بیابانی در راه است!
امرور باغچه را افسرده تر دیدم
از پشت پنجره نگاهش کردم
و چبزی نگفتم
مبادا بغضش بترکد
و سیل باران راه بیفتد
در هوایی آفتابی
و گفته شود که گرگها میزابند
کلاغی بیکار سایه را گم کرده بود
وشقایقها دل شکفتن نداشتند
و باهم هیچ نمیگفتند شقایقها
تلفن زدی حالم را بپرسی
نگفتم که باغچه خیلی افسرده است و نسیم خشکیده
لابد که در باغ شما هم همین احوال بود
شما هم کلاغ بیکار داشتید؟
عندلیبان چرا رفته اند؟
نکند بیابان تصمیم آخرش گرفته است
و آهنگ تصرف دیار ما را دارد؟
کاش میتوانستیم محبوب خود را در کنارمان داشته باشیم
اقلا
9 مرداد 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir