درست بنویسیم، درست بگوییم


مانده، خسته، مرده!

 

دیریست که دیگر ایرانی نمی تواند به   «مانده شدن» شدن بسنده کند و به جای آن  «خسته شدن» (= آزردن، زخمی شدن، بیمارشدن) را به کار می برد. مثلا با برداشتن یک هندوانۀ بزرگ خسته می شود. یعنی زخمی و بیمار می شود! پشت خط تلفن هم زخمی و بیمار می شود. و از گفتن «دوستت دارم» هم!...

اما جالب است که اغلب زخمی شدن هم طبع حساس ایرانی را کفایت نمی کند. ناگزیر گاهی از «مردن» کمک می گیرد و کشت و کشتار:

از راه می رسد، هندوانۀ سنگین را می دهد به دست کسی که در را به رویش باز کرده است و با شتابی که حتی زبانش را بند می آورد، می گوید: «بگیر که مردم»!

ایرانی از عشق می میرد، از بی پولی می میرد، از انتظار او نیمه جان می شود و بعد می میرد...

و جالب این که «از خنده می میرد»!

اما فاجعه این جاست که کسی این «مردن» ها را جدی نمی گیرد و برای «مرحوم» تره هم خرد نمی کند!

البته در ایران رسم نگاه با تساهل و تسامح به  مرده ها و بخشیدن عمر آن ها و بذل و بخشش از نوع شگفت انگیزی هم معمول است. به کسی برای درگذشت عزیزی تسلیت می گویی، می گوید: «عمرش را بخشید به شما»! او حتی یک لحظه از این تعارف خجالت نمی کشد و یا یک لحظه فکر نمی کند که اگر برای مرحوم عمری باقی مانده بود خودش مصرفش می کرد. حتی به هنگام بخشیدن عمر، یک لحظه فکر نمی کند که چند لحظه پیش تعریف کرده است که چگونه برای زنده ماندن آن مرحوم تلاش کرده اند و بیچاره دیگر توان زنده ماندن را نداشته است!...

Labels: