دیوارنوشت ها

شکر ایزد!

 

گفتند خانۀ کودکی مخروب است

من همان خشت و گل برجای‌مانده را می‌خواهم

دیرکی که سرش را بر زمین گذاشته است

حوضی شکسته و بی‌آب

با برگ‌های پوسیده و بی‌صاحب

و چند هستۀ پنهان آلبالو

 

من سایۀ درخت زردالو را می‌خواهم

و مدادرنگی دوسرم را

کفایتم می‌کرد اغلب همین دو رنگ

هنوز با رنگ‌های رنگارنگ بیگانه بودم

و بیگانه با کوچه‌های خشمگین

دل همان کوچۀ مخروب تنگ است برایم

و دل کوهان شتری که در هر خانه‌ای می‌خوابید

 

ای جان!

لبی نشسته بر لب بام

پشت سپیداری بلند

دلم را به پرواز می‌خواند

بالم را اما توان پریدن نبود

در حضور لانۀ کلاغ خبرچین

 

اینک اما لبِ لبِ بامِ خانۀ متروکم آرزوست

همۀ هستیم را به این لب باخته‌ام

بی‌هراسی از کلاغی که دستم را خوانده است

شکر ایزد که دست دنیا هم بازست

 

13 بهمن 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir