جمعههای گمشده!
از هر دلی یکی بیش نیست
از هر دیاری هم یکی بیش نه
هر دلی هزاران بار میشکند
هر دیاری اگر خندق هم داشته باشد
آمادۀ ویرانی ست
ما دلشکنان دیار و محلۀ خویشیم
و معمار ماهر ویرانیها
ما چنگمان به کهکشان هم برسد
گنجشکانش را میتارانیم
و چه پرشتاب
کاشکی مکتبی دیگر میداشتیم
و زمزمۀ محبتی
تا جمعهها را از یاد نبریم
26 آذر 88
اشتباه!
شکر ایزد که اشک دلم را کسی نمیبیند
در این ولایت مهیای ویرانی
کبوترها کوچیدند از سرای ما
و آبشار کوچک همین دو قدمی سربهنیست شد
چَشم، به درخت بیدمان هم که خشکید اشاره میکنم
و آن یکی بوم درمانده از آواز
که از قدیم با همدیگر نجوا داشتیم
دلم میگرید بیصدا
همین چند لحظۀ پیش شروع کرد دوباره
با صدای حق خفتۀ بوم همسایگی
در شب خاطرۀ رنگین کمان
چه اشتباه بزرگی که به دلم گریه را آموختم!
27 آذر 88
سقوط!
گفت: چه بگویم؟
کشیدم پردۀ عشق بردل
تا پنهانش کنم
بی پرده بگویم
عطر یاس بود که رسوایم کرد
و از ارتفاع دوستی سرنگون شدم
بی همراه
بی دل!
1 دیماه 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir