برای محمد، بهترین محمد شیراز
شاپرک و من و بوسه و شقایق!
در کرانۀ پایان راه
در چشماندازی بیپایان
سرد و بلکه یخبندان
شاپرکی رقصان را در حال بازگشت دیدم
به زنگی کوتاه خویش
با بانگی مسکوت در دل و لبهای پریشان
نگفتمش که عمر درازم کفافم نکرد
در زیر کهکشان
و راه بازگشت مسدود است
به این امید که امید هنوز امیدانه میتپد
شاپرک هنوز او را باورداشت
به یاد بوسههای ناگرفتهام افتادم
و بوسههای ناربوده
زندگی را بار دیگر بار باور شاپرک کردم
لبهایم سوختند در این هنگامه
و پایان راه اقدامش را معوق رها کرد
شاپرک همچنان رهسپارآغاز بود
اردوی شقایق ها
آکنده از آغازها
و من در این اندیشه که آیا
«تا شقایق هست زندگی باید کرد»؟
30 تیر 1389
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir