خدا حافظ سیوند


من وان گوگ نیستم

پس می توانید حرفم را باور نکنبد

 

دارم کم کم به این باور ژرف می رسم که در کشور من اگر بخواهی بالای چشم کسی ابرو ببینی، باید نخست چشم بی شماری را دریباری و بگذاری کف دستشان...

همین است که در این جا داستان گوش های مرحوم وان گوگ خیلی به دل ها نشست!...

و از همین است که برخی از پدر و مادر ها و یا آموزگاران ناچارند، هنگامی که آهنگ توبیخ کودکی را دارند، همۀ کودکان حاضر را مخاطب قرار می دهند!...

مورخ که باشی سر و کارت با فرمانروایان بی شمار است.

پرسش این جاست، آیا باید هنگامی که سخن از ستم مرحوم شاه اسماعیل می رانی، مرحوم نادر شاه را هم نبش قبر کنی؟!... و اگر بخواهی به وزیری نادان اشاره داشته باشی، باید حتما سخن از همۀ وزیران نادان معاصر برانی؟!...

یا باید گوش هایت را ببری و همراه سخنی کوتاه بکنی؟!...

اینک چون بی سوگندی «گوشانه» حنایم رنگ ندارد، از پرداختن به سد سیوند پرهیز می کنم...

 

با فروتنی

پرویز رجبی

Labels: