دیوارنوشت ها

با من باش!

 

چشمه خشکید

چشمم نه!

فلک کر شد

گوشم نه!

 

دست از پرواز بی بال نخواهم برداشت

آسمان را به پایین خواهم کشید

در هر پرواز

ونفس روزگار را

در سینه اش حبس خواهم کرد

    برای بودن

    با زبانی بی نیام

    با من باش!

 

24 اردیبهشت 88

 

کو؟

 

سرانجام روزی خواهم بخشید

بقیۀ دستم را

به دیوار رو به رو

و تنم را پیچک پنجره خواهم کرد

برای روزهای بی لحظه تر

 

نه در انتظار شنیدن خبری

گوشم پر از هزار خبر است

چه نیازی به باز کردن مشتی

مشت هر کس دل خود را می فشرد

 

دست من چنگ است

با پنج تاری که نیازی به کوک ندارد

امان از دست نگاه های هزارمشت

چنگ نوازی کو؟

 

24 اردیبهشت 88

 

جرعه های تماشا!

 

نگاهت را بردم به تماشا

حوصله اش سررفت

لابد به درونی قناعت می کند

که در دست داری

 

ترا رها می کنم

و از دستت می خواهم

تا مشتش را باز کند

 

هوای تازه که رخنه کند

خواهی دید که می توان

جلوی حبس نفس را گرفت

 

باور کن که هر چشم اندازی

خوشۀ انگوری است رسیده

اگر غوره ای هم در میان باشد

با حبه ای شیرین میخوش می شود

در کنار غصه ای مرغوب

 

من آخرین سلول هایم که می میرند

غصه های مرغوبم خواهند بود

با احتضاری باشکوه

در بستر فاخر اندوه

با حوصله ای سرریز

و نگاهی سیر از تماشا

با جرعه هایی در ثانیه ها

 

23 اردی بهشت 88

 

دروغ!

 

چه نیازی به صاحبدلان

دیگر رازی نیست مرا

الا بودن

در این دارستان بلند

با اتاقیم در میان

و دیواری در رو به رو

از سنگ صبور

و هزار چشم مرکب

با آبشار نیمه تمام نگاهی

و هزار پای پیاده

با هزار تاول خشک

 

با نقش هزار کلاغ بی خبر

در کوچه های گمشدۀ صبور

با یک جعبۀ مدادرنگی فرسوده

مداد زرد عاجز از زنده کردن یک قناری بی جان

حوصلۀ مداد آبی دریا را به بندر نرسانیده تمام شد

و چراغ دریایی در مغز جعبۀ مدادرنگی مرد

 

دیگر رازی نیست مرا

الا دیواری با هزار دیوارنوشت

از آلبالویی عرق کرده در مشتم

و گنجشگکی خسته از حسرت پرواز

در دالان شاخه های انجیر و خرمالو

 

چه نیازی به صاحبدلان

اگر دست افشان نیستم

باکیم نیست

صدای دف هنوزم در گوش است

و اگر دروغ نگویم

هیچ باد شرطه ای را هم هوسم نیست!

 

18 اردیبهشت 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir