پیشواز آموگاران!
در شگفتم از کار ابرها
در دل شب بارانی
با دریایی در مشت
و سیلابی در آستین کوتاه
به سوی زمین رهسپار میشوند
بیآنکه راهشان را گم کنند
در دیار بیکسیها
راهها مانند راه مورچگان تکراری هستند
اما دور و دراز
در محفل بادهای بیاختیارسر راه
و جمعیت تاریکِ تاریکی
باران به پنجرهام میرسد با دهانی پر
و بینشانی از خستگی
خرمالوها و لباس گنجشکها را میشوید
و گنجشکها رختشان را از تنشان میآویزند
برای روز تازۀ فردا
عادت دقالباب عادت یار دبستانی من است
با هزاران پیغام که هرگز فرسوده نمیشوند
و اسیر هیچ آفریدهای نیستند
باران از نخست رسم اسارت را نپذیرفته است
به شهادت سیلابهای بیخانمان
و امواج رقصان دریاها
وبه شهادت محفل ماهیهای پرآشیان
هیچ توفانی با هزاران شلاق غیرمترقبه
قادر به بستن راه بازگشت ابرها به آسمان نیست
به شهادت ستارگان که حسرت حضور باران را بر دل دارند
وقتی که فریاد ابرها حنجرههایشان را روشن میکند
اهالی ولایت را خبر کنید!
برای پیشواز آموزگاران
13 مهر 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir