دیوارنوشت ها

دروغ!

 

امروز یکی از زندانبان‌های کهنه‌کارم

مرا به ساحل غربی میله‌های قلبم برد

برای تماشای غروب

لحاف چهل‌تکۀ شفق

هزاردریاچۀ آسمانی

به رنگ آلبالوی نارس و رسیده

و بال زنبور عسل

و جعبۀ مدادرنگی‌های کودکیم

 

کوچه‌های مرتفع شفق

با آن ‌همه نقش و نگار آکنده از غربت بود

و لبریز از تنهایی

در سقف بیابان

و بام روزگاران

در ازدحام ناکجایی

 

خواستم چند خاطرۀ یادگاری‌ را خرج کنم

کسی سراغم را نگرفت

غروب هم در حال تمام شدن بود

و در مشتم میله‌های ساحل غربی دلم در حال سرد شدن

 

گویی دروغ بود از فلق نخستین تا این شفق رنگین

همۀ زندانبانانم را خبر کنید!

وقت تنگ است

 

8 ابان 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

رباعی!

 

در خواب دیشبم  ترا میان زندانیان قلبم ندیدم

لابد به زندان دیگری فرارکرده ای

سرت را روی سینۀ زندانبانت که می گذاری مواظب باش

شاید خواب می‌بینی!

 

6 ابان 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

خواب!

 

خواب دیدم که زندانبان قلبم شده‌ام

با هزار خاطرۀ بیتاب در زنجیر

خاطره‌ها آهنگ گریز دارند

شرکای خاطره‌ها بی‌خبرند

اما من زندانبان هشیاری هستم!

 

در هزار کوچۀ دالان های رگهایم

با بی‌شماران سلول انفرادی

 

هوا کافی‌ست در دل هواییم

فقط فرصت ندارم برای این بی‌شماران

در کوچه‌های خونین

و آکنده از زنگار روزگاران

 

مدادرنگیهایم هنوز آبستن اند

و جنین‌ها می‌تپند در مشیمۀ مادران الوان

در انتظار تولدی معوق

 

من زندانیان شکوفه‌های ناشکفته هستم

و لحاف‌های چهل‌تکۀ پاییزی

و پروازهای ناتمام کبوترها

با رفتارهای مرغوب عاشقانه

در راستای تسبیح چاه‌ها

 

من  زندانبان حسرت‌های نارسیده هستم

و سنجدهای همیشه تشنه

و هزاران تکدرخت مبهوت

در آشیانه‌هایی که دیوارش بیابان است

و پنجره‌اش باد

و دروازه‌اش‌ کولاک

 

من زندانبان کوچۀ سقاباشی هستم

و تشنگی مفرط

و زندانبان خیابان استامبول و مصطفی پایان

و شب‌های مهتاب بی‌حبیب

 

من از تو پرستاری خواهم کرد با این همه مشغله

باور کن

من زندانبال باورهایم هستم

 

3 ابان 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

 

پنجرۀ قدح‌نوش!

 

پنجره‌ای د‌ارم مبهوت و قدح‌نوش

محفل هزاران نگاه 

و من میزبان مهیای این محافلم

گاه به گاه

با تشویشی از جنس انار

خونین و هزاردانه

 

در آن‌سوی که نگاهم از پنجره فاصله می‌گیرد

فاصله‌ها علنا پا به فرار می‌گذارند

و گم می‌شوند در بی‌نهایت‌ها

و بی‌نهایت‌ها پناه می‌گیرند در نگاهم!

 

نگاهم راه گریز ندارد

با این‌همه راه مسدود و خرمالو و کبوتر

و کوچۀ سقاباشی در سر راه

 

پنجره‌ام متولی امانتدار نگاه‌هاست

پنجره‌ام رهگذری ایستاده است

و گاهی نیمکت‌نشین نگاه حیرانم

در رهگذر شقایق‌ها

 

پنجره‌ام شاهد سرما و گرماست

و لحاف چهل‌تکۀ پاببزی در مسیر باد

و شاهد خرمالویی جوانمرگ

در منقار گنجشک‌ها

و پنجره‌ام قدح‌نوشی کهنه‌کار است

در خرابات

خراباتین را خبر کنید!

 

30 مهر 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

پیشواز آموگاران!

 

در شگفتم از کار ابرها

در دل شب بارانی

با دریایی در مشت

و سیلابی در آستین کوتاه

به سوی زمین رهسپار می‌شوند

بی‌آن‌که راهشان را گم کنند

در دیار بی‌کسی‌ها

 

راه‌ها مانند راه مورچگان تکراری هستند

اما دور و دراز

در محفل بادهای بی‌اختیارسر راه

و جمعیت تاریکِ تاریکی

 

باران به پنجره‌ام می‌رسد با دهانی پر

و بی‌نشانی از خستگی

خرمالوها و لباس گنجشک‌ها را می‌شوید

و گنجشک‌ها رختشان را از تنشان می‌آویزند

برای روز تازۀ فردا

 

عادت دق‌الباب عادت یار دبستانی من است

با هزاران پیغام که هرگز فرسوده نمی‌شوند

و اسیر هیچ آفریده‌ای نیستند

 

باران از نخست رسم اسارت را نپذیرفته است

به شهادت سیلاب‌های بی‌خانمان

و امواج رقصان دریاها

وبه شهادت محفل ماهی‌های پرآشیان

 

هیچ توفانی با هزاران شلاق غیرمترقبه

قادر به بستن راه بازگشت ابرها به آسمان نیست

به شهادت ستارگان که حسرت حضور باران را بر دل دارند

 

وقتی که فریاد ابرها حنجره‌هایشان را روشن می‌کند

اهالی ولایت را خبر کنید!

برای پیشواز آموزگاران

 

13 مهر 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir