پی نوشت

سرانجام آرزو!

 

دل پاره‌ابری گرفت

اما نترکید

غافل از گنجشک منتظر باران

دل ابر بزرگی ترکید

اما گنجشک رفته بود

 

24 آذر 88

 

 

 

جان رها!

 

به فرمان دلم رفتم، کسی پیدا نشد

هوس بازگشتم در سر افتاد، رهی پیدا نشد

گهی سوختم، دمی ساختم، کمی باختم

به هرجا که چنگ انداختم عبث بود

هوس از سر پراکندم

قالب تهی کردم

بازهم عبث بود و رها نشد جانم

هزارمین بار پذیرفتم

چیزی تازه وجود ندارد

تا بگویم ببین:

این یکی تازگی دارد!

جانم رها شد!

می‌بینی؟

 

24 آذر 88

--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir