌، آسیای صغیر، آسیای مقدم‌، قفقاز، بخش‌هایی از شبه‌قارۀ هند و باریكه‌ای غربی از چین و نیمی از تركستان اشاره كرد. در همۀ این سرزمین‌ها بی‌درنگ درمی‌یابی كه ایرانیان روزگاری در آن‌جاها حضور داشته‌اند. دست‌كم یك‌سوم از نام آبادی‌های برخی این سرزمین‌ها ایرانی است‌. بگذریم از یادگارهای فرهنگی‌. شگفت‌انگیز است كه حتی اروپاییان واژه‌های «ناو» و «لنگر» را به جای این‌كه از یونانیان دریانورد بیاموزند از ما گرفته‌اند. بماند كه یونانیان از حدود 500 پیش از میلاد ادب مكتوب دارند و ما تازه‌، پس از آغازی ناچیز در زمان انوشیروان‌، پس از اسلام به طور جدی دارای ادب مكتوب شده‌ایم‌.

 

نظر به اهمیت موضوع لمحه‌ای در روزگار پیش از تولد مسیح در نخستین گفت‌وگوی مدنی یونان با ایران درنگ می‌كنیم‌.

 در این‌جا با لحظه‌ای درنگ در نقطه‌ای حساس از تاریخ‌، شاید بتوان تاكیدی یافت بر اختلاف فرهنگی دیرین مشرقی و مغربی‌: صرف نظر از تسلط قدیم‌تر مادها بر بخش شرقی رود هالیس‌، در آسیای صغیر، از سقوط لیدی در سال 546 پیش از میلاد تا فروریختن تخت جمشید در آتش اسكندر در سال 330 پیش از میلاد، آسیای یونانی بیشتر از 200 سال در دست ایرانیان بود. یونانیان (مقدونیان و یونانیان‌) نیز پس از اسكندر حدود 200 سال در ایران حضوری مستقیم و غیر مستقیم داشته‌اند.

بنابراین انتظار داریم‌، كه با نشانه‌های بیشتری از این حضور طولانی آشنا شویم‌، اما گویی این انتظار بی‌هوده است‌. شگفت‌انگیز است كه ت ئ'ثیر مدنیت یونان بر مدنیت اروپا، كه همواره ذلیل یونان بود، به مراتب بیشتر است تا بر مدنیت ایران‌. دیدیم كه همۀ كوشش‌های یونانیان در 200 سال دورۀ اسكندری برای هلنیزه كردن مدنیت ایران هیچ اثری بر این مدنیت نداشت‌. اما به رغم مقاومت عاطفی ایرانیان در برابر عرب‌ها، 200 سال پس از برآمدن اسلام دادوستد مدنی و فرهنگی ایرانیان با عرب‌ها از اندلس تا اندونزی را زیر سلطۀ مدنی خود گرفت‌. بدیهی است كه در این‌جا از نقش دین نباید غافل شد، اما منصفانه كه قضاوت كنیم و نخواهیم كه به دام تبلیغ بیفتیم‌، می‌بینیم كه همین دین در اسپانیا سرانجام تا جبل‌الطارق عقب نشست و در سیسیل كاری از پیش نبرد و با حكومت طولانی عثمانی‌ها بر یونان حتی جزیره‌ای كوچك از یونان را در اختیار نگرفت‌. در ایالات متحدۀ آمریكا نیز سیاهان آفریقا بودند كه برای خود از اسلام پاسداری كردند.

اسكندر بیشتر از آن‌كه جنگجو و فاتحی بزرگ باشد، نیمچه فیلسوفی بود كه به باور استادش ارسطو پدیدآوردن نوعی امت جهانی به سروری یونانیان را تنها راه حل برقراری حكومتی جهانی می‌دانست‌. ظاهراً این راه حل‌، در نظر ارسطو، برای همزیستی مدنیت‌ها كامل‌ترین راه‌حل‌ها بود. ارسطو در راه حل خود، كه لابد به نوعی از گفت‌وگوی تمدن‌ها اندیشیده بود، گمان برده بود كه اگر همۀ مدنیت‌ها به فرمان فرماندهی واحد یونانی درآیند مشكل عدم درك مدنیت‌ها از یكدیگر حل خواهد شد!

اسكندر در سال 331 پیش از میلاد داریوش سوم هخامنشی را شكست داد و به شاهنشاهی بزرگ هخامنشی دست یافت‌. او ظاهراً همان لحظۀ نخست پیروزی خود، هدف ارسطویی خود را، كه وحدت ایران و یونان و فراهم آوردن زمینه‌ای پرآشتی برای یك زندگی مدنی شایستۀ انسان بود، از یاد برد و نخستین جنگ «فلسفی‌» جهان را با ناكامی روبه‌رو كرد! تا این تاریخ هنوز كسی با سلاح فلسفه به میدان جنگ درنیامده بود.

 

پای مكتب ارسطو در ایران چوبین بود. نه تنها ازدواج پسران مقدونیایی با دختران ایرانی‌، توانایی آفریدن فرزندانی یونانی - ایرانی را نداشت‌، بلكه هنوز صدای ساز و آواز عروسی‌ها به گوش می‌رسید كه روح ایرانی با حلول در اسكندر درس‌های استاد ارسطو را از ذهن او پاك كرد.

 

شاید دچار اغراق شویم‌، اگر بگوییم كه در این هنگام «جادوی ایرانی‌» همه چیز را در كنترل خود داشته است‌، اما نقش نام اسكندر در فرهنگ ایرانی این اغراق را توجیه می‌كند. كافی است كه به اسكندرنامه‌ها و «آب سكندر» فكر كنیم‌، كه چندبار به آن اشاره كرده‌ام‌! اسكندر در ایران هرگز نتوانست مردی از مقدونیه باشد. شاید به این اعتبار بتوان تا اندازه‌ای از نكوهیدن بلندپایگان ایرانی كه به او می‌پیوستند كاست‌! تحلیل‌رفتن اسكندر در فرهنگ ایرانی نخستین تجربۀ ایرانیان در برخورد با فاتحان بیگانه در درون ایران بود، كه بعدها بارها در تاریخ ایران تكرار شد. راستی را كه اسكندر را باید آخرین پادشاه هخامنشی بخوانیم‌.

با شكست جانشینان اسكندر از اشكانیان پردۀ نمایش افتاد و برنامۀ هلنی كردن مدنیت ایران نیز، كه از نخست روبنایی بود، به پایان خود رسید. به این ترتیب نخستین مرحلۀ گفت‌وگوی تمدن‌ها، كه درونمایۀ آن را ارسطو قالب زده بود تقلبی از آب درآمد و ما امروز ناگزیریم كه آن را جنگی «پیش‌صلیبی‌» بخوانیم‌! یونانیان فاتح هرگز تصور نمی‌كردند كه پس از این جنگ دیری نخواهد پایید كه یونان برای حدود 2000 سال از صحنۀ معادله‌های سیاسی ـ مدنی حذف خواهد شد و ایران همچنان به راه خود ادامه خواهد داد! با همۀ نیازی كه در این رساله به ایجاز هست‌، قضیه اسكندر برای روشن‌كردن پیوند عرب‌ها و ایرانی‌ها كمی به درازا كشید.

 

مغول‌ها و ایلخانان هم با همۀ هیاهویی كه در ایران به راه انداختند نتوانستند از نظر فرهنگی و مدنی نقشی همانند عرب‌ها را داشته باشند.

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir



دیوارنوشت ها


عفو خاطره‌ها!

 

مدتی بود که در فکر اعدام خاطره‌ها بودم

اما حالا دیگر نخواهم گذاشت

که خاموش شود آتش سماور

سماور پیروز شد پس از نیم قرن جنگ

 

حالا هر روز به سماورم سلام خواهم کرد

و روزی چند بار دستمالش خواهم کشید

و برای کشتن برودت از او کمک خواهم گرفت

و خواهم گذاشت که بخار سماورم

عطر خاطره ها را بشوید

و بر گل شیدای آفتاب گردان بپاشد

 

فردا که باران بیاید

سر پیچ کوچه

هزار قطره هم قرض خواهم کرد

از باران

برای شستن هزار خاطرۀ دیگر

تا سماور دست تنها نماند

حالا کو تا آبشاری!

 

 

ضیافت پنجره‌ها!

 

صدای پای  پنجره‌ها را می شنوم

شیهه‌ها یشان را هم همین طور

پنجره‌ها گاهی چهار نعل می‌آیند

و گاهی خرامان

اما همیشه بی‌خبر

 

افسار پنجره ها را می‌بندم به دالان دلم

و روزی دیگری را با ضیافت پنجره ها آغاز می کنم

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir