سفرنامه!
دست و پایم که نافرمان شدند
دیدم که پنجره به آسمان پیوسته است
بیحضور ستارهها
که سالهاست دیگر به چشمک نمیزنند
پنجره از قدیم هم چسبیده به آسمان بود
من نمیدانستم
هیاهوی درخت آلبالوی جلوی پنجره مانع بود
و فکر نمیکردم که پنجره راه عبور ناخواندههاست
حالا آسمان از جنس پنجره است
و پنجره از جنس آلبالو و سکوت
و بیراهههای هفت آسمان
پنجره دریچۀ پستوی بزرگ آسمان است
و بادها
و یار دبستانیم باران
و نسیمی که پاورچین میخزد
با هزاران رازها
پنجره راس مخروطی است از کائنات
و سطحی از مکعب خاطرات
با هزاران دریچۀ خودمانی
تا کائنات
تا راهها
تا بیراههها
پنجره سفرنامهای است
پر نقش و نگار و نانوشته
آکنده از نگاه و انباشه از ازدحام سکوت
و سایههای پری پریان
در تصویری از جادههایی که در آسمان گم میشوند
و در دالانهای دلم
پنجرهام انبارکی پرسر و سامانست
برای همۀ پنجرههایی که دیدهام
و با شرافت خود همۀ پنجرهها را برمیتابد
از پنجرهای شکسته پرستاری میکند
و پنجرههای بسته را نمیگشاید مگر برای تیمار
و پیچیدن طومار زخمهای چارچوبها
دست و پا که نافرمان میشوند
پنجره به آسمان میپیوندد
و با دل آسمان میتپد
میغرد و میبارد
و وجاهت رنگینکمان را
اگر فرصتی دست دهد قاب میگیرد
پنجره محفل ساکت رفت و آمدهاست
با چشمانی غبارآلود
آفتابزده و خفته در تاریکی
با جای ملتهب زخمها
در شگفت نیستم از بیاعتنایی تو به پنجرهام
که بارها مهمان ناخواندۀ چشمانت بوده است
صدای پای پنجره آرامتر از نفس پروانههاست
پنجرهام چسبیده به گونههای من و آسمان
بستر اشکهای یار دبستانیم است
پنجرهام یک پنجرۀ معمولیست
بازش که کنم آسمان در اتاقم جاری میشود
پنجرهام سفرنامهای نانوشته است!
2 آذر 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir