امان از خوابی که میربایدم!
کبوترها همه شبیه همند
سنگریزهها هم در کف چشمه
ابرها ی هزار نقش هم همانند همند
مثل دریاها
خواه توفانی و خواه آرام
و شب کاملا شبیه خودش است
با هزار کولهبار مخفی
آکنده از هزار خاطرۀ پنهان
در زندان پشت سر
بچههای خرمالو هم مانند تخم گنجشکها مو نمی زنند از یکدیگر
و بچههای شیرین انجیر را از یک ناف بریدهاند
در این میان
آدمیان
حتی شبیه عکس خود نیستند
و مانند پرنیان با خوابهای متفاوت
هردم نگاه خماری دیگر دارند
به چشمان حیران من
برای من کبوترها خستهاند
سنگریزهها خستهاند
ابرها کلان کلان خستهاند
شب بار خستگی جهان را به دوش میکشد
خرمالوها و انجرها یادگارهای سالهای پیشاند
در این میان
انسان
حتی دو خستگی همانند ندارد
انسان پرنیان است
و بستر عشق
و عشق بیمانند است و بیپابان
و خوابی سنگین دارد میربایدم
خدا را بیدارم کنید
مبادا عشق را تبعید کنم
در میان سپاه برگها
و لشکر ابرهای اونیفرمپوش
مبادا پولکهای برف
در این میدان سر به نیستم کنند
و ناگفتههای منجمد شوند
در زیر لبهای سرد پولکها
خوابی سنگین دارد میربایدم
از سر پیشدستی
ذهنم را خالی کردهم!
5 مرداد 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir