6
مدنیت اسلام
هنوز هیچ تفكری نتوانسته است به اندازۀ اسلام سبب دگرگونی چهرۀ مدنی جهان شود. عمق و گستردگی این دگرگونی بیرون از حوصلۀ فصلی از یك رساله است. ناگزیر در اینجا تنها به انداختن نگاهی كوتاه به دگرگونیهای ناشی از اسلام قناعت میكنیم.
6. 1:
حكومت در اسلام
همان 10 سال نخستین، كه خود پیامبر در قید حیات بود، تكلیف حكومت را در مدنیت اسلام روشن كرد: پیامهای بنیانگذار اسلام برای رسیدن به رستگاری تنها دعوت به یكتاپرستی و پرهیز از بدیها نبود. پیش از اسلام نیز از پیروان زرتشت، موسی و عیسی نیز چنین دعوتی به عمل آمده بود. اسلام رستگاری را در دگرگونسازی همۀ پدیدههای رفتاری، فرهنگی و مدنی میدید و پیامبر را ناظر این دگرگونیها میشناخت. به این ترتیب پیامبر و پس از او جانشینانش، برخلاف معمول در دیگر دینها، مستقیماً ریاست حكومت، امور قضایی، مالی، اداری، نظامی، مدنی و فرهنگی را در چهارچوبهای معین دینی، كه در حقیقت قانون اساسی اسلام بود، در دست داشتند.
برآیند این برداشت و نگرش چنان بود كه در كمتر از یك سده از ظهور اسلام، در نیمی از جهان متمدن آن روزگار، كه به دست مسلمانان افتاده بود، آثار مدنیت نو اسلامی، نش ئ'ت گرفته از یك تلقی یكدست از جامعه، نمایان شد، كه البته داغ مدنیت فاصلهگرفته از آرمانهای نخستین را بر پیشانی داشت. انكار وجود این «داغ» فاصله گرفتن از صداقت است. با این همه، در همان سدههای نخستین در جهان اسلام حالتی به وجود آمد كه از غرب آفریقا تا آسیای میانه اگر از كسی دربارۀ ملیت او پرسیده میشد، پاسخ میداد كه مسلمان است.
6. 2:
تمایل به همزیستی پس از برخورد
فرزندان صحرا در سه مرحلۀ حساب شده شایستگی خود را در تدوین مدنیت نو نمایان كردند: تعرض، تحكیم موقعیت و بهرهبرداری و بهرهگیری اقتصادی و فرهنگی. امپراتوری عربی امویان، با بازگذاشتن دست خود در تفسیر و تغییر قانون اساسی نخستین اسلام، بهرهگیری از جهان اسلام را آغاز كرد. نبردهای نخستین مسلمانان ویرانیهای ناگزیری را بار میآورد، ولی عربها مناطقی را كه به تصرف خود درمیآوردند، نابود نمیكردند، بلكه میكوشیدند، به رغم ناهنجاریهای ناشی از نگرش امویه و داغهای ناشی از آن، همدوش با اعمال روشهای آیینی در زندگی روزمره، از نظر فرهنگی و اقتصادی با قومها و ملیتهای زیر سلطۀ خود هماهنگ شوند. به قول پروفسور عزیز عطیه، دانشمند مصری، «در تاریخ، بیآلایشی عربها در نزدیك شدن به فرهنگها و مدنیتهای باستانی و كهن بی نظیر است».
6. 2. 1:
یك اشارۀ ضروری
اینك كه قرار است برای بیش از 12 سده در كنار هم باشیم و و گام به گام از فرهنگ و مدنیت این سدهها سخن به میان بیاوریم، بهتر است، اكنون كه در آغاز تاریخ دورۀ اسلامی هستیم، از نخست قدری با پیوند خودمان با عربها آشنا شویم.
خوانندهای كه با تاریخ ایران باستان آشنا باشد درخواهد یافت كه ایران پیش از اسلام تاریخی كاملاً متفاوت از تاریخ دورۀ اسلامی دارد. تا حدی كه گویی با دو كشور متفاوت سروكار داریم. زیرا در طول تاریخ چندهزار سالۀ ایران هیچ رویدادی ایرانیان را این همه از بیخ و بن دگرگون نكرده است كه پیداشدن سر و كلۀ عربها.
در اینجا آگاهانه عربها را از اسلام جدا میكنم. زیرا خلق و خوی عربها موتور اصلی دگرگونسازی بود و اسلام تنها نیروی محرك این موتور را ت ئ'مین كرده است. اما ایرانیها مدتها پیش از آمدن عربها به ایران، از زمان هخامنشیان ارتباط فرهنگی خود را با اقوام سامی و عربها آغاز كرده بودند.
ایرانیها جز عربها، یونانیها، تركها و مغولها را نیز برای مدتی طولانی در مقام فاتحان خود تجربه كردهاند. اما هرگز میدانی را برای تاخت و تازی فرهنگی اینان باز نگذاشتهاند. حاصل حضور یونانیان و تركها و مغولها چیزی نیست كه آن را بتوان با ردّ پایی كه عربها در فرهنگ و مدنیت ایران بر جای گذاشتهاند مقایسه كرد. در حالی كه معدودی واژۀ فنی از زبانهای یونانی و تركی و مغولی در زبان فارسی سرگردان هستند، اگر زبان فارسی اندكی كمتر در برابر زبان عربی مقاومت كرده بود ما حتماً امروز به عربی حرف میزدیم.
سابقۀ آشنایی ما با عربها و فرهنگ آنها دیرینتر از آن است كه بسیاری تصور میكنند. همكاری فرهنگی آرامیها در دیوان هخامنشی و سپس نقش خط آرامی در تكوین خط پهلوی و همچنین پیدایش هزوارشها در نوشتههای پهلوی راه را به طور غیرمستقیم برای ورود واژههای سامی و عربی به زبان فارسی باز كرد و چنین نیست كه بپنداریم كه ایرانیان پس از حملۀ عربها به ایران ظرف دو سده هزاران واژۀ عربی را به زبان خود راه دادند. فراموش نكنیم كه در عصری كه كتابت عمومیت نیافته است و خبری از رسانههای گروهی نیست، ترویج واژههای بیگانه بسیار دشوار است. بنابراین ورود واژههای عربی به زبان فارسی سابقهای كهن دارد. ما حتی پیش از اسلام با خطی كه امروز خط عربی نامیده میشود، از طریق خط آرامی و خط پهلوی آشنا بودهایم و در حقیقت خط آرامی پدر فارسی و عربی است.
علاوه براین، تسلط ایران از زمان هخامنشیان بر قومهای عرب، به ویژه كرانههای چپ و راست دجله و فرات، ما را به خلق و خوی عربها مسلط كرده بود. داستان پرورش بهرام گور، ولیعهد ایران، در نزد امیری عرب خود گواه خوبی است بر پیوند بسیار خوب ایرانیان با عربها. همین پیوند خوب بود كه در دورۀ اسلامی سبب آمیختن فرهنگ و هنجارهای دو قوم با یكدیگر شد. در جای خود بازهم به این موضوع بازخواهیم گشت. در اینجا فقط این اشاره كفایت میكند كه بدون آشنایی با عربها و لطافتهای آنان در بیان و در برخورد با مسائل عاطفی، شعر فارسی هرگز مسند امروز خود را نمیداشت.
در همۀ متنهای تاریخی عربها و یا ایرانیانی كه به زبان عربی ت ئ'لیف كردهاند، اغلب شاهد هستیم كه برای هر مطلب انگیزانندهای شعری آورده شده است. گویا عربها بدون شعر نمیتوانند عواطف خود را نشان دهند. در قلمروی خاص قران مجید نیز نمایشی است از استعداد عربها در سرودن و درك سرود و زبان موزون. شعر فارسی بهترین نمونۀ انس و الفت فرهنگی دو ملت است. حتماً برخی از خوانندگانم از این كه من شعر عربی را یكی از آبشخورهای مهم
گرایش ایرانیان به شعر میدانم برخواهند آشفت. باشد! این حالت كه ایرانیان میل دارند كه همۀ پدیدههای خوب را ناشی از ایرانیان بدانند نیز كفهای را برای خود دارد. لابد كه كسانی كه شعر فارسی را قائم به ذات میدانند هم دلائلی برای خود دارند.
بالاتر نیز گفتم، یونانیان با همۀ ارتباط تنگاتنگی كه با ایرانیان داشتند و به همۀ كوششی كه برای هلنی كردن ایران كردند، هرگز نتوانستند با ایرانیان خانهیكی شوند. روی هم رفته سلوكیه نه تنها موفق به سامان دادن امپراتوری اسكندر نشدند، بلكه با حكومت آشفته و رو به ضعف خود رفتهرفته اسباب كمرنگ شدن و سرانجام از همپاشیدن امپراتوری اسكندر را فراهمآوردند و ثابت كردند كه ردای حكومت بزرگ و گسترده و چندملیتی هخامنشیان برای آنها بسیار گشاد است! همچنانكه این ردا برای خود اسكندر هم، با همۀ دلبستگی او، نامتناسب بود.
شگفتانگیز است كه از آنهمه كوشش برای هلنی كردن فرهنگ ایرانی در زمان اسكندریان به زحمت میتوان نشانی یافت و از آنهمه اسكندریههایی كه در خاك ایران ساخته شده بودهاند نه اسكندرونی به اهمیت اسكندرون، چهارمین بندر مهم تركیه، بر جای مانده است و نه اسكندریهای به بزرگی اسكندریه، دومین شهر بزرگ مصر. ما دیروز به جای اینكه چیزی از اسكندر بگیریم او را در افسانههای خود به مقام اسماعیل و زیارت كعبه فرستادهایم و امروز تنها به زحمت میتوان گمان برد كه سولوقون یا سولقون تهران یكی از سلوكیههای جانشینان اسكندر باشد.
این هم ناگفته نماند كه آسیای صغیر باستان نیز به رغم حضور چشمگیر و طولانی یونانیان در آنجا چندان تاثیری از یونان نپذیرفت كه بتوان از آن به نام یك تحول فرهنگی یاد كرد. در یك مقایسۀ گذرا شاید بتوان به حضور ایرانیان در آسیای مركزی، آسیای صغیر، آسیای مقدم، قفقاز، بخشهایی از شبهقارۀ هند و باریكهای غربی از چین و نیمی از تركستان اشاره كرد. در همۀ این سرزمینها بیدرنگ درمییابی كه ایرانیان روزگاری در آنجاها حضور داشتهاند. دستكم یكسوم از نام آبادیهای برخی این سرزمینها ایرانی است. بگذریم از یادگارهای فرهنگی. شگفتانگیز است كه حتی اروپاییان واژههای «ناو» و «لنگر» را به جای اینكه از یونانیان دریانورد بیاموزند از ما گرفتهاند. بماند كه یونانیان از حدود 500 پیش از میلاد ادب مكتوب دارند و ما تازه، پس از آغازی ناچیز در زمان انوشیروان، پس از اسلام به طور جدی دارای ادب مكتوب شدهایم.
نظر به اهمیت موضوع لمحهای در روزگار پیش از تولد مسیح در نخستین گفتوگوی مدنی یونان با ایران درنگ میكنیم.
در اینجا با لحظهای درنگ در نقطهای حساس از تاریخ، شاید بتوان تاكیدی یافت بر اختلاف فرهنگی دیرین مشرقی و مغربی: صرف نظر از تسلط قدیمتر مادها بر بخش شرقی رود هالیس، در آسیای صغیر، از سقوط لیدی در سال 546 پیش از میلاد تا فروریختن تخت جمشید در آتش اسكندر در سال 330 پیش از میلاد، آسیای یونانی بیشتر از 200 سال در دست ایرانیان بود. یونانیان (مقدونیان و یونانیان) نیز پس از اسكندر حدود 200 سال در ایران حضوری مستقیم و غیر مستقیم داشتهاند.
بنابراین انتظار داریم، كه با نشانههای بیشتری از این حضور طولانی آشنا شویم، اما گویی این انتظار بیهوده است. شگفتانگیز است كه ت ئ'ثیر مدنیت یونان بر مدنیت اروپا، كه همواره ذلیل یونان بود، به مراتب بیشتر است تا بر مدنیت ایران. دیدیم كه همۀ كوششهای یونانیان در 200 سال دورۀ اسكندری برای هلنیزه كردن مدنیت ایران هیچ اثری بر این مدنیت نداشت. اما به رغم مقاومت عاطفی ایرانیان در برابر عربها، 200 سال پس از برآمدن اسلام دادوستد مدنی و فرهنگی ایرانیان با عربها از اندلس تا اندونزی را زیر سلطۀ مدنی خود گرفت. بدیهی است كه در اینجا از نقش دین نباید غافل شد، اما منصفانه كه قضاوت كنیم و نخواهیم كه به دام تبلیغ بیفتیم، میبینیم كه همین دین در اسپانیا سرانجام تا جبلالطارق عقب نشست و در سیسیل كاری از پیش نبرد و با حكومت طولانی عثمانیها بر یونان حتی جزیرهای كوچك از یونان را در اختیار نگرفت. در ایالات متحدۀ آمریكا نیز سیاهان آفریقا بودند كه برای خود از اسلام پاسداری كردند.
اسكندر بیشتر از آنكه جنگجو و فاتحی بزرگ باشد، نیمچه فیلسوفی بود كه به باور استادش ارسطو پدیدآوردن نوعی امت جهانی به سروری یونانیان را تنها راه حل برقراری حكومتی جهانی میدانست. ظاهراً این راه حل، در نظر ارسطو، برای همزیستی مدنیتها كاملترین راهحلها بود. ارسطو در راه حل خود، كه لابد به نوعی از گفتوگوی تمدنها اندیشیده بود، گمان برده بود كه اگر همۀ مدنیتها به فرمان فرماندهی واحد یونانی درآیند مشكل عدم درك مدنیتها از یكدیگر حل خواهد شد!
اسكندر در سال 331 پیش از میلاد داریوش سوم هخامنشی را شكست داد و به شاهنشاهی بزرگ هخامنشی دست یافت. او ظاهراً همان لحظۀ نخست پیروزی خود، هدف ارسطویی خود را، كه وحدت ایران و یونان و فراهم آوردن زمینهای پرآشتی برای یك زندگی مدنی شایستۀ انسان بود، از یاد برد و نخستین جنگ «فلسفی» جهان را با ناكامی روبهرو كرد! تا این تاریخ هنوز كسی با سلاح فلسفه به میدان جنگ درنیامده بود.
پای مكتب ارسطو در ایران چوبین بود. نه تنها ازدواج پسران مقدونیایی با دختران ایرانی، توانایی آفریدن فرزندانی یونانی - ایرانی را نداشت، بلكه هنوز صدای ساز و آواز عروسیها به گوش میرسید كه روح ایرانی با حلول در اسكندر درسهای استاد ارسطو را از ذهن او پاك كرد.
شاید دچار اغراق شویم، اگر بگوییم كه در این هنگام «جادوی ایرانی» همه چیز را در كنترل خود داشته است، اما نقش نام اسكندر در فرهنگ ایرانی این اغراق را توجیه میكند. كافی است كه به اسكندرنامهها و «آب سكندر» فكر كنیم، كه چندبار به آن اشاره كردهام! اسكندر در ایران هرگز نتوانست مردی از مقدونیه باشد. شاید به این اعتبار بتوان تا اندازهای از نكوهیدن بلندپایگان ایرانی كه به او میپیوستند كاست! تحلیلرفتن اسكندر در فرهنگ ایرانی نخستین تجربۀ ایرانیان در برخورد با فاتحان بیگانه در درون ایران بود، كه بعدها بارها در تاریخ ایران تكرار شد. راستی را كه اسكندر را باید آخرین پادشاه هخامنشی بخوانیم.
با شكست جانشینان اسكندر از اشكانیان پردۀ نمایش افتاد و برنامۀ هلنی كردن مدنیت ایران نیز، كه از نخست روبنایی بود، به پایان خود رسید. به این ترتیب نخستین مرحلۀ گفتوگوی تمدنها، كه درونمایۀ آن را ارسطو قالب زده بود تقلبی از آب درآمد و ما امروز ناگزیریم كه آن را جنگی «پیشصلیبی» بخوانیم! یونانیان فاتح هرگز تصور نمیكردند كه پس از این جنگ دیری نخواهد پایید كه یونان برای حدود 2000 سال از صحنۀ معادلههای سیاسی ـ مدنی حذف خواهد شد و ایران همچنان به راه خود ادامه خواهد داد! با همۀ نیازی كه در این رساله به ایجاز هست، قضیه اسكندر برای روشنكردن پیوند عربها و ایرانیها كمی به درازا كشید.
مغولها و ایلخانان هم با همۀ هیاهویی كه در ایران به راه انداختند نتوانستند از نظر فرهنگی و مدنی نقشی همانند عربها را داشته باشند.
دنباله دارد
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir