دیوارنوشت

برخی از دوستان همواره از سرنوشت جلد پنجم و دیگر جلدهای سده‌های گمشده می‌پرسند و از سر مهربانی نگران دنبالۀ کار هستند.

با سپاس از این دوستان، به اطلاع می‌رسانم تا وقتی که زنده هستم بی‌وقفه به ادامۀ این کتاب 15 جلدی خواهم پرداخت. هم‌اکنون نیز جلد پنجم (خوارزمشاهیان و اتابکان) در دست چاپ است. و جلد ششم (مغول‌ها در ایران) در حال ویراستاری.

دیوارنوشت‌ها تنها برای رفع خستگی هستند و نه مانع کار! لابد که مورخان هم دلتنگی‌هایی دارند و می‌توانند خسته شوند!

 

==================================

 

تکدرختی از بسیاران!

 

در آن دورها

دورهای هنوز دورتر

تکدرختی‌ست از بسیاران

در نزدیکی من

که  گرمای زیر بالش جان می‌بخشد

 

در آن دورها

تکدرختی‌ست

بیگانه با وهم تنهایی

به توفان پشت می‌کند

و به رد پای توفان می‌خندد

تا ترس پرندۀ زیر بالش بریزد

 

در آن دورها تکدرختی‌‌ست

در نزدیکی من

همنفس نسیم

دمخور باد

با توفان گلاویز

که یک‌تنه بانگ و زمزمۀ شاخ و برگش

کوهستان را همسایۀ باغ می‌کند

و چراغ دریایی  بیابان می‌شود

با هزار چشم سبز پرتصویر

تا حوصلۀ هیچ رهگذری فرسوده نشود

 

در آن دورها تکدرختی‌ست

قبلۀ قافله‌ها

با یک دامن نسیم مطمئن

میوه‌اش شقایق است و رنگین‌کمان

و پنجر‌ه‌اش کران تا کران

افق است

بوسه‌گاه زمین و آسمان

همان‌کجایی که آسمان لب از زمین نمی‌کند

 

در آن دورها تکدرخی‌ست

در زیر پلک کبوترها

و در خاطرۀ پرستوها

در مسیر نسیمی نجیب که دم به دم از راه می‌رسد

با کوله‌باری از اندوه

از بن‌بست‌های دشنه و دشنام

 

 

در آن دورها

در نزدیکی من

فانوسی‌ست همیشه‌روشن

و مونس و قاموس من

اسبم را باید زین کنم

 

8 شهریور 88

 

غزل!

 

امروز با دست خودم

دلم قصد جان خود کرده بود

از دست چشمم و از دست گوشم

پایم همکاری نکرد اما

 

کاش نسیمی نیز می‌وزید

با عطر انصاف

برای وجاهت توقفم

و در چشم‌انداز پشت پنجره

کبوترها پروازی بی‌پروا می‌داشتند

 

اگر نسیم از سخاوت منصرف شود

و کبوترها از صرافت پرواز بیفتند

من هم از یاری پایم صرف نظر خواهم کرد

و از دلم خواهم خواست

که روی پای خودش بایستد

 

5 شهریور 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت

نشانی!

 

رنگین کمان

رفتی یا چهره پنهان کردی؟

می‌دانم که بی‌اختیاری

می‌دانم که آن روز ترا خورشید از هزار‌پارۀ  دل باران

گردن‌آویز آسمان محلۀ ما کرده بود

 

می‌خواستم بخزم بالا

و شیر هِرا را بنوشم

از سینۀ کهکشان

اما حضور خامت مجالی نداد

 

رنگین کمان

بلور هزارپارۀ دل باران

رفتی یا چهره پنهان کردی؟

سرانجام پیدایت خواهم کرد

از خط افق که آسمان به زمین می‌چسبد

به آسمان خواهم رسید

و چشم به راه باران هزارپاره دل خواهم ماند

یک قطره هم مرا کفایت می‌کند

شاید رنگین کمان این قطره در مشتم

نشانی راه کهکشان و راه شیری بداند

 

رنگین کمان

گردن‌آویز فاخر آسمان

نشانی راه شیری را از من دریغ نکن

 

2 شهریور 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت

مثنوی ققنوس!

 

نفیر چرا؟

نیستان‌های خسته را باید درو کرد

و نمک پاشید بر آن‌ها

تا بخشکدند از بیخ و بن

 

زن و مرد را

غرشی باید

و یا آوازی چون ققنوس

 

نفیر چرا؟

دیری نخواهد پایید

که سروهای آزاد

با اندامی سربلند و رعنا

توفان را آرام خواهند کرد

و نی‌لبک چوپانان

با طنین دف

بر توفان چیره خواهند شد

و عشق از نو جوانه خواهد زد

و نفیر روایتی خواهد بود از تاریخ

تا از یاد نبریم رنج نیاکانمان را

و فراموش نکنیم ققنوس را

 

26 مرداد 88

 

ما جمعه‌ها هم به مکتب خواهیم رفت!

 

به دوستانت هم بگو پسرم

داریم می‌آموزیم از پرستو پرواز را

از آبشار کوبیدن سر بر سنگ را

از باران راه طولانی پیوستن را

صبر را از شفیره‌ای محبوس

حوصله را از خاطرات نسیم

و آواز را از گنجشک‌های درختان زبان‌گنجشک

 

ما سرانجام جمعه‌ها هم به مکتب خواهیم رفت

برای چشیدن طعم زمزمۀ محبت

و مرغ سحر هم فرصتی خواهد یافت برای چشم برهم‌نهادن

 

24مرداد 88

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت

 

پیش از خداحافظی!

 

محبوب نازنینم

اگر از عهدۀ تنم برمی‌آمدم

به ولایت صحرا می‌بردمت

برای تماشای پرواز پرنده‌های بیگانه با ظلمت روز

و نشانت می‌دادم

محلۀ کوه‌هایی را که دل کوچه‌هایشان

در غربت سایه‌های خود برایمان تنگ است

 

محبوب نازنیم

اگر از عهدۀ تنم برمی‌آمدم

شانه می‌کردیم باهم

و با انگشت‌هایمان

زلف آبشاری را که در نزدیکی هرکجایی می‌یافتیم

 

باورکن هنوز می‌شنوم

صدای ابریشم را

و بوسه را  

از چشمه‌های  کوچه‌های آزاد کوه‌ها

و قاصدک‌های رقصان را می‌بینم

در میدان بی‌کران آزادی

 

اگر از عهدۀ تنم بربیایم

پیش از خداحافظی

به تماشای ماه عسل شاپرک‌ها می‌رویم

و ترانه‌ها را ورق می‌زنیم با هم

در مسیر نسیمی عبوری

و به باد می‌گوییم

از هرسویی که بتازد

باداباد

ما سرانجام

پیش از خداحافظی

آزادی را رام خواهیم کرد!

 

14 مرداد 88

 

زمزمه‌ها!

 

حکایتی تکراری است

عادت نکردن به دوست نداشتن

در ظلمت روز

 

فرهاد هم هرگز تن به انصراف نداد

تیشۀ او می‌تراشید و می‌ریخت به پایین

هرچیزی را که به عشق نمی‌مانست

و صیقل می‌داد عشق را

با زمزمه‌ای پرهیاهو

در غیبت شیرین

 

باران هم آسمان را می‌تراشد

با زمزمه‌ای دلنشین

تا زمین خوابش نبرد

و شقایق‌ها از عادت روییدن نیفتند

 

13 مرداد 88

 

مرحبا به آینه!

 

امشب در زادگاهم

با وسواسی غریب

کوچه به کوچه سرزدم

به رگ‌های پیرامونم

تا رهاکنم همۀ پاره‌های اسیر زندگی را

از تگناهای پراکنده

 

زندگی مرده بود در سماور کهنه

و خفته بود در ساعتی عتیق بر لب طاقچه

به هرکجایی دیگر که سرزدم

شریان‌ها متصلب بودند

از اسیری در زنجیر

و حیای گلدان از رخنه منصرفم می‌کرد

در برگ‌های سرافکنده و مصلوب

 

تنها آیینۀ بی‌نیاز از اسیر خالی بود

 

2 مرداد 88

 

بازی سنتی!

 

زاغ پر

بوم پر

باغ پر

عشق پر

غزل پر

 

جان پر

روح پر

نظر پر

 

دوستی پر

راستی پر

صفا پر

چشم‌ها متوقف

 

1 مرداد 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir