دیوارنوشت ها

بیابانی در راه است!

 

امرور باغچه را افسرده تر دیدم

از پشت پنجره نگاهش کردم

و چبزی نگفتم

مبادا بغضش بترکد

و سیل باران راه بیفتد

در هوایی آفتابی

و گفته شود که گرگ‌ها می‌زابند

 

کلاغی بیکار سایه را گم کرده بود

وشقایق‌ها دل شکفتن نداشتند

و باهم هیچ نمی‌گفتند شقایق‌ها

 

تلفن زدی حالم را بپرسی

نگفتم که باغچه خیلی افسرده است و نسیم خشکیده

لابد که در باغ شما هم همین احوال بود

شما هم کلاغ بیکار داشتید؟

عندلیبان چرا رفته اند؟

نکند بیابان تصمیم آخرش گرفته است

و آهنگ تصرف دیار ما را دارد؟

کاش می‌توانستیم محبوب خود را در کنارمان داشته باشیم

اقلا

 

9 مرداد 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

من حاضرم دلم را بشکنم!

 

چرا دلت را در دل من زندانی کرده‌ای

دل من زندان هزار تکدرخت است

و تنها یک عندلیب که سکوت را بشکند

من نوازش دستم را تنها با نسیم راهی تکدرخت ها می‌کنم

با تو چه کنم که جز به توفان رضا نمی‌دهی

 

بیا قراری بگذاریم:

من دلم را می‌شکنم

و تو پرواز کن به سوی کهکشان‌ها

شاید همدیگر را یافتیم

در هزار مسیری که برای گشتن کفایت می‌کنند

قبول؟

 

6 مرداد 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

امان از خوابی که می‌ربایدم!

 

کبوترها همه شبیه همند

سنگریزه‌ها هم در کف چشمه

ابرها ی هزار نقش هم همانند همند

مثل دریاها

خواه توفانی و خواه آرام

و شب کاملا شبیه خودش است

با هزار کوله‌بار مخفی

آکنده از هزار خاطرۀ پنهان

در زندان پشت سر

 

بچه‌های خرمالو هم مانند تخم گنجشک‌ها مو نمی زنند از یکدیگر

و بچه‌های شیرین انجیر را از یک ناف بریده‌اند

 

در این میان

آدمیان

حتی شبیه عکس خود نیستند

و مانند پرنیان با خواب‌های متفاوت

هردم نگاه خماری دیگر دارند

به چشمان حیران من

 

برای من کبوترها خسته‌اند

سنگریزه‌ها خسته‌اند

ابرها کلان کلان خسته‌اند

شب بار خستگی جهان را به دوش می‌کشد

خرمالوها و انجرها یادگارهای سال‌های پیش‌اند

 

در این میان

انسان

حتی دو خستگی همانند ندارد

انسان پرنیان است

و بستر عشق

و عشق بی‌مانند است و بی‌پابان

 

و خوابی سنگین دارد می‌ربایدم

خدا را بیدارم کنید

مبادا عشق را تبعید کنم

در میان سپاه برگ‌ها

و لشکر ابرهای اونیفرم‌پوش

مبادا پولک‌های برف

در این میدان سر به نیستم کنند

و ناگفته‌های منجمد شوند

در زیر لب‌های سرد پولک‌ها

خوابی سنگین دارد می‌ربایدم

از سر پیشدستی

ذهنم را خالی کردهم!

 

5 مرداد 89

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

 

برای محمد، بهترین محمد شیراز

 

شاپرک و من و بوسه و شقایق!

 

در کرانۀ پایان راه

در چشم‌اندازی بی‌پایان

سرد و بلکه یخبندان

شاپرکی رقصان را در حال بازگشت دیدم

به زنگی کوتاه خویش

با بانگی مسکوت در دل و لب‌های پریشان

 

نگفتمش که عمر درازم کفافم نکرد

در زیر کهکشان

و راه بازگشت مسدود است

به این امید که امید هنوز امیدانه می‌تپد

 

شاپرک هنوز او را باورداشت

به یاد بوسه‌های ناگرفته‌ام افتادم

و بوسه‌های ناربوده

 

زندگی را بار دیگر  بار باور شاپرک کردم

لب‌هایم سوختند در این هنگامه

و پایان راه اقدامش را معوق رها کرد

 

شاپرک همچنان رهسپارآغاز بود

اردوی شقایق ها

آکنده از آغازها

و من در این اندیشه که آیا

«تا شقایق هست زندگی باید کرد»؟

 

30 تیر 1389


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


حاشیه ای برتاریخ

حاشيه‌اي در حاشية تاريخ‌:

 

گزارش ميرخواند (8/4151) درباره كشتارها و چپاول‌هاي سپاه مغول در زمان ايلخاني تگودار احمد تامل‌برانگيز است‌: «هر ولايت كه ممر ايشان واقع مي‌شد آتش نهب و تاراج در آن مي‌زدند و خلايق را در معرض شكنجه و تعذيب مي‌آوردند. به تخصيص در دامغان‌... و هرآن‌چه از نوبت اول بازپس مانده بود بربودند. بيچارگان آن ديار بر درگاه پادشاه استغاثه و تظلم نمودند و سلطان رجوع آن مصلحت به صاحب‌ديوان نمود. خدمتش به عرض رسانيد كه لشكر را در چنين حال از امثال اين حركت منع نتوان كرد كه دلشكسته شوند»! جالب است كه دل صاحب‌ديوان حتي به فرمان ايلخان بارنمي دهد كه لشكر با دست كشيدن از كشتار و چپاول دست بردارند. لابد كه دلنشيني كشتار مردم و آواره كردن آن‌ها از خانه و كاشانه براي صاحب‌ديوان دلچسب بوده است‌. آيا بايد در تكريم بزرگان تاريخمان تجديد نظر كنيم‌؟

دربارة غارت‌هاي سپاه ايلخان نيز نگاه كنيد: رشيدالدين فضل‌الله‌، جامع‌...، 2/1158=1139. صاحب‌ديوان از خاندان جويني بود و ايراني‌! نظر او دربارة چپاول و آزاري كه از سوي مغول‌ها بر ايرانيان تحميل مي‌شد تامل‌برانگيز است‌. نگاه صاحب‌ديوان ايراني بر ستمي كه بر ايرانيان وارد مي‌شد مي‌تواند از گلة ايرانيان روزگار ما از مغول‌ها بكاهد!

در اين‌جا گزارش شگفت‌انگيز ديگري داريم از رشيدالدين فضل‌الله (2/1137) كه مغاير با باورهاي مغول است‌: «ارغون چون به بسطام رسيد به زيارت سلطان‌العارفين ابويزيد قدس‌الله روحه العزيزه مبادرت نمود و از سر نياز به وي توسل جسته از خداي تعالي ظفر و نصرت خواست و احمد به شيخ بابي و اتباع او التجا كرده بود و از ايشان استمداد مي‌نمود. و عاقبة‌الامر اثر قربت هريك به حضرت حق تعالي ظاهر گشت‌. شود بي‌گمان كار آن‌كس تباه‌كه از بابي مرده جويد پناه

ولي كار آن‌كس بود بر مزيدكه او را مدد باشد از بايزيد»

با وجود روايت‌هاي فراوان دربارة كرامات بايزيد، اگر اين گزارش درست بوده باشد، بايد كه آوازه و نقش بايزيد بسطامي‌، حدود چهار سده پس از درگذشت او، فراتر از باورهاي مذهبي بوده باشد. آوازه‌اي كه ارغون مغول را وادار به توسل جستن به عارفي مسلمان كرده است‌. رويارويي ارغون با آرامگاه بايزيد و باور شخصي چون رشيدالدين فضل‌الله به توجه اين عارف بزرگ به ارغون نيز تامل‌برانگيز است‌. پيداست كه اين مورخ مي‌دانسته است كه بايزيد به خاطر تندروي‌هاي عارفانه‌اش هفت بار نفي بلد شده بوده است‌. دريغ كه رشيدالدين توضيح بيشتر به نظر من يافتن اشاره‌هايي از اين دست كمك بيشتري به تاريخ ايران مي‌كند، تا پرداختن به جزئيات جنگ‌هاي دو شاهزادة مغول در ايران‌. اين اشاره‌ها اگر هم با حقيقت فاصله داشته باشند مي‌توانند چشم‌اندازي از باورهاي زمان و گفت و گوهاي محفل‌هاي اجتماعي را
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


پی نوشت

چاپاران!

 

همین امروز سری زدم به کهکشان شقایق‌ها

در بستری سبز

در همین چند قدمی

 

لب شقایق‌ها خندان بود

و همسایۀ سکوت

از تجربۀ فوران جهنم توفان

 

حدیث‌‌های ناگفته

میزبانی هیچ نسیمی را نمی‌پذیرفتند

و قاصدک‌ها پیام‌های تشنه می‌بردند

 

از کهکشان آمدم پایین

بدون خداحافظی

شقایق ها هم هیچ نگفتند

 

دریغ از ناکامی نسیم

چاپاران را خبر کنید!

 

8 تیرماه 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir