دیوارنوشت ها

تقسیم جان!

 

برف خالق گرماست

و دیوار رو به رو بی‌جان نیست

تا من هستم

 

من با تکرار کودکی زندگی را تفسیر می‌کنم

و تنهایی را تنها می‌گذارم!

تا آرزوها در رسیدن به رنگین‌کمان

با فراغ بال پربگشایند

 

دیوار رو به رو بی‌جان نیست

تا هستم جانم را با دیوار تقسیم می‌کنم

سیمرغ هم از سی مرغ درونم خبر دارد

 

17 بهمن 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

سیمرغ!

 

در کودکی در پای قافلانکوه

برایم از سیمرغ گفتند

گفتند پرش را که بسوزانی حی و حاضر خواهد شد

اما نگفتند نه هر پری پر سیمرغ است

هر پری را که یافتم از سیمرغش پنداشتم

از عالم کودکی تا به امروز

تا از بال و پرم استخوانی بیش نماند

 

تازه امروز  فکر کردم به کشیدن نقشی از سیمرغ

با تیشه‌ای از فرهاد در چنگال

فقط باید پیدا کنم جعبۀ مدادرنگی‌هایم را

و مدارا کنم با رنگ‌های باخته

 

15 بهمن 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

شکر ایزد!

 

گفتند خانۀ کودکی مخروب است

من همان خشت و گل برجای‌مانده را می‌خواهم

دیرکی که سرش را بر زمین گذاشته است

حوضی شکسته و بی‌آب

با برگ‌های پوسیده و بی‌صاحب

و چند هستۀ پنهان آلبالو

 

من سایۀ درخت زردالو را می‌خواهم

و مدادرنگی دوسرم را

کفایتم می‌کرد اغلب همین دو رنگ

هنوز با رنگ‌های رنگارنگ بیگانه بودم

و بیگانه با کوچه‌های خشمگین

دل همان کوچۀ مخروب تنگ است برایم

و دل کوهان شتری که در هر خانه‌ای می‌خوابید

 

ای جان!

لبی نشسته بر لب بام

پشت سپیداری بلند

دلم را به پرواز می‌خواند

بالم را اما توان پریدن نبود

در حضور لانۀ کلاغ خبرچین

 

اینک اما لبِ لبِ بامِ خانۀ متروکم آرزوست

همۀ هستیم را به این لب باخته‌ام

بی‌هراسی از کلاغی که دستم را خوانده است

شکر ایزد که دست دنیا هم بازست

 

13 بهمن 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir