فردای ناتمام!
غصه نخور!
زندگی ساده است
و به پیچیدگی قلبت نیست
ببین گنجشک محله چه میکند
در قبیلۀ خوشنشین
با برف و با گرما
و با معشوقی گمشده
در فضایی بیسند
غصه نخور!
بنبست زندگی
هیبت گمشدن را کمرنگ میکند
تو تنها نیستی
با این همه تجربه در کنار
غصه نخور!
در چشمان پرجمعیت تو
گرسنگی خاطره خسته میشود
و میخوابد در دیوار رو به رو
با رواج سکهای تازه
دلت را هرگز دلسوزانه بستری نکن
پایش را در گلیم نگهدار
هیبت دلسوزی زبانه میکشد در دل بیزبان
از عیادت هم خبری نیست
تنها قلبت میتواند به دلت سربزند
در حضور خاطرات عتیق
غصه نخور!
شادی مرزبان جان است
در ازدحام بودن
تا قلمرو مرگ
تقلید از ابر چرا؟
در مسلک سکوت
ابر زندانی بیدر و پیکر است
با حصاری محبوس در نگاه پرجمعیت
غصه نخور!
دارایی تو در سویی
در زیر درختان است
و غصهات هم
دارایی تو در فصل پاییز
رنگین میکند همراه برگها زمین را
و آوای سینۀ تکتک برگها
همان لالایی مادر است
گهوارهای نا مرئی
غصه نخور!
فردای نا تمام پیش روست
در هر حال
14 خرداد 90