همراه سعدی!
عمری گنجشکان را لبخوانی کردم
پروازی میسرم نشد
هوای سفر با هزار قنات را در سر پروراندم
چند قدم نرفته جاماندم
و با هر درختی که روییدم تشنه ماند
به کوهستان هم که رفتم پشتم خالی ماند
و درهها خندقی بیش نبودند
کوچههای منزوی جنگلها دم از خستگی زدند
و بیابانها در کنار جادههای فراری
فریاد بیآبیشان را به بادها سپردند
شهرم نفی بلدم کرد
و کوچههای الک دولک هم پشت جادههای فراری ماندند
با حسرت بادباکهایم برای پرواز
حالا من ماندهام و یار دبستانیم باران
و در میان امواج خاطرهها
در کوچههای بنبست دلم
و با چشماندازی تار از قحطسالی دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
16 ابان 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir