دیوارنوشت ها


عفو خاطره‌ها!

 

مدتی بود که در فکر اعدام خاطره‌ها بودم

اما حالا دیگر نخواهم گذاشت

که خاموش شود آتش سماور

سماور پیروز شد پس از نیم قرن جنگ

 

حالا هر روز به سماورم سلام خواهم کرد

و روزی چند بار دستمالش خواهم کشید

و برای کشتن برودت از او کمک خواهم گرفت

و خواهم گذاشت که بخار سماورم

عطر خاطره ها را بشوید

و بر گل شیدای آفتاب گردان بپاشد

 

فردا که باران بیاید

سر پیچ کوچه

هزار قطره هم قرض خواهم کرد

از باران

برای شستن هزار خاطرۀ دیگر

تا سماور دست تنها نماند

حالا کو تا آبشاری!

 

 

ضیافت پنجره‌ها!

 

صدای پای  پنجره‌ها را می شنوم

شیهه‌ها یشان را هم همین طور

پنجره‌ها گاهی چهار نعل می‌آیند

و گاهی خرامان

اما همیشه بی‌خبر

 

افسار پنجره ها را می‌بندم به دالان دلم

و روزی دیگری را با ضیافت پنجره ها آغاز می کنم

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir