ترازوی هزارکفه

6. 2. 2:

 یادی از شكست نهاوند و اندكی پس از آن

 

آهنگ آن را داشتم كه اشاره‌ای مفصل داشته باشم به سقوط تیسفون‌. اما زود متوجه شدم كه گزارش افتادن تیسفون به دست عرب‌ها و تقسیم ثروت دربار و شهر در میان سپاهیان عرب از توانایی من خارج است‌. اما سكوت كردن در این باره و كشیدن بار امانت هم نیاز به توانایی دارد!

من در این‌جا نه می‌خواهم كه مرثیۀ شكست ساسانیان را بخوانم و نه داستان پیروزی عرب‌ها بر ایرانیان را بسرایم‌. قومی با ایمانی شكست‌ناپذیر حمله كرده است و قومی هم با ایمانی شكست خورده تن به خفت داده است‌. در حقیقت ایرانیان پیش از این كه از عرب‌ها شكست بخورند، از خود شكست خورده بودند. بنابراین در این‌جا برای من علل شكست‌خوردن ایرانیان از عرب‌ها مطرح نیست‌، شكست از خود و دلایل آن مطرح است‌. داستان دلایل این شكست اگر كهنه شده بودند حرفی برای گفتن وجود نمی‌نداشت‌. اما مهم این است كه بیشتر ویژگی‌های اخلاقی دورۀ پایانی فرمانروایی ساسانیان در ایرانیان ماندگار شده‌اند و حتی در دوردست‌ها سواد آن روزی هم به چشم نمی‌نشیند كه ایرانیان برای بازیافتن خودِ خویشتن برپاخیزند.

میراثی كه حكومت ساسانیان برای ما به یادگار گذاشته است هنوز هم در حال آلودن دامن ماست‌. برای آشنایی با این میراث باید دروغ و اطلاع‌رسانی چاپلوسانه را بررسی كرد كه عادتی اولی‌َ شده است‌. دروغ و اطلاع‌رسانی چاپلوسانه بیشتر از هركسی به مذاق بزرگان و بلندپایگان خوش می‌آید. یزدگرد گرفتار و قربانی نقشی جادویی دروغ و چاپلوسی شد. جادویی كه هنوز نیز فعال است‌.

 

شكست نهاوند شكست تعیین تكلیف ساسانیان نیز نامیده می‌شود. هنگامی كه از روحیه و خلق و خوی ایرانیان سخن می‌رود، شكست نهاوند هم بایستی یكی از كفه‌های ترازوی ما را اشغال كند. بارها فكر كرده‌ام كه امروز باید ایرانیان هرگاه كه از نزدیكی نهاوند می‌گذرند، لحظه‌ای عنان مركب خود را بكشند و به نهاوند و دشت نهاوند بنگرند و شكست نهاوند و دلایل آن را به یاد بیاورند و پس از لختی اندیشه به راه خود ادامه دهند. به هر تقدیر شكست نهاوند ایرانیان را از مسیر زندگی خود بیرون كرد و قرن‌ها استقلال را از ایرانیان ربود. اسلام را ایرانیان می‌توانستند بدون افتادن به چنگ خلفای فاسد و نیمه فاسد دمشق و بغداد نیز به دست آورند. اما به ویژه خلفای بنی‌امیه الگوهای بسیار بدی برای امیران محلی ایرانیان شدند. این خلفا به سبب غرق‌شدن ناگهانی در تجملاتی كه با آن بیگانه بودند، حتی عرب‌های شیفته و صادق صدر اسلام را نیز به بیراهه كشاندند...

 

پس از نبرد نهاوند هم ایرانیان می‌دانستند كه برای همیشه شكست خورده‌اند و هم عرب‌ها مطمئن بودند كه دیگر كسی را توانایی آن نخواهد بود كه آن‌ها را یك وجب از مواضعشان به عقب بنشاند. ادامۀ جنگ برای مدتی دیگر تنها ناشی از آن بود كه ایرانیان پس از كورش عادت كرده بودند كه همواره فرمان برانند و سروری كنند و با شكست نهاوند هنوز نمی‌توانستند قبول كنند كه حتی برای مدتی كوتاه دیگر نمی‌توانند ذوالاكتاف باشند. هنوز این عنوان شاه شاهان خیلی بارز بود. حدود 900 سال پیش‌، آن روز سهمگینی كه تخت جمشید به دست اسكندریان افتاده بود، هنگامی كه افسری مقدونیایی از سر شوخی دست بر تخت شاهی شاهنشاه هخامنشی كشید، یكی از خواجگان حرمسرا فریادی از وحشت كشید و از خود بی‌خود شد.

 

البته كار از جای دیگری هم خراب بود: همواره فرمانروایان ایران فكر كرده‌اند كه حكومت موهبتی است الهی و این موهبت را از كسی نمی‌توان گرفت‌. خواندیم كه داریوش باور كرده بود كه اهورمزدا تنها او را از میان بسیاری‌، برای فرمانروایی برگزیده است و شاهنشاهی را به او ارزانی داشته است‌. صرف نظر از این كه احترام همین قداست خیالی را هم خود فرمانروایان نگه نداشته‌اند! این هم دلیلی بود بر این كه پس از سقوط نهاوند نام ایران به باد فراموشی سپرده شد.

 

شگفت‌انگیز است كه از دهۀ سوم هجری‌، چندین دهۀ پی‌درپی تنها سخن از سرزمین ایران و شهرهای دور و نزدیك آن می‌رود و كسی به مردم ایران اشارۀ چندانی نمی‌كند.

عرب‌ها، از حفره‌ای كه در پیرامون بصره به سوی ایران باز كرده‌اند، مثل صاحب‌خانه‌ها، رفت و آمد پرجنب و جوش و سرزنده‌ای را راه انداخته‌اند. در این میان اطلاعات جغرافیایی فرزندان بیابان نیز شگفت‌انگیز است‌. این‌ها همۀ كنار و گوشۀ ایران را مثل پستوی خانۀ خودشان می‌شناسند. خود را از واحه‌های ناكجاآبادی خود، با هزار بدبختی به مرزهای ایران می‌رسانند و بعد گویی كه كارمندان سازمانی بسیار منظم آن‌ها را راهنمایی می‌كنند، سر از پشت كوه‌های دور و نزدیك ایران در می‌آورند، در هر كجایی كه خوششان می‌آید رحل اقامت می‌افكنند، سروری می‌كنند، بستان‌المؤمنین راه می‌اندازند، عزل و نصب می‌كنند، برای مردم احكام بهشت و جهنم صادر می‌كنند، جان هركه را كه می‌خواهند می‌گیرند و دست آخر، با برجای گذاشتن تخم و تركه‌ای و دامادی و عروسی‌، با خورجینی انباشته از دینار و درهم ایران را ترك می‌كنند و آب از آب تكان نمی‌خورد. شگفت‌انگیز است‌. در حالی كه رومی‌ها در 550 سال لشكركشی به ایران هرگز نتوانستند حتی نگاهی درست به چشم‌انداز تیسفون بیندازند و دست‌كم سه امپراتور رومی در نبرد با ایرانی‌ها جانشان به لب رسید.

 

هنگامی كه شاپور اول خود را شاه ایران و انیران می‌خواند، حتماً عرب‌ها هم جزء انیرانی‌ها بوده‌اند، اما نه مردمی هم‌ردیف رومیان‌. و شاپور دوم را ذوالاكتاف خواندند، یا صاحب شانه‌های عرب‌ها بود و یا سوراخ‌كنندۀ این شانه‌ها. فردوسی هم با استفادۀ از همین خاطره‌ها، آن‌ها را به این خاطر كه شیر شتر می‌خورند و گوشت سوسمار، لایق تاج كیانی ندانست‌. اما عرب‌ها پای پیاده آمدند و كمر به میان و گوهر بر دستار، عرب‌سالاری راه انداختند و در هر هامونی هارونی برای خود بستان‌المؤمنین راه انداخت‌.

 

به راستی كه شگفت‌انگیز است‌. شبه‌جزیرۀ عربستان كه آن‌قدرها جمعیتی نداشت‌. از عرب‌ها كه‌، جز معدودی كه در راه كاروانروی یمن و اورشلیم رفت و آمد كرده بودند، كسی جایی را كه بزرگ‌تر از واحۀ خودش ندیده بود. پیش از اسلام هرگز كسی نمی‌توانست تصور كند كه عرب‌ها، كه همواره خود را با پریان و دیوان شب‌های مهتابی شبه‌جزیره خود ترسانده بودند، سر از آن سوی آمودریا در بیاورند و آن‌جا را ماورالنهر بخوانند و دندان ماورالنهری‌ها را بشمارند و بدانند چه كسی روده‌ای راست دارد و رودۀ چه كسی را باید بیرون ریخت‌!

 

من كه هرچه در هزار خورجین تاریخ می‌گردم جوابی برای این تحول نمی‌یابم‌. ما تنها نبودیم كه مبهوت شده بودیم و ترجیح داده بودیم كه سرمان را با افسانه‌ها و اساطیر گرم كنیم‌.

بین‌النهرین باستان به پایتختی گزیده شد. امپراتوری رم شرقی‌، با این كه مصلحت را در این دیده بود كه فراموش كند كه در آن پیرامون جایی به نام آسیای مقدم وجود دارد، سرانجام با سلطان محمد فاتح برای همیشه از صفحۀ تاریخ حذف شد و به تن كلیسای ایاصوفیه در قلب قسطنطنیه قبای سبز مسجد راست آمد.

شبه‌قارۀ هند تا اندونزی چیزی نمانده بود كه بودای از همه جا بی‌خبر را برای همیشه به تبعید بفرستد. سرزمین فراعنه كوچك‌ترین مقاومتی از خود نشان نداد و در مراحل بعدی با فاطمیان خود كاسه داغ‌تر از آش شد.

اسپانیا، در آن‌سوی جبل‌الطارق تا كوه‌های بلندبالای پیرنه‌، همین‌طور. همین اسپانیایی كه چندی بعد قادر بود، پا به پای انگلستان‌، نصف دنیا را ببلعد. همین اسپانیایی كه امروز اگر آمریكای لاتین لج نكند گسترده‌ترین كشور دنیاست‌. و بسا قبیله‌های آدم‌خواری كه با فراموش‌كردن استعداد آدم‌خواری‌، در برابر عرب‌ها سر تسلیم فرود آوردند.

شگفت‌انگیز است‌. و شگفت‌انگیز است كه عرب‌ها، بر خلاف طبع زیرنخلی و شاعرانه‌شان‌، بسیار با خشونت عمل كردند تا با نرمش‌. و فساد خیلی زود در این قوم فاتح رخنه كرد. بنی‌امیه بیشتر متمایل به چپاول بودند تا به ارشاد.

در میان مردم دنیا شهرت شهرهای افسانه‌ای و عشرت‌آبادی دمشق و بغداد نیز بیشتر از شهرت خانبالق‌، پاسارگاد، استخر، تیسفون‌، مِمفیس و آتن است‌. همدان را كسی نمی‌شناسد. اما شمشیر و دشنه‌های دمشقی شهرت جهانی دارند و در زبان‌های اروپایی اصطلاح دمشقی در مورد خنجرها و كاردهایی از فولاد آب‌دیده كاربرد دارد! و علی‌بابا و چهل‌دزد بغداد هم همین‌طور.

 

به راستی كه شگفت‌انگیز است‌! می‌توان‌، و راه دیگری وجود ندارد، می‌توان به نقش دگرگون‌كنندۀ اسلام اندیشید. اما اسلام كه نمی‌توانست در ده‌های نخست هجری با مردم غیرعرب زبانی مشترك داشته باشد؟ مگر مردم اسپانیا می‌توانستند زبان مرشدین خود را بفهمند؟ در سال‌های نخست ایرانی‌ها هم با عرب‌ها در درك مسایل مشكل داشتند.

 

شاید راه حل را باید در شخصیت صادق و بی‌پیرایۀ خود پیامبر اسلام جست‌. اما عرب‌ها كه خیلی زود نشان دادند كه گرایششان به معاویه بیشتر است‌. فراموش نكنیم كه بیشتر نواده‌های پیامبر اسلام را عرب‌ها كشتند. خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس ثابت كردند كه تمایلشان به رذالت بیشتر است تا به اسلام‌. عرب‌ها حتی به جنازۀ پیامبر احترام نگذاشتند و بر سر جانشینی پیامبر حتی خود را به آرأ بزرگان خود نسپردند...

 

واقعیت این است كه نقش صداقت و بی‌پیرایگی پیامبر و یاران نزدیك او و همچنین نقش شیفتگی عرب‌ها را در آغاز كار باید عامل اصلی پیروزی‌های برق‌آسای نخستین دانست‌، اما باید پذیرفت كه ظرفیت بی‌پیرایگی یاران پیامبر در اواخر حكومت عمر به پایان‌رسید و نیروی خود را از دست داد و شیفتگی عرب‌ها هم مانند شیفتگی كودكان بسیار كم‌دوام بود. عرب‌ها كار خود را با شعارهایی صادقانه و زیبا در زمانی آغاز كردند كه فرمانروایی ساسانی‌، كه پس از انوشیروان به سرازیری فروپاشی افتاده بود، دیگر كوچك‌ترین نیرویی برای پایداری نداشت‌. علاوه بر این‌، پس از خسروپرویز، در دوران شاه‌بازی‌ِ درباریان به كلی حرمت خود را از دست داده بود.

در آغاز كار عرب‌ها، در جامعۀ بسیار آزرده و حساس ساسانی‌از شعارهای بسیار دلنشین برادری و برابری انقلاب اسلامی‌، اگر چه به زودی این شعارها مانند هرجای دیگری اعتبار خود را از دست دادند، استقبال بسیار خوبی به عمل آمد. ایرانیان در اواخر دورۀ ساسانی به پیام برادری و برابری اسلام‌، كه برای اولین بار در تاریخ بشری مطرح می‌شد و هنوز كسی شكست آن را تجربه نكرده بود، بیشتر از هر زمان دیگری نیاز داشتند. در نتیجۀ همین استقبال بود كه پیشاهنگان اسلام‌، بدون برخورد با مانعی جدی‌، هر روز سنگر تازه‌ای را می‌گشودند. حتی چنین بود كه گاهی فرماندهان و سرداران محلی‌، كه دیگر امیدی به بهبود دربار بیمار خود نداشتند، دست كم برای جلوگیری از خونریزی‌، آن‌هم برای در دفاع‌ِ از هیچ‌، بدون كوچك‌ترین مقاومتی خود و نیروهای تحت امر خود را تسلیم فرزندان بیابان می‌كردند.

 

اما به محض خوابیدن عطش فرزندان بیابان‌، چون فاصلۀ زیاد شعارهای برادری و برابری با حقیقت نمایان شد، صلابت خود را ازدست دادند. این شعارها به جای این كه دردی از مردم را دوا كنند، تنها پایه‌های خلافت دو خاندان سلطنتی بنی‌امیه و بنی‌عباس را استوار كردند كه چیزی كم‌تر از فراعنه نداشتند(2). با غوطه‌ای كه خلفا در شكوه و خوشگذرانی‌های درباری خود می‌خوردند گاهی روی خسروان را سفید می‌كردند. هنوز هم آوازۀ شب‌های افسانه‌ای و هزارویك شبی بغداد برای بسیاری از مردم جهان یك ضرب‌المثل است‌. قدرت روزافزون خلفا بر ضعف كسانی كه دل به‌شعار عرب‌ها بسته بودند بیشتر می‌افزود. در نتیجه از دست مردمی كه به دام شعار افتاده بودند، پس از بیداری نیز كاری ساخته نبود. اعتراض چون پرده را از میان برمی‌داشت حتی بر وفاحت خلفا می‌افزود(3). اما اغلب‌، اگر اعتراضی بود، اعتراض ایرانیان بود.

طبری در گزارش سال 34 هجری مطلبی را می‌آورد كه نماینده نگرش بلندپایگان عرب به مردم قلمرو اسلام است‌. هنگامی كه گروهی از مردم بر عثمان نافرمان شدند و او را به خیمی بهتر خواندند و از او خواستند تا كارگزاران ناصالح خود را از كار بركنار كند، عثمان كارگزاران خود را برای مشورت نزد خود فرخواند. عبدالله بن عامر، كه كارگزار بصره بود، جان كلام را خیلی كوتاه به عرض رساند: این مردم را باید به جهاد بفرستی‌، تا در جایی دیگر سرگرم شوند. آن‌ها را در جبهه نگه دار تا رام تو شوند و همه هم‌ّوغم‌شان صرف زخم پشت شترهایشان و شپش رخت و لباسشان شود. از شیوۀ دنباله سخن برمی‌آید كه پیشنهاد عبدالله بن عامر مطلبی چندان دور از ذهن نبوده است‌(4).

 

همزمان با این روند، اسلام كه نمی‌توانست متوقف بماند، بی‌وقفه در حال دگرگون‌كردن فرهنگ و مدنیت همۀ جوامع اسلامی بود.

اسلام تنها دین جهان است كه با اشراف كامل بر همۀ رفتارهای حواس پنج‌گانه‌، همۀ پدیده‌های فرهنگی و مدنی را، حتی جغرافیای شهری و روستایی را زیر نظر دارد. آنك چون مقاومت در برابر اسلام بی‌حاصل بود، دیری نپایید كه با پدیداری امت اسلامی‌، همۀ مردم مسلمان در اصول فرهنگی و مدنی با یكدیگر همانندی‌های انكارناپذیری را پیدا كردند(5). در اسلام حتی برای دفن مردگان رعایت نظمی ثابت اجباری است‌. گورستان مسلمانان را هركجایی كه بیابی بی‌درنگ آن را می‌شناسی‌.

 

اما به رغم نفوذ گسترده و همه جانبه عرب‌ها، خیلی زود ایرانی‌ها خود را بازیافتند و خواهیم دید كه به زودی پدیدآورندگان بزرگ‌ترین نهضت علمی و فرهنگی جهان شدند.

دریغم آمد كه از این كفۀ ترازو غافل شوم‌!

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir