اسبم را باید زین کنم!

فردا باری دیگر خواهد آمد فردا
رونوشتی نا مسجل از امروز
فارغ از اعتماد من به دیروز

کوچۀ فردا سینه‌ای دیگر خواهد داشت
باز درخت خرمالو و پنجره
 تنهایی خود را تقسیم خواهند کرد
در میان رهگذران تنها

باز ابری پنهان در کجایی خواهد بارید
و سینۀ من ابری خواهد شد باز در کجایی
در کوره‌راهی به فردا

فردای فراری همیشه ناتمام
با رسیدن فرداشب از راه
شفقش را بر سر خواهد کشید
مانند شقاییق
بی‌آن‌که سفارشی کند به من
از دست شبیخون فرار خواهد کرد
سینه‌کشان
تا فلقی دیگر
همان سقف شکستۀ پیشانی فلک

باز ناگزیر امروزم را به فردا خواهم انداخت
و امید درمان فردا را به فردا
فردای ناتمام

شیوۀ غصه‌ هم همین است
با دیروزی در زیر بغل
اسبم را باید زین کنم!

10 تیر 90