دیوارنوشت

 

پیش از خداحافظی!

 

محبوب نازنینم

اگر از عهدۀ تنم برمی‌آمدم

به ولایت صحرا می‌بردمت

برای تماشای پرواز پرنده‌های بیگانه با ظلمت روز

و نشانت می‌دادم

محلۀ کوه‌هایی را که دل کوچه‌هایشان

در غربت سایه‌های خود برایمان تنگ است

 

محبوب نازنیم

اگر از عهدۀ تنم برمی‌آمدم

شانه می‌کردیم باهم

و با انگشت‌هایمان

زلف آبشاری را که در نزدیکی هرکجایی می‌یافتیم

 

باورکن هنوز می‌شنوم

صدای ابریشم را

و بوسه را  

از چشمه‌های  کوچه‌های آزاد کوه‌ها

و قاصدک‌های رقصان را می‌بینم

در میدان بی‌کران آزادی

 

اگر از عهدۀ تنم بربیایم

پیش از خداحافظی

به تماشای ماه عسل شاپرک‌ها می‌رویم

و ترانه‌ها را ورق می‌زنیم با هم

در مسیر نسیمی عبوری

و به باد می‌گوییم

از هرسویی که بتازد

باداباد

ما سرانجام

پیش از خداحافظی

آزادی را رام خواهیم کرد!

 

14 مرداد 88

 

زمزمه‌ها!

 

حکایتی تکراری است

عادت نکردن به دوست نداشتن

در ظلمت روز

 

فرهاد هم هرگز تن به انصراف نداد

تیشۀ او می‌تراشید و می‌ریخت به پایین

هرچیزی را که به عشق نمی‌مانست

و صیقل می‌داد عشق را

با زمزمه‌ای پرهیاهو

در غیبت شیرین

 

باران هم آسمان را می‌تراشد

با زمزمه‌ای دلنشین

تا زمین خوابش نبرد

و شقایق‌ها از عادت روییدن نیفتند

 

13 مرداد 88

 

مرحبا به آینه!

 

امشب در زادگاهم

با وسواسی غریب

کوچه به کوچه سرزدم

به رگ‌های پیرامونم

تا رهاکنم همۀ پاره‌های اسیر زندگی را

از تگناهای پراکنده

 

زندگی مرده بود در سماور کهنه

و خفته بود در ساعتی عتیق بر لب طاقچه

به هرکجایی دیگر که سرزدم

شریان‌ها متصلب بودند

از اسیری در زنجیر

و حیای گلدان از رخنه منصرفم می‌کرد

در برگ‌های سرافکنده و مصلوب

 

تنها آیینۀ بی‌نیاز از اسیر خالی بود

 

2 مرداد 88

 

بازی سنتی!

 

زاغ پر

بوم پر

باغ پر

عشق پر

غزل پر

 

جان پر

روح پر

نظر پر

 

دوستی پر

راستی پر

صفا پر

چشم‌ها متوقف

 

1 مرداد 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir