شب شعری در سیدنی

نخستین شاعران جهان

چند روز پیش در گفت و گویی که با دوست نازنین و فرهیخته ام گیتی مهدوی در سیدنی داشتم، خبر شدم که او شب شعری خواهد داشت دربارۀ زنان شاعر در ایران. او ضمن صحبت گفت که زنان نخستین شاعران جهان بودند، چون نخستین لالایی ها را برای فرزندان خود سروده اند. من هم با همین درونمایه پیامی نوشتم از قول ایشان و برایشان فرستادم تا در آغاز برنامه از زبان خود بخوانند!

دیروز خانم مهدوی این شب شعر را در سیدنی برگزار کرد و سپس متن ضبط شده را برایم فرستادند. لابد تا ببینم که چقدر خامم و تصور کردم که او می تواند نوشتۀ مرا، که درونمایه اش درحقیقت از آن خود اوست، به نام خود تمام کنند!!...

خانم مهدوی این برنامۀ بسیار زیبا را در کتابخانۀ گویای خود گذاشته اند که آدرسش درهمین وبلاگ موجود است.


اما پیام من:


اگر یکی بود و یکی نبود

و نخستین آدمی تنها آدم بود و حوا

پس نخستین شاعر جهان هم تنها می تواند زن باشد که گل عشق را بسرشت و در دهان مرد به پیمانه زد!

شاید امروز تصور این واقعیت دشوار باشد که بی حضور زن، مرد هرگز نمی توانست با لطافت آشنا و مانوس شود!

مگر جز شاعران چاپلوسی که مدح شاهان را گفته اند، از دیگر شاعران و استادان سخن، چند نفر بیرون از میدان عشق رقصیده اند و سخن موزون رانده اند و شگفتی انگیخته اند؟ و به چه حجمی؟

پیداست که حضور یک فردوسی برای نفی این برداشت کفایت نمی کند. بگذریم از این که از جای جای شاهنامه هم، مستقیم و غیر مستقیم، عطر عشق و زن و عطر لطافت و وجاهت او به مشام می رسد.

حقیقت دیگری هم به برداشت من کمک می کند: نا گفته پیداست که همۀ لالایی ها را زنان سروده اند. نخست به صورت زمزمه های بی کلام که هر روز، با هر لبخند و مویۀ نوزاد فشرده در آغوش، واژه ای برجای زمزمۀ بی کلام نشسته است.

و بگذریم از این که نخستین جامعه های بشری به شیوۀ مادرشاهی اداره می شده اند که خود می توانست بر توانایی حضور زن بیافزاید و دست او را باز کنند برای اعطای القاب به نوزاد، که در حقیقت جانمایۀ متن غالب لالایی ها را تشکیل می دهند.

اما با گذشت زمان، همین لطافت و و جاهت و ظرافت سبب شرم بیش از حد زن و به اصطلاح درونگرایی او نیز شد. البته عامل دیگری نیز مزید بر علت بود: مرد به مراتب بی وفاتر از زن بود. و در حالی که مرد استعداد سرودن 365 غزل برای 365 «آرام جان» داشت، زن، جز به استثا، از چنین خویی به دور بود...

و سرانجام در روزگار حضور نوشتاری آدمیان، زن به پستوی دل و جان خود خزید و عقب نشست و الحق که مرد نیز از هیچ کوششی برای به پیمانه زدن زیبایی های پنهان و آشکار زن فروگذار نشد...

کار به جایی کشید که دل انگیزترین زنان گیتی، که بسا خدا هم از آفریدنشان عاجز می ماند، به دست زبان شاعران خلق شدند و به انبوه جانان دل و ایمان برانداز پیوستند...

در این میان اما، دقیقا به سبب همین پیشنه ای که گذرا به آن اشاره کردم، حضور زنان گستاخی مانند رابعۀ بنت کعب و مهستی و ... و فروغ فرخزاد از تبلور ویژه ای برخوردار است که می ترسم در این نشست نتوانم از عهدۀ شکرشان به درآیم...

ناگزیر از اینک بردباری و شکیبایی شما را می طلبم...

اما فراموش نکنم از اشارۀ به این حقیقت که تواناترین شاعران زن هرگز لب به سخن نگشودند و عشق را مقدس تر از آن دیدند که از درون زیبای خود روانۀ بازار هنرش کنند!...

و فراموش نکنم از این اشاره که همیشۀ روزگار در میانمان شاعر زن بیشتر داشته ایم و داریم تا مرد. با این تفاوت که مردها حتی شعرشان را بر سر زبان ها انداختند و تصنیفش کردند و به خنیاگران و رامشگران دادند و زن ها هزاران صدایشان را بر دیوار دلشان نوشتند و به سیل خونشان سپردند...

هزاردستان این راز را می داند...

ازهزاردستان بشنوید این هزاران را!...

همین است که هزاردستان در پنهان می خواند، هزار داستان را!...

وهمین است که هر هزار سرای ایران می تپد در پنهان!...

از زمزمۀ جویباران که نگو!... که حافظ رکنابادشان خواند. به اشاره!...

و خم ابرو را بهانه کرد و طنین در محراب انداخت!...

و سعدی زنگ قافله را بهانه کرد و تمنا کرد از کاروان!...

آرام جانان رخت برمی بست، با دیوار دلش، غرق در خونابه...

و مرد شاعر خود را رسوای جهان می کرد، به هزار لابه!...


پرده بیشتر افکنم؟

یا زن باشم؟


Labels: ,