باز هم دربارۀ سیوند

سرکار خانم شکوه میرزادگی بسیارعزیز،

با سلام،

مرا ببخشید که بسیار کوتاه خواهم نوشت. چون حرف بسیار زده شده است...

من به نام مورخی کوچک کوشش های بی وقفۀ شما را دربارۀ سد سیوند می ستایم. ولی دریغم آمد که با این به اصطلاح فاجعه، با فاجعۀ بزرگ تری آشنا شدم!...

در همۀ گفت و شنودهایی که دربارۀ سد سیوند شد و بی درنگ پای آثار باستانی و تاریخی به میان کشیده شد، آن قدر ضد و نقیض و راست و دورغ بافته شد که بارها از خودم پرسیدم: پس ما کی سخن به دقت خواهیم راند و هزار مسالۀ درست را در هزار لفاف دروغ نخواهیم پیچید، تا برای دانا و نادان امکان دست یافتن به باوری نزدیک به حقیقت فراهم آید.

اگر صد بار بگویم باز هم کم گفته ام که شما با دلی پاک و آکنده از عشق به میهن تلاش خودتان کردید. ایراد من به شما نیست. ایراد به کسانی است که سد سیوند را بهانه کردند برای خالی کردن درون خود. و چه ناشیانه...

بسا اگر نادرستی ها حجمی این چنین عظیم نمی داشتند، گوش شنوا بیشتر یافت می شد.

در همۀ گزارش ها که پیگیرش بودم، سخنان نادرست و زخم زبان و دشنام بیشتر از مطالبی بود که حقیقت بود واگر در میان دولتمردان گوشی پیدا نمی کرد، دست کم مخالفان سد سیوند را منسجم تر می کرد.

در این مدت و میان، کمتر سخنی بدون کینه توزی و عاری از شایبه رانده شد. من اگر بخواهم به همۀ آن ها بپردازم باید در فکر تالیف کتابی بی فایده باشم.

چقدر زیبا می بود که به هنگام مطرح کردن مسائل در پیوند با سد سیوند از ناروا پرهیز می شد. برای نمونه: همین دیشب در گفت و گویی که از صدای آمریکا پخش شد، پس از ده ها اشاره به کارهای غیر مدنی جمهوری اسلامی ایران، نتیجه گرفته شد که در رژیم گذشته قدر یک یک آجرهای تاریخی را می دانستند و در جمهوری اسلامی با خشونت و دشمنی افتاده اند به جان هرچه اثر باستانی است!

من در این جا به نقش و نگاه دو رژیم کاری ندارم که برنامۀ دیگری را می طلبد.

اما چرا فراموش می کنیم که همین تهران ده دوازده دروازه داشت و در روزگار پهلوی همه ظرف یکی دو سال از روی زمین برداشته شدند؟

بخش بزرگی از کاخ گلستان تبدیل به وزارت دارایی شد و بخش مهمی از آن به سازمانی بهداشتی؟

تکیۀ دولت، نخستین اپرای ایران چه شد؟

مگر در جای   خانۀ امیر کبیر کاخ دادگستری را نساختند؟

کاخ زیبای تلگرافخانه و در روبه روی آن عمارت زیبای شهرداری چه شدند؟

ارک کریم خانی در شیراز زندان شد و به من حتی به هنگام نوشتن تاریخ زندیه اجازۀ ورود به آن را ندادند و عمارت دیوانخانۀ کریم خان را تبدیل به انبار تیر و تخته شکستۀ اداره پست و تلگراف استان فارس کردند... و صدها نمونۀ دیگر.

اشاره به دورۀ پهلوی از این روی است که ادعا می شود در آن دوره گویا آثار تاریخی را به زرورق می پیچیده اند.

همین دو روز پیش نوشتم:

نیم قرن پیش گنبد سلطانیه را که بزرگ ترین گنبد گیتی و یکی از شاهکارهای هنر معماری بشر است، زیر داربست دیدم و هنوز هم می بینم و به خودم قول نمی دهم که در طول بقیۀ عمر من، این بنای فاخر رخت ژندۀ خود از تن بکند. پیداست که اگر چنین شود، مسافران تهران – تبریز یکی از آدرس هایی را که به آن خو گرفته اند از دست خواهند داد!...

نگاه بی مهر به آثار تاریخی خلق و خوی ماست. جز چند کاخ فکسنی صفویان کجا مانده اند هزاران کاخ هزاران شاه ما؟

در دورۀ پهلوی دوستدار آثار هنری، به هنگام افتتاح تالاری از تابلوهای نقاشی، وقتی که جناب پهلبد وزیر وقت فرهنگ و هنر از موزه دیدن می کرد، هنگامی که رسید به تابلوی رنگ روغن تمام قد ناصرالدین شاه، که روی زمین به دیوار تکیه داشت، با کفش نک تیزش لگدی پراند به تابلو و آن را پاره کرد که این قرمساق را کدام قرمساق به تالار راه داده است!...

و صدها نمونۀ دیگر...

بنابراین نیاییم به هنگام تقبیح کار مسؤلان جمهوری اسلامی، حقیقت را چنان زیر پا بگذاریم که ادعای درستمان کمرنگ شود. من به نام مورخی کوچک ادعا می کنم که به تخت جمشید پس از پهلوی بیشتر رسیدگی شده است تا درۀ با شکوه جشن های پهلوی که اقلا چهارتا نیمکت برای سالخوردگان در کنار این کاخ نگذاشتند که وقتی از شدت آفتاب از پای می افتند، دمی بیاسایند. در نقش رستم هم و پاسارگاد هم....

من آهنگ دشنام به متولیان تاریخ در روزگار پهلوی را ندارم. دارم خلق و خوی خودمان را پرده برداری می کنم. و می گویم که کسی دشمن به عمد آثار تاریخی نیست. ما دشمن هویت و گذشته خود هستیم و به این زودی ها کاری هم نمی شود کرد. و به این زودی ها دست از اغراق نیز نخواهیم کشید. چون سازگار است با حال و روزمان!

یک بار دیگر بگویم: مخالف باشم یا موافق و یا بی طرف به هیچ جایی نمی رسم، مگر انگیختن گروهی به دشنام. ما چنان به دشنام خو گرفته ایم که اگر کسی به کسی دشنام ندهد، دیوانه اش می پنداریم... و کسانی را شجاع می دانیم که دشنام های آبدارتری بدهد.

گاهی این احساس بد به من دست می دهد که اگر برخی خبر توقف برنامۀ سیوند را بشنوند، کمتر خوشحال می شوند تا این که دشنامی بشنوند خطاب به کسانی متنوع!...

برای نمونه، برای یادداشت کوتاه چند روز پیشم، خودفروش نامیده شدم... دلم سوخت به حال کسی که چنین اندیشیده بود. چون نیم قرن است که برای گذرانی شرافتمندانه خودم را عرضه می کنم و هنوز بی مشتری افتاده ام...

 

خانم میرزادگی گرامی،

دغدغه های شما برای من بسیار احترام انگیز بودند و هستند. افسوس که کسی این سلیقۀ خوب را نداشت که شما را با تقبل هزینه به پاسارگاد دعوت کند. تا شما زیاد سرگرم اخباری نباشید که این و آن، بدون تجربۀ شخصی، یافته اند و به گوش شما رسنده اند. مطمئن باشید بسیاری از متخصصان نیز سکوت کرده اند.

 آسوده باشید. آرامگاه کورش، به رغم سد سیوند، همچنان استوار خواهند ماند، تا شاید روزی شاهد تغییر نگاه های ما باشد!

 

با فروتنی

پرویز رجبی

 

Labels: