پی نوشت

گیسوی سودابه!

 

در این دخمه که در درون دارم

زنده رود هم در گاوخونی گم‌می‌شود

و گل‌های کاغذی دیوار رو به رو

در تیرگی پیرامون خود

رنگ رخسار می‌بازند

 

بیژن در ته چاه می‌پوسد

رودابه سقط جنین می‌کند

گیسوی سودابه به بلندی دیوار نیست

برای خزیدن یار به بالا

و دندان  رخش بر پیکر اژدها نمی‌نشیند

اما حالا سهراب بازهم به دست پدر پرپر می‌شود

 

دخمۀ درونم بی‌صاحب است

و از  دریچۀ هر دهلیزش

هزار سر سرک می‌کشند

هرکدام با سرودی گلگون بر لب

و لاله‌ای شکسته در دستی

و جامی از زهر در دیگر دست

 

باغبان‌ها همه غمگین‌اند

در باغچه‌ها

و در کنار زنده‌رود

 

بنگاه‌های شادمانی

همه کیسۀ زباله می‌فروشند

کیلویی

 

دخترکی اسم عروسکش را

که گیسویی پلاستیکی دارد

گذاشته است سودابه

و خوابش نمی‌برد از درد دندان عروسکش

 

اما دخترک به خواب که می‌افتد

می‌بیند که دندان‌های عروسگش ریخته‌اند

چون پدرش رفته است که دیگر برنگردد

 

سودابه از خواب می‌پرد

با هوس غیرمترقبۀ پدر بودن

 

16 آدر 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir