دهان قاصدکها!
سرانجام
فلک را سقف خواهم شکافت
برای طرحی نو
پلکانی خواهم ساخت با همۀ درختان عالم
از اینجا تا آسمان هفتم
در کنار کهکشان
با همۀ پرندگان
تا صدای شکستن فلک
در میان هزاران نوا
نرسد به گوش کسی
بعد با هزاران رنگ پاییزی
و مدادرنگیهای کودکیم
طرحی نو در خواهم انداخت
از جنس ابر و ابریشم
و ترانۀ شب مهتاب
شیهۀ اسب
نگاه سگ آبی
و از جنس آلبالو و پرواز کبوتر و زیتون
خورشید را سوار قاصدک خواهم کرد
و شیر کهکشان را رایگان
تنها سهم موزۀ فقط دشنه و دشنام
هزاردستان در جای رستم دستان
و هیهات که رفع عطش کند خون
روز و شب شقایق به دلخواه خواهد بود
و مژدۀ انقراض واهمۀ آفتابپرست
جاری خواهد شد در نسیم و رود
کبوترها در آسمان هم لانه خواهند داشت
و مارها ولایتی مستقل
تا نترسد کسی از ریسمان سیاه
دهان قاصدکها پرخواه بود از آشتی
15 خرداد 90
رباعی
چشمانت را بازکن!
خصلت پنجره را باور کن!
دل آسمان هم میتپد
ابر دلت را رها کن!