خواب!
خواب دیدم که زندانبان قلبم شدهام
با هزار خاطرۀ بیتاب در زنجیر
خاطرهها آهنگ گریز دارند
شرکای خاطرهها بیخبرند
اما من زندانبان هشیاری هستم!
در هزار کوچۀ دالان های رگهایم
با بیشماران سلول انفرادی
هوا کافیست در دل هواییم
فقط فرصت ندارم برای این بیشماران
در کوچههای خونین
و آکنده از زنگار روزگاران
مدادرنگیهایم هنوز آبستن اند
و جنینها میتپند در مشیمۀ مادران الوان
در انتظار تولدی معوق
من زندانیان شکوفههای ناشکفته هستم
و لحافهای چهلتکۀ پاییزی
و پروازهای ناتمام کبوترها
با رفتارهای مرغوب عاشقانه
در راستای تسبیح چاهها
من زندانبان حسرتهای نارسیده هستم
و سنجدهای همیشه تشنه
و هزاران تکدرخت مبهوت
در آشیانههایی که دیوارش بیابان است
و پنجرهاش باد
و دروازهاش کولاک
من زندانبان کوچۀ سقاباشی هستم
و تشنگی مفرط
و زندانبان خیابان استامبول و مصطفی پایان
و شبهای مهتاب بیحبیب
من از تو پرستاری خواهم کرد با این همه مشغله
باور کن
من زندانبال باورهایم هستم
3 ابان 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir