شعور مشروط!
میخواهم دلم را با رنگین کمان خوش کنم
اما او دیری نمیماند
و به نبستی میگریزد
و شعورم زیر سؤال میرود
میخواهم گنجشککی را سیمرغ بنامم
اما او به طور غیرمترقبه پرمیکشد و گم میشود
و شعورم زیر سؤال میبرد
میخواهم نهال خرمالویی غریب را
با نهال انجیری عقیم در دلم بکارم
و با ضربان قلبم شریکش کنم
اما هردو از من گرفته میشوند
و شعورم زیر سؤال قرار میگیرد
میخواهم خبر از وقوع توفانی قریب
در دو قدمی کهکشان بدهم
ناگهان خشمگین میشوند
که شعورشان را زیر سؤال بردهام
19 آذر 88
صبح کاذب!
های، های، های، های
پس چرا این صبح کاذب را پایانی نیست
پشت پنجرۀ اتاقم؟
میگویی هوا مهآلود است
پس چرا قلبم با دلم سر جنگ دارد
و گناه کوتاهی را
از صبح کاذب این فصل پاییزدار میداند؟
دنیا در پشت میلههای پنجرۀ اتاقم زندانی است
هوس تماشای محلۀ سقاباشی پیچیده است در سرم
اما بدنم زندانی بند به پای پایم است
های، های، های، های
کورهراهی برای رفتن صبح کاذب فراهم آورید
کبوترها تاب خستگی شبانۀ پنجره را نمیآورند
و فریاد سکوت کوچ را میکشند
در کنار خستگی خستۀ پنجره
19 آذر 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir