در کنار یکی دو آلبوم خانوادگی
به گونه ای غریب احساس می کنم که این داستانم را هر روز می‌توانم بخوانم!

بالاخره‌ ساعت‌ هفت‌ بعدازظهر روز چهارشنبه‌ دو هفته‌ پيش‌، با دستگيری‌ غيرمترقبۀ‌ آقای‌ شين‌ در يك‌ مغازۀ‌ آلبوم‌فروشی‌، اين‌ امكان‌ مي‌توانست‌ به‌ وجود بيايد، كه‌ از هويت‌ يكی‌ از شگفت‌انگيزترين‌ دزدی های‌ سال های‌ اخير پرده‌ برداشته‌ شود. و اين‌ امكان‌، كه‌ با به‌ دست‌آمدن‌ هفت‌ هزار عكس‌ پرسنلی‌ به‌ سرقت‌ رفته‌ اطلاعات‌ گران بهايی‌ درباره‌ هويت‌ هفت‌ هزار كارمند عالی ‌رتبه‌، در اختيار مقامات‌ مسؤل‌ قرار گيرد. دستگيری‌ آقای‌ شين‌ در مغازه‌ آلبوم‌فروشي‌ به‌ اين‌ شايعه‌، كه‌ اين‌ عكس‌ها در بايگانی‌ منظمی‌ نگهداری‌ می ‌شوند، قوت‌ می بخشيد.

دستگيری‌ غيرمترقبه در حالتی‌ غيرعادی‌ اتفاق‌ افتاده‌ بود و خود اين‌ امر به‌ يكی‌ از حادترين‌ مسائل‌ روز اعتباری‌ خاص‌ می ‌بخشيد. برق‌ شهر با هجوم‌ ناگهانی‌ هواپيماهای‌ دشمن‌ قطع‌ بود و بساطی ‌ها با همۀ‌ رمقشان‌، كه‌ بيشتر از باقيماندۀ‌ رمقشان‌ بود، هنوز سراسر پياده‌ رو را در تصرف‌ خود داشتند. تاريكي‌ ناشي‌ از وضعيت‌ قرمز به‌ ازدحام‌ پياده‌ رو رونقی‌ غيرعادی‌ بخشيده‌ بود.

همه‌، در حال‌ حركت‌، منتظر بازگشت‌ هواپيماها بودند و هيچ‌كس‌ قادر نبود، در‌ آن‌ بالاي‌ سرد، هواپيماها را از ستاره‌ها تشخيص‌ بدهد. در عين‌ حال‌ توی‌ انبوه‌ ستاره‌ها هركس‌ برای‌ خودش‌ هواپيمايی‌ دست‌ و پا كرده‌ بود، كه‌ مثل‌ يك‌ ستاره،‌ در فضای‌ سرد سوسو می ‌زد و گاهی‌ هواپيمای‌ دشمن‌ می‌شد و گاهی‌ هواپيمای‌ خودی‌، و وقتی‌که هواپيمايی‌ خودی‌ مي‌شد، آدمی‌ راحت‌ به‌ اين‌ فكر می ‌افتاد كه‌ خلبان‌ خودی‌ پياده‌ روهای‌ پايين‌ را مي‌شناسند و مي‌داند، كه‌ برق‌ شهر رفته‌ است‌ و مي‌داند، كه‌ برق‌ روستاهای‌ كنار شهر نرفته‌ است‌. و دو چهار راه‌ پايين‌تر بزرگترين‌ خيابان‌ شرعی‌ - غربی‌ شهر قرار دارد.

راديوهای‌ آويزان‌ از بساط‌ها، در گوشه‌ و كنار تاريكی‌، گاهي‌ مارش‌ نظامی‌ را قطع‌ مي‌كردند و آژير حملۀ هوايی‌ پخش‌ می‌كردند. با صدای‌ آژير، ستاره‌ها هواپيماتر مي‌شدند، كه‌ كابينشان‌ گرمتر از پياده‌ رو بود و پر بود از چراغ هاي‌ كوچك‌ سبز و قرمز و بنفش‌ و آبي‌ و يك‌ مشت‌ عقربۀ‌ روشن‌، كه‌ خلبان ها را در كنترل‌ خود داشتند، و كابين‌ها بوی‌ حرارت‌ و بوی‌ مواد مصنوعی‌ می ‌دادند.

مامورين‌ دستگيری‌ آقای‌ شين‌ از تاريكی‌ مطلق‌ ساعت‌ هفت‌ بعدازظهر استفاده‌ كرده‌ بودند و آقای‌ شين‌ را كه‌ هرگز در وضعيت‌ قرمز مورد تعقيب‌ قرار نگرفته‌ بود، بدون‌ كوچكترين‌ برخوردی‌ دستگير كرده‌ بودند.

صاحب‌ مغازه‌ در حين‌ دستگيری‌ آقای‌ شين‌ ادعا كرده‌ بود كه‌ قصد داشته‌ است‌، چند دقيقه‌ ديگر مغازه‌اش‌ را تعطيل‌ كند و از اين‌ رو ناگزير بوده‌ است‌، كه‌ در كشويی‌ مغازه‌اش‌ را تا نيمه‌ پايين‌ بكشد. با اين‌ همه‌، ماموران‌ او را هم‌، كه‌ با روشن‌كردن‌ شمع‌ سوءظن‌ زيادی‌ به‌ وجود آورده‌ بود، همراه‌ برده‌ بودند. وضعيت‌ قرمز هم‌، كه‌ چهل‌ و پنج‌ دقيقه‌ طول‌ كشيده‌ بود، به‌ خاطر تاريك‌ بودن‌ خيابان ها و غيرعادی‌ بودن‌ رفتارها، نتوانسته‌ بود چيزی‌ را، كه‌ به‌ نفع‌ صاحب‌ مغازه‌ آلبوم‌فروشی‌ باشد، ثابت‌ بكند.

تكرار وضعيت‌ قرمز از خشونت‌ حمله‌های‌ هوايی‌ و بمباران های‌ حتمی‌ و فرق‌ ميان‌ روشنايی‌ و تاريكی‌ كاسته‌ بود. و با كم‌شدن‌ فرق‌ ميان‌ روشنايی‌ و تاريكی،‌ مردم‌ كمتر متوجه‌ عادی ‌شدن‌ وضعيت‌ مي‌شدند. با اين‌ همه‌ آن هايی‌ كه‌ هنوز ستاره‌ها را از هواپيماها تشخيص‌ نداده‌ بودند و نمی ‌خواستند خاطرات‌ زمان‌ جنگشان‌ بدون‌ طياره‌ باشد، با اعلام‌ وضعيت‌ قرمز لابه‌لای‌ ستاره‌ها را مي‌گشتند.

وقتی‌ شش‌ روز بعد، روزنامه‌ها خبر دستگيری‌ آقای‌ شين‌ را، كه‌ موفق‌ به‌ سرقت‌ هفت‌ هزار عكس‌ پرسنلی‌ از پرونده‌های‌ كارگزينی ‌های‌ سازمان های مختلف‌ دولتی‌ و غيردولتی‌ سراسر كشور شده‌ بود، منتشر كردند، بي‌اختيار ياد مردی‌ افتادم‌، كه‌ در كنار پله‌های‌ كارگزيني‌ دانشگاه‌ سراغ‌ كارگزينی‌ را می ‌گرفت‌.

حالا كارگزينی‌ بالاي‌ پله‌ها بود. چند هفته‌ بود كه‌ جای‌ كارگزينی‌ را عوض‌ كرده‌ بودند. حسابداری‌ را برده‌ بودند جای‌ كارگزينی‌ و كارگزينی‌ را آورده‌ بودند‌ جای‌ حسابداری‌. و چون‌ از ميزان‌ رفت‌وآمد كارمندهای ‌قديمی‌ خيلی‌ كم‌ شده‌ بود، راحت‌ می‌شد به‌ جاي‌ كارگزينی‌ رفت‌ به‌ حسابداری‌.

هنوز از محوطه‌ بزرگ‌ دانشگاه‌ وارد ساختمان‌ اصلی‌ نشده‌ بودم‌، كه‌ به‌ فكرم‌ رسيد، داخل‌ ساختمان‌ نمی ‌تواند چيزی‌ جابه‌جا شده‌ باشد، اما فوری‌ اين‌ فكر را هم‌ كردم‌، كه‌ اگر هم‌ چيزی‌ جا به‌ جا شده‌ باشد لابد همه‌ چيز دوباره‌ عادی‌ شده‌ است‌. محوطه‌ خالی‌ بود و از در بزرگ‌ باغ‌ كه‌ وارد شدم‌ تا خود ساختمان‌ با هيچ‌كس‌ روبه‌رو نشدم‌. و به‌ اين‌ خاطر احساس‌ كردم‌، كه‌ كمی‌ از امنيتم‌ كاسته‌ شده‌ است‌. يعنی‌ نمي‌توانم‌ بفهمم‌، كه‌ كسی‌ تعقيبم‌ مي‌كند يا نه‌. مثل‌ وضعيتی‌ كه‌ آدم‌ در تاريكی‌ دارد. و مثل‌ وقتي‌ كه‌ آدم‌ در راهرويی‌ پر پيچ‌ و خم‌ دنبال‌ كليد برق‌ می ‌گردد.

پايين‌ پله‌های‌ كارگزينی‌ هم‌ كه‌ ايستاده‌ بودم‌ از امنيت‌ درستی‌ برخوردار نبودم‌. در عين‌ حال‌ با اين كه‌ نمی ‌دانستم‌، كه‌ به‌ طرف‌ كارگزينی‌ بروم‌ و يا به‌ يك‌ طرف‌ ديگر، در حالی‌ كه‌ سيگاری‌ آتش‌ می ‌زدم‌، قيافه‌ بشاشی‌ داشتم‌. يك‌ چيز كاملاً مشخص‌ بود، و به‌ كوچكترين‌ بهانه‌ای‌ برای‌ مشخص‌ نبودن‌ اين‌ چيز اعتماد نداشتم‌. ناگزير همه‌ چيز عادی‌ بود. يعنی‌ بديهی‌ بود. هم‌ وضعيت‌ ديوارها و هم‌ موقعيت‌ درون‌ ديوارها. مثل‌ اين كه‌ هيچ‌ اتفاقی‌ نيافتاده‌ است‌. فقط‌ آبدارخانه‌ را جمع‌ كرده‌ بودند و با اين كه‌ آبدارخانه‌ هميشه‌ توانسته‌ به‌ يك‌ جای‌ عمومی‌ هويتی‌ گرم‌ و قابل‌ اعتماد بدهد، اين‌ بار وضع‌ طوری‌ بود، مثل‌ اين كه‌ هيچ‌ اتفاقی‌ نيفتاده‌ است‌. فقط‌ يك‌ لحظه‌ كوتاه‌ با ديدن‌ اعلاميه‌ها و پلاكات‌هاي‌ در و ديوار احساس‌ كردم‌، كه‌ هر آن‌ ممكن‌ است‌، كه‌ دستگيرم‌ بكنند، اما زود به‌ اين‌ احساس‌ چيره‌ شدم‌ و تصميم‌ گرفتم‌ که اين‌ فكر را بگذارم‌ برای‌ يك‌ فرصت‌ مناسب‌ و براي‌ فرصتی‌ كه‌ بتوانم‌ با تمام‌ نيرو و به‌ همة‌ گناه‌هايی‌ كه‌ در خلال‌ روز و پی ‌ در پی‌ مرتكبشان‌ می ‌شوم‌ فكر بكنم‌. بعد ياد هفت‌ سالگيم‌ افتادم‌، كه‌ يك‌ مداد رنگی‌ دو سر پيدا كردم‌. كلفت‌تر از انگشتم‌ بود. يك‌ سرش‌ قرمز بود و يك‌ سرش‌ سبز، يا آبی‌. بعدازظهر يكی‌ از روزهای‌ سرد بود، اول‌ خيلی هيجان‌زده‌ شدم‌، اما بعد - خيلی‌ زود - احساس‌ كردم‌، كه‌ هيچ‌ اتفاقی‌ نيفتاده‌ است‌. فقط‌ پدرم‌ گفت‌، پس‌ مدادی‌ را كه‌ قرار بود برايم‌ بخرد، بعداً مي‌خرد. ياد پدرم‌ هم‌ مي‌توانستم‌ بيفتم‌، كه‌ رفت‌ ديگر برنگردد. خيلی‌ زود همه‌ چيز عادی‌ شد. هم‌ وضعيت‌ ديوارها و هم‌ موقعيت‌ درون‌ ديوارها. البته‌ به‌هيچ‌وجه‌ نمی ‌شد گفت‌، كه‌ هيچ‌ اتفاقی‌ نيفتاده‌ است‌، فقط‌ می ‌شد ادعا كرد، كه‌ مثل‌ اين كه‌ هيچ‌ اتفاقی‌ نيفتاده‌ است‌.

وقتی‌ مرد ناشناس‌ سراغ‌ كارگزينی‌ را گرفت،‌ عادی‌ بودن‌ موقعيت‌ با همه‌ شبهه‌هايی‌ كه‌ می ‌توانست‌ وجود داشته‌ باشد، به‌‌ ترتيب‌ خيلی‌ آسانی‌ برايم‌ ثابت‌ شد. مرد ناشناس‌ با كيف‌ دستيش‌، كه‌ لابد كاغذها و اسناد داخل‌ كيفش‌ شبيه‌ كاغذها و اسناد داخل‌ كيف‌ من‌ بود، به‌ صلابت‌ يك‌ آدم‌ كهنه‌كار، به‌ طرف‌ كارگزينی‌ رفت‌ و من‌ كه‌ در حال‌ عادت‌كردن‌ به‌ عادی‌ بودن‌ وضع‌، فكر دستگيری‌ خودم‌ را به‌ يك‌ فرصت‌ مناسب‌ گذاشته‌ بودم‌، حتي‌ با نگاهم‌ نتوانستم‌ او را تعقيب‌ بكنم‌. همين‌طور كه‌ پك‌ مي‌زدم‌ حدس‌ زدم‌، كه‌ رفت‌ توی‌ يكي‌ از اتاق ها و ديگر بيرون‌ نيامد. تصميم‌ گرفتم‌ رفتن‌ به‌ كارگزينی‌، يعنی‌ فكركردن‌ به‌ كارگزينی‌ را براي‌ مدتی‌ به‌ عقب‌ بيندازم‌. بنابراين‌ در حسابداری‌ هم‌ نمی توانستم كاری‌ داشته باشم‌. ناگزير باز رفتم‌ به‌ باغ‌ بزرگ‌ دانشگاه‌ و تا در باغ‌ فقط‌ به‌ گل ها نگاه‌ كردم‌ و به‌ درخت هايی‌ كه‌ می ‌شناختمشان‌ و در جريان‌ بزرگ‌شدن‌ و قدكشيدنشان‌ قرار داشتم‌.

درخت ها را كه‌ پشت‌ سر گذاشتم‌ باز ياد مردی‌ افتادم‌، كه‌ سراغ‌ كارگزينی‌ را گرفت‌. درخت ها به‌ یکدیگر‌ شباهت‌ بيشتری‌ دارند تا آدم‌ها. وقتی‌ درخت های‌ آشنا را پشت‌ سر مي‌گذاری‌، درخت های‌ ناآشنا جای‌ درخت های‌ آشنا را می ‌گيرند، اما به‌ هر كدام‌ از آدم‌ها می‌شود عليهده‌ فكر كرد. مخصوصاً وقتی‌ در جريان‌ بزرگ‌شدن‌ و قدكشيدنشان‌ قرار نداری‌. فقط‌ كيفشان‌ را مي‌شناسی‌ و لباسشان‌ را. و وقتي‌ سراغ‌ كارگزينی‌ را مي‌گيرند، هيچ‌ چيز دستگيرت‌ نمی‌شود. و تازه‌ وقتی‌ دستگيرشان‌ مي‌كنند به‌ فاصلۀ‌ وحشت‌انگيزت‌ با آدم‌ها پی‌ می ‌بری‌. دستگيری‌ در يك‌ مغازه‌ آلبوم‌فروشی‌. وضعيت‌ قرمز. بوی‌ گرما و بوی‌ مواد مصنوعی درون‌ كابين‌ها.

روزنامه‌ها درباره‌ جزئيات‌ امر چيزی‌ ننوشته‌ بودند: ساعت‌ هفت‌ بعدازظهر چهارشنبۀ‌ هفتۀ‌ گذشته‌، مردی‌ كه‌ متهم‌ به‌ سرقت‌ هفت‌ هزار عكس‌ پرسنلی‌ از پرونده‌های‌ كارگزينی‌ سازمان های مختلف‌ دولتی‌ و غيردولتی‌ است‌، به‌ وسيلۀ‌ ماموران‌ ويژه‌، دستگير شد.

پس‌ از اين كه‌ سيگارم‌ را تا ته‌ كشيدم‌ و پای‌ پله‌های‌ كارگزينی‌ را ترك‌ كردم‌، با اي نكه‌ هر روز تا پای‌ پله‌های‌ كارگزينی‌ رفتم‌، هرگز با مردی‌ كه‌ آن‌ روز سراغ‌ كارگزينی‌ را گرفته‌ بود، روبه‌رو نشدم‌. فقط‌ شنيدم‌، كه‌ عكس‌ پرسنلي‌ رئيس‌ دانشگاه‌ و چند عضو مؤثر ديگر از پرونده‌هايشان‌ ربوده‌ شده‌ است‌. و شنيدم‌ كه‌ تصميم‌ گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در مورد حفاظت‌ از عكس‌ها اقداماتی‌ اساسی‌تر معمول‌ بشود.

امروز دارم‌ در اين‌ تصميم‌، كه‌ در فرصتی‌ مقتضی‌ گناهان‌ روزمره‌ام‌ را طبقه‌بندی‌ بكنم‌، مصمم‌تر مي‌شوم‌. و امروز قصد داشتم‌، اگر آقاي‌ شين‌ پس‌ از ربودن‌ چند عكس‌ پرسنلی‌ از بايگاني‌ موقت‌ و دائمی‌ زندان‌ موفق‌ به‌ فرار نمي‌شد، به‌ ملاقات‌ او بروم‌، اما حالا مجبورم‌ هر روز به‌ جای‌ ايستادن‌ پای‌ پله‌های‌ كارگزينی‌، ساعت‌ها جلو مغازه‌های‌ آلبوم‌فروشی‌ بايستم‌ و چهرۀ‌ همه‌ مشتري ها را به‌ دقت‌ زير نظر بگيرم‌، و وقتی‌ وضعيت‌ قرمز است‌ دقتم‌ را بيشتر كنم‌.

Labels: ,