پی نوشت

سکوت

 

محبوبم در خواب است

نمی‌گذارم دلم بشکند

محبوبم در خواب است

از صدای دلم بیدار می‌شود

 

می‌گذارم محبوبم خودش با صدای گنجشک‌ها بیدار شود

 

5 دی 88

 

گله!

 

راه مارپیچ است

و در هر پیچی ماری بیدار

با طناب سیاه چرا می‌ترسانیدم؟

 

6 دی 88

 


گله!

 

نه حرفی

نه گفتی

نه شنودی

نه بانگی

نه زمزمه ای

نه نجوایی

 

واژه‌ها به سرقت رفته‌اند

نکند صدای محبوبم را دزدیده باشند

 

6 دی 88

 

دل من!

 

پریروز

دیروز

امروز

فردا

پس فردا

پسین فردا

آن یکی فردا

پیشت بوده‌ام

و پیشت خواهم ماند

دل من دل بد مدار!

 

7 دی 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیدگاه ها

كيانوش:

 

 ما به شما افتخار مي كنيم. نوشته آن جوان در روزنامه يك مشت شعر و شعار بود كه اصلا\" قابل اعتنا ني�..

 

 امیر حسین گرشاسب:

 

 متن زیر جوابیه ایست کوتاه در نقد مطالب نوشته شده توسط دوست ایران دوستم آقای سالار سیف الدینی که در نقد مصاحبه ی دکتر رجبی با روزنامه اعتماد نوشته بودند و باز هم داستان تکراری به خشم آمدن به جای فکر کردن را تکرار کرده بودند ! \"اگر انسان سنتی در جهان بدیهی می زید و ذهنیت او انباشته ی باور هایی است که مطلق می پندارد نخستین ویژگی انسان متجدد پرسشگر بودن اوست\" (حسن قاضی مرادی) بی تردید سیر تکامل تفکر انسان به واسطه ی باز تولید افکار و عقاید و بر مبنای داده ها و یافته های جدید رخ خواهد داد. در چنین فرایندی عدم قطعی پندانشتن و تعصب بر باور ها نقش کلیدی بازی کرده و اساسی ترین فرق میان دگماتیسم و روشن فکری همین باز بودن راه و وجود امکان برای ایجاد تغییر و نوسازی در عقاید و باور هاست. بسیاری از اوقات مواجهه با یک پرسش منطقی منجر به ایجاد شک و تردید در باوری دیرینه می گردد . در چنین شرایطی انسان روشن فکر با استدلال و منطق شروع به تجزیه و تحلیل داده ها کرده و بدون هیچگونه تعصب و یا تصلب افکار به سنجش درستی یا نادرستی عقیده و باور خویش می پردازد. گاه حاصل اثبات دوباره ی تفکر قدیمی است و گاه نیاز به ویرایش آن ، و این روندی است بی پایان به سوی تکامل فکر. در مصاحبه ی دکتر رجبی با روزنامه ی اعتماد سوال جالبی از سوی دکتر رجبی مطرح میشود : \"کوروش اولین فاتحی است که بعد از فتح هر جایی به مردم احترام می گذاشت که کار قشنگی است ولی آیا 40 هزار سرباز همراه او نبودند ؟ شکم 40 هزار سرباز ]از کجا[ باید پر شود ؟ \" در مواجهه ی با این سوال ذهن فوراً به یاد فاصله ی میان پاسارگاد و سارد می افتد (و یا پاسارگاد و بابل) و راه های مواصلاتی 2500 سال پیش و به یاد عدم وجود امکانات لوجستیک و ترابری انبوه و گسترده. در طول تاریخ در هنگام لشکر کشی ها بخش عمده ی آذوقه و علیق ارتش ها و مراکب آنها از طریق شهر ها و روستاهای میان راه تامین می گردید. واژه سورسات نیز به همین آذوقه و علیق اطلاق می شد که امروزه کاربرد دیگری در زبان فارسی یافته است. حال ببینیم پاسخ آقای سیف الدینی به این پرسش منطقی چیست ؟ \"آقا جان به شما چه ربطی دارد ؟ اصلاً چه کسی گفته که شما درباره ی تاریخ ایران حرف بزنید \" این یعنی حذف صورت مسئله بجای جستجوی پاسخ . بسیار جالب است آقای سیف الدینی خود را مجاز به اظهار نظر درباره ی تاریخ ایران می دانند اما دکتر رجی را خیر ! یعنی به نظر ایشان قریب به 50 سال مطالعه ، تحقیق و تدریس تاریخ ایران و نیز نگارش تالیف و ترجمه ی بیش از 40 جلد کتاب تاریخی و ادبی دکتر رجبی را مجاز به اظهار نظر در باره ی تاریخ ایران نکرده است ؟! بی تردید راه و روش کوروش الگویی مثال زدنی در شیوه ی کشور داری – و حتی کشور گشایی ! – بوده است اما فراموش نکنیم کوروش هم پیش از آنکه کوروش افسانه ای گزنفون باشد انسانی بوده است با تمام خصایص یک انسان مگر اینکه ما خواسته باشیم به او شخصیتی فرا انسانی و قدسی بدهیم و فراموش کنیم هر آنچه را که از این ربوی و قدسی کردن حاکمان ، پادشاهان و ولیان خود در طول تاریخ کشیده ایم و می کشیم. همیشه این پاسخ در ذهنم بی پاسخ مانده است که چرا پیش از اینکه کوروش فرمان آزادی خود را برای بابلیان بفرستد رونوشت هایی از آن را برای ساتراپ های خودمان نفرستاد (که اگر فرستاده بود حتما نسخه های زیادی از آن امروزه یافته شده بود) هدف ، حمله به کوروش یا به زعم آقای سیف الدینی فرهنگ ایران نیست. هدف ، داشتنِ دید واقع گرایانه و مطلق ندیدن پدیده ها و شخصیت هاست.هیچ کس در این کره ی خاکی نه خوب مطلق است نه بد مطلق . شناخت تاریخ خاصه با دیدگاه جامعه شناسیک زمینه ساز شناخت دلایل بوجود آورنده ی معضلات اجتماعی و فرهنگی است. پس اگر در راه این شناخت تنها به دنبال نقاط بالیدنی بگردیم و چشم بر حقایق تلخ ببندیم قادر به درک صحیح مناسبات اجتماعی نخواهیم بود. بسیاری دیگر از مطالب مطرح شده در مصاحبه دکتر رجبی نیز دارای چنین خاصیتی است. یعنی مطالبی است مورد اتفاق نظر اکثر مورخین حرفه ای اما متفاوت با باور های ایجابی اکثر ما ایرانیان که سالهاست به یافته های روایی خود دل خوش کرده ایم و با حلوا حلوا کردن دهانمان را شیرین می کنیم. مثلاً همیشه از فرهنگ بسیار پایین اعراب شنیده ایم و وحشی گری آنها و چه و چه. مسلماً در اینکه در بسیاری از موارد علم ، دانش و فرهنگ ایرانیان بسیار برتر از اعراب بوده - و هست – شکی نیست اما تردید هم نداریم که مثلاً در زمینه ی ادبیات آنچه ما از اعراب گرفته ایم بیش از آنچه بوده که داده ایم. آنچه به بسیار پایین بودن فرهنگ اعراب پیش از اسلام دامن زده است بیش از احساس ناسیونالیستی ما مربوط به نوشته های مذهبیون است که برای برجسته کردن نقش اسلام در فرهنگ سازی ، اقدام به تخریب بیش از اندازه ی فرهنگ پیش از آن کرده اند. مثلاً همین داستان تکراری زنده به گور کردن دختران ! چگونه بوده است که اعراب دختران خود را زنده به گور می کردند اما در هنگام ازدواج برای هر مرد عرب چندین همسر برای ازدواج وجود داشته است ؟ بیان این سوال به معنی این نیست که هیچ دختری در عربستان زنده به گور نشده است ، بلکه هدف توجه به اغراق ها و زیاده روی ها است. در داستان اسارت هرمزان به دست عمر آنجاییکه هرمزان از عمر امان می خواهد که تا قبل از نوشیدن یک پیاله ی آب کشته نشود و با ریختن آب بر زمین از مرگ می رهد همیشه به ذکاوت ایرانی هرمزان فکر کرده ایم و لذت برده ایم اما هیچ گاه وفای به عهد عمر را نستوده ایم. یا اینکه چگونه است در جایی که زنان هیچ حق و حقوقی نداشته اند خدیجه تاجری ثروتمند و برجسته است و یا هند جگر خوار دارای چنان قدرت و نفوذی است ؟ حال اگر کسی پیدا شد و خواست در این موارد دست به تحقیقاتی علمی بزند اگر شواهدی و اسنادی پیدا کرد که باب دلمان نبود بگوییم مجیز تازیان را می کشد ؟ اشتباه نشود حرف من این نیست که چون دکتر رجبی از برترین اساتید تاریخ ایران است بی هیچ تردیدی هر آنچه که گفت عین تاریخ ایران است . به هر حال بین مورخین نیز اختلاف سلیقه و نظر وجود دارد . اما تنها با استناد به نظر یک مورخ می توان نظر مورخی دیگر را رد کرد نه بر اساس باور های بچه های دبستانی ! مثلاً من خود شخصاً ترجیح می دهم در بحث کتابسوزی به نظرات مورخینی استناد کنم که بر پایه ی یافته ها و تحقیقات خود در عین تعدیل اغراق ها ی انجام شده اصل موضوع را نفی نمی کنند – مانند دکتر محمدی ملایری – اما این به هیچ روی نمی تواند دلیلی بر اهانت به نظر شخصی دکتر رجبی باشد. و اما آقای سیف الدینی عزیز ، یک سوال دیگر : آیا همین امروز – در این غوغای ملی گرایی – حفاری های غیر مجاز و سرقت آثار باستانی و اشیاء عتیقه در ایران به دست عرب ها یا دیگر اقوام خارجی صورت می گیرد ؟ حال از سرقت بگذریم که لااقل اشیاء یافت شده چندی بعد سر از موزه ها و گالری ها در خواهند آورد و به قول دکتر رجبی \"هنر اگر به تاراج رفت چه باک ، تسخیر ویترین های موزه ها هم هنری است\" اما می دانیم که در حفاری های غیر مجاز بسیاری از آثار و اشیاء و یا حتی شاید نوشته ها و کتیبه هایی که می توانستند باعث پر رنگ تر شدن سطور ناخوانای تاریخ شوند به دست هموطنان خودمان از بین می روند تا اشیای فلزی باقی مانده نانی شوند – و یا شاید بوقلمونی – بر سر سفره های خانواده هایشان. حال اگر عربی به قول شما حرامی 1400 سال پیش مجسمه ای یا نقش برجسته ای را به طمع تاج طلایش شکست الزاماً از سر کینه ورزی نسبت به فرهنگ ما نبوده است. ما که خودمان هم تا چندی پیش به پاسارگاد می گفتیم قبر مادر حضرت سلیمان یا هنوز هم به پارسه می گوییم تخت جمشید ! پس واقعاً انتظاراتمان از مهاجمین عرب بیش از ظرفیت آن زمان نیست ؟ در پایان به مطلب دیگری هم اشاره می کنم . جریان روشنفکری امروز ایران بیشتر از اینکه جریان هادی و راهبر جامعه باشد جریان تحویل خوراک مورد تقاضای توده هاست در فرایند کسب شهرت و محبوبیت.یعنی ابتدا روشن فکر می اندیشد که جامعه علاقمند به شنیدن چه حرف هاییست و بعد اندیشه ها و سخنان خود را با آن سازگار می کند. در همین راستاست که امروز افکار ناسیونالیستی به صورت مد در آمده و هر چهره ای پیش از ورود به جرگه ی روشن فکران خود را ملزم به آماده کردن نطقی ملی گرایانه با محوریت کوروش داریوش و با چاشنی چندین ایسمِ قلمبه و سلمبه می کند. و بی تردید وضعیت امروز فرهنگی جامعه ی ما نیز حاصل همین جریان معکوس فرهنگی است. در این میان شجاعت فردی مانند دکتر رجبی ستودنی است که هر آنچه را که صحیح می داند و به آن اعتقاد دارد علی رغم امکان بازتاب منفی آن در جامعه و حتی در بین قشر تازه به روشن فکری رسیده ! بیان می کند و مسلما هیچ واهمه ای از تازه قلم به دستانی چون من و آقای سیف الدینی ندارد. امیر حسین گرشاسبی (امیر گرشا)
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت








جمعه‌های گمشده!

 

از هر دلی یکی بیش نیست

از هر دیاری هم یکی بیش نه

هر دلی هزاران بار می‌شکند

هر دیاری اگر خندق هم داشته باشد

آمادۀ ویرانی ست

 

ما دلشکنان دیار و محلۀ خویشیم

و معمار ماهر ویرانی‌ها

ما چنگمان به کهکشان هم برسد

گنجشکانش را می‌تارانیم

و چه پرشتاب

 

کاشکی مکتبی دیگر می‌داشتیم

و زمزمۀ محبتی

تا جمعه‌ها را از یاد نبریم

 

26 آذر 88

 

اشتباه!

 

شکر ایزد که اشک دلم را کسی نمی‌بیند

در این ولایت مهیای ویرانی

کبوترها کوچیدند از سرای ما

و آبشار کوچک همین دو قدمی سربه‌نیست شد

 

چَشم، به درخت بیدمان هم که خشکید اشاره می‌کنم

و آن یکی بوم درمانده از آواز

که از قدیم با همدیگر نجوا داشتیم

 

دلم می‌گرید بی‌صدا

همین چند لحظۀ پیش شروع کرد دوباره

با صدای حق خفتۀ بوم همسایگی

در شب خاطرۀ رنگین کمان

چه اشتباه بزرگی که به دلم گریه را آموختم!

 

27 آذر 88

 

سقوط!

 

گفت: چه بگویم؟

کشیدم پردۀ عشق بردل

 تا پنهانش کنم

 

بی پرده بگویم

عطر یاس بود که رسوایم کرد

و از ارتفاع دوستی سرنگون شدم

بی همراه

بی دل!

 

1 دیماه 88

 

 

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


خبری از خودم

 

دوستان گله می‌کنند و به حق سراغ روزنوشت‌هایم را می‌گیرند.

پیش از این هم نوشتم که بیمارم.

به روی چشم. پس از دورۀ نقاهت!

دربارۀ نوشتۀ جوانی خوب در روزنامۀ اعتماد، باید بگویم که آزادی بیان یعنی همین. اما فراموش نکنیم، به همان گونه که نوشتن نیاز به دقت دارد، خواندن هم به انصاف نیاز دارد. من 31 سال پیش، برای نخستین بار در ایران، تاریخ خط میخی فارسی باستان را نوشتم و کتاب‌های سفرنامۀ نیبور، از زبان داریوش و داریوش و ایرانیان را ترجمه کردم و هزاران نفر را از چگونگی خوانده شدن خط میخی فارسی باستان آگاه کردم. پس نمی توانم بگویم که والتر هینتس برای نخستین بار خط میخی را خوانده است! مگر اینکه در مصاحبه سهوی انجام گرفته باشد. اما نویسندۀ محترم اشاره به بیشماری اشتباه از سوی من دارد. لابد از سر دلسوزی... ضمنا شگفت‌زده هم نیستم که نویسندۀ نقد هنوز تاریخ خط میخی و ترجمه‌های مرا نخوانده است... چون هنوز سنی ندارد.

 

با فروتنی

پرویر رجبی


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت

سرانجام آرزو!

 

دل پاره‌ابری گرفت

اما نترکید

غافل از گنجشک منتظر باران

دل ابر بزرگی ترکید

اما گنجشک رفته بود

 

24 آذر 88

 

 

 

جان رها!

 

به فرمان دلم رفتم، کسی پیدا نشد

هوس بازگشتم در سر افتاد، رهی پیدا نشد

گهی سوختم، دمی ساختم، کمی باختم

به هرجا که چنگ انداختم عبث بود

هوس از سر پراکندم

قالب تهی کردم

بازهم عبث بود و رها نشد جانم

هزارمین بار پذیرفتم

چیزی تازه وجود ندارد

تا بگویم ببین:

این یکی تازگی دارد!

جانم رها شد!

می‌بینی؟

 

24 آذر 88

--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت

‌شعور مشروط!

 

می‌خواهم دلم را با رنگین کمان خوش کنم

اما او دیری نمی‌ماند

و به نبستی می‌گریزد

و شعورم زیر سؤال می‌رود

می‌خواهم گنجشککی را سیمرغ بنامم

اما او به طور غیرمترقبه پرمی‌کشد و گم می‌شود

و شعورم زیر سؤال می‌برد

 

می‌خواهم نهال خرمالویی غریب را

با نهال انجیری عقیم در دلم بکارم

و با ضربان قلبم شریکش کنم

اما هردو از من گرفته می‌شوند

و شعورم زیر سؤال قرار می‌گیرد

 

می‌خواهم خبر از وقوع توفانی قریب

در دو قدمی کهکشان بدهم

ناگهان خشمگین می‌شوند

که شعورشان را زیر سؤال برده‌ام

 

19 آذر 88

 

 صبح کاذب!

 

های، های، های، های

پس چرا این صبح کاذب را پایانی نیست

پشت پنجرۀ اتاقم؟

 

می‌گویی هوا مه‌آلود است

پس چرا قلبم با دلم سر جنگ دارد

و گناه کوتاهی را

از صبح کاذب این فصل پاییزدار می‌داند؟

 

دنیا در پشت میله‌های پنجرۀ اتاقم زندانی است

هوس تماشای محلۀ سقاباشی پیچیده است در سرم

اما بدنم زندانی بند به پای پایم است

 

های، های، های، های

کوره‌راهی برای رفتن صبح کاذب فراهم آورید

کبوترها تاب خستگی شبانۀ پنجره را نمی‌آورند

و فریاد سکوت کوچ را می‌کشند

در کنار خستگی خستۀ پنجره

 

19 آذر 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت

گیسوی سودابه!

 

در این دخمه که در درون دارم

زنده رود هم در گاوخونی گم‌می‌شود

و گل‌های کاغذی دیوار رو به رو

در تیرگی پیرامون خود

رنگ رخسار می‌بازند

 

بیژن در ته چاه می‌پوسد

رودابه سقط جنین می‌کند

گیسوی سودابه به بلندی دیوار نیست

برای خزیدن یار به بالا

و دندان  رخش بر پیکر اژدها نمی‌نشیند

اما حالا سهراب بازهم به دست پدر پرپر می‌شود

 

دخمۀ درونم بی‌صاحب است

و از  دریچۀ هر دهلیزش

هزار سر سرک می‌کشند

هرکدام با سرودی گلگون بر لب

و لاله‌ای شکسته در دستی

و جامی از زهر در دیگر دست

 

باغبان‌ها همه غمگین‌اند

در باغچه‌ها

و در کنار زنده‌رود

 

بنگاه‌های شادمانی

همه کیسۀ زباله می‌فروشند

کیلویی

 

دخترکی اسم عروسکش را

که گیسویی پلاستیکی دارد

گذاشته است سودابه

و خوابش نمی‌برد از درد دندان عروسکش

 

اما دخترک به خواب که می‌افتد

می‌بیند که دندان‌های عروسگش ریخته‌اند

چون پدرش رفته است که دیگر برنگردد

 

سودابه از خواب می‌پرد

با هوس غیرمترقبۀ پدر بودن

 

16 آدر 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت

 

گلدان لب ایوان لب محبوب! 

 

خواه گام اشتران آهسته

خواه تند

من به چشم خود می‌بینم

که آرام جانم می‌رود

بی یاد دلستان

باید خودم از عهدۀ دلم برآیم

که پرده‌اش از جنس هیمه است

و نه به صبوری دیوار روبه رو

در این فصل پاییزدار و رو به یخبندان

 

تا هستم پیش آرام جانم خوام ماند

تا جانم آرام بگیرد با دلستانم

و کاری خواهم کرد

که به هنگام غیبتم

دست کم از یادش نیفتم

و هر از گاهی آرام جانش شوم

و یا با هر تولدش یادکی از من

گلدان لب ایوان لبش باشد

 

آرام جانم هر لحظه متولد می‌شود

و هر لحظه‌ای را گلدانی باید

 

13 آذر 88

 

پیشم نمان!

 

در دخمۀ پیر قلبم

جسد هزاران خاطرۀ ناتمام

تیر هزاران انگشت اشاره

باقی‌ماندۀ قلبم را به رگبار می‌بندند

 

بارها کوشیدم

دیوار روبه رو را سپر بلا کنم

اما این دیوار سوراخ سوراخ و مشبک

حریف هزاران انگشت اشاره  نشد

 

پیشم نمان

میان دخمۀ پیر قلبم و غربال دیوار

نقطۀ امنی نیست

برای جان پر از زخم تو!

 

14 آذر 88

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir