دیوار رو به رو!

امروز اندوهم را گذاشتم به حراج در آینه
در غیبت کهکشان
چشمانم تنها مشتری بی‌ر‌قیب بودند
در فضایی پرگیرودار
و صدایی خفته در زیر پنجره

امروز می‌خواهم اعتراف ‌کنم که به دروغ
دیوارهای مجروح جاده‌ها و بن‌بست‌های دلم را
دیوار رو به رو نامیده‌ام
دیوار رو به رو خاک است و گچ
سنگ است و رنگ
به قطر یک وجب تا انتهای بی‌پایان دنیا
سرد و بی‌ضربان
دیواری محصور و مشاع
با شیارهایی ریز و ریزتر

دروغ چرا؟
دیوار را انتخاب کردم چون خونین نیست
و آشکار است با خاطره‌های پنهان
بدون رد پا
و مثل دلم لگدمال نمی‌کند شعورم را

دروغ چرا؟
اندوه خیابان و کوچه هم پیداست در دیوار
در هوای آکنده از نفس رهگذران
و ازدحامی مدهوش
بوی نفس‌های جراحی‌شده را می‌شنوم اما
دیوار با قلبم قدم می‌زند
دیوار به دیوار
در حضور پنجرۀ حیرت‌زده

خبری از خون هم که باشد
تازگی ندارد
یادگار فاتحان تاریخ است این معما
در سفرۀ محبوس خیابان
و سینۀ خشک مادر بیابان
و حضور قبیله‌ای ناتنی

4 خرداد 90