گلدان لب ایوان لب محبوب!
خواه گام اشتران آهسته
خواه تند
من به چشم خود میبینم
که آرام جانم میرود
بی یاد دلستان
باید خودم از عهدۀ دلم برآیم
که پردهاش از جنس هیمه است
و نه به صبوری دیوار روبه رو
در این فصل پاییزدار و رو به یخبندان
تا هستم پیش آرام جانم خوام ماند
تا جانم آرام بگیرد با دلستانم
و کاری خواهم کرد
که به هنگام غیبتم
دست کم از یادش نیفتم
و هر از گاهی آرام جانش شوم
و یا با هر تولدش یادکی از من
گلدان لب ایوان لبش باشد
آرام جانم هر لحظه متولد میشود
و هر لحظهای را گلدانی باید
13 آذر 88
پیشم نمان!
در دخمۀ پیر قلبم
جسد هزاران خاطرۀ ناتمام
تیر هزاران انگشت اشاره
باقیماندۀ قلبم را به رگبار میبندند
بارها کوشیدم
دیوار روبه رو را سپر بلا کنم
اما این دیوار سوراخ سوراخ و مشبک
حریف هزاران انگشت اشاره نشد
پیشم نمان
میان دخمۀ پیر قلبم و غربال دیوار
نقطۀ امنی نیست
برای جان پر از زخم تو!
14 آذر 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir