بهار!
اگر یک روزی سه بار از من بپرسند که کدام پدیدۀ آفرینش را بیشتر دوست دارم، هر سه بار پاسخم این خواهد بود: پرنده. و منتظر سؤال چهارم خواهم ماند که بازهم بگویم: پرنده!

و بهار را دوست دارم به خاطر پرندگان تازه نفس، سرخوش و شادابش.

چند سال پیش که در جنگلی تنها بودم و بازهم دلم برای بهار تنگ شده بود، با این که شاعر نیستم، شعروارۀ زیر را برای بهار سرودم.

بهار دارد یک بار دیگر نزدیک می شود. پس به استقبال بهار می روم:



قوچان ستاره زاره

ویترین لاله زاره



بزک نمیر بهاره

اسب سفید سواره

از راه کرمون میاد

زیره برات میاره


بزک نمیر بهار شد

اسب سفید سوار شد

مترسکا رمیدند

بز و بره رها شد


اسب سفید می تازه

گرگ و روباه می بازه

وقتی رسید به کاشون

گلاب واست می سازه



نطنز گلابی داره

تو خورجیناش میذاره

نقل گلاب قمصر

رو کاکلات می باره



قوچان ستاره زاره

دیو از همه بیزاره

ستاره ها می رقصن

ویترین لاله زاره

روباه شده دیوونه

خروس حالا می خونه

مترسکا شکستن

گرگا موندن تو لونه



اسب سفید تو راهه

بزک نمیر بهاره

قوچان ستاره زاره

ویترین لاه زاره



دستات حتا می بنده

هرروز به روت می خنده

شاخات اگر شکستن

حکیم واست می بنده



دلت اگه شکسته

دستات اگه نرَستن

اسب سفید که اومد

حکیم داری یه دسته



بزک نمیر تموزه

گرگه داره می سوزه

اوجیت [1] می ره عروسی

خنده داره رو پوزه



فندق داری از نیریز

آب روون تو کهریز

عسل می یاد از سهند

قالی نقش تبریز





انگور می شه فراوون

گندم می ده بیابون

خربزه های میشَد

انبار می شن تو دالون



ماهی ریزه میزه

خونش توی کاریزه

وقتی می ره مهمونی

غوره انگار مویزه



بزک نمیر تموزه

دیوه داره می سوزه

روباه شده فراری

عابد شده با روزه



آینه شمدون تو طاقچه

بزک بپر تو باغچه

شاپرک و خبرکن

پاییز اومد با زاغچه



بزک نمیر پاییزه

آخرای جالیزه

کُمپوزۀ رسیده

هنوز توی پالیزه



زنگوله تو راه بنداز

ابروهاتو تا بنداز

خون کسی حلال نیس

دشمنارو پاپنداز





بفرستشون مدرسه

تا بخونن هندسه

یاد بگیرن رقومی

بی غصه و با قصه



درستو خوب بخونی

دشمن نمی شی خونی

منطق میاد به میدون

جدول ضرب و رقومی



عاشق می شی بی بلا

جیب و کیست پرطلا

خواستی قلندر می شی

خواستی می ری کربلا



وقتی اومد زمستون

یک زن قندی بستون

اسمشو بذار بزبزی

قندش بده بوس بستون



مهمون می یاد یه گله

جم می شَوَن محله

ساوه انارش خوبه

سیب شمرون تو سله



بزک پاشو که چله است

برف و بارون رو پله است

ریشت شده یه وجب

مادر بزرگت ذله است





حال که دستت بازه

نذار بدی بتازه

آتیش بنداز تو منقل

بذار سرما ببازه



هرکی اومد به بازی

با همه شون بسازی

دشمن دیگه نداری

تنها نری به قاضی



اما چشات بازباشن

بعضی چیزا راز باشن

پارسال نشه فراموش

زین و برگت ساز باشن



برفا وقتی آب بشن

گل ها وقتی باز بشن

بهار می یاد دوباره

همه باهم شاد می شن



ها جستیم و واجستیم

تو حوضه نقره جستیم

قوچان ستاره زاره

ویترین لاله زاره
-----------------
[1] آبجیت

Labels: