روزنوشت


یک پیشنهاد ساده برای گله از خودمان

این «مدح» هم از آن اصطلاح های غریب و بلاتکلیف ااست!
گذشته و حال ما آکنده از مدح است، خوب که فکر می کنی.
در دامن مادر چشممان را بر روی «کلمه» با «مدح» باز می کنیم و هنگامی که فرمان می بابیم با مدح بر روی چشم و گوشمان خاک می پاشند...
نخستین لبخند را به روی مادر با مدح می زنیم و ...از کلاس اول ابتدایی رسما وارد قلمرو بیکران مدح می شویم... کارگر و کارمند و مدیر و ابرمدیر هم که شدیم، برای جلوگیری از بحران ها کوچک و بزرگ، ناگزیر از مداحی می شویم...
اغلب کارمان به قربان صدقه رفتن هم می کشد...
در این میان، مد روز است که فقط شاعران طرف نکوهش قرار می گیرند... مانند مرحوم عنصری یا مرحوم فرخی. و مثلا از بلندپایگان سخنی به میان نمی آید.
به گمان من همان خیانتی را که شعر زیبا و بی مانند فارسی به «لفظ» کرده است، مدح در مورد «نیت خالص» روا داشته است... فقط شعر نو توانست تا حدودی دست و پای مدح را در قلمرو شعر بچیند.آیا می توان برای قلمرو «اخلاق و انصاف» چاره ای اندیشید؟
چندی پیش رفته بودم به مشهد. برای دو روز و برای زیارت یک کوچه. دوست عزیزی از آمریکا سفارش کرده بود که برایش 52 شمع روشن کنم... با ناتوانی بسیار خودم را برای اجابت خواهش دوست به میدان در آوردم. اما چاپلوسان سر راهم را گرفتند که ما دیگر آتش پرست نیستیم... مدحی از لونی دیگر...
و این نوع از مدح را هر روز عرصه ای تازه به تصرف در می آید...
آیا وقت آن نرسیده است که کمی از خودمان گله کنیم؟...
آسان است. کافی است که باور کنیم چند روز دیگر، ممدوحمان خود به مداحان می پیوندد!
 
با فروتنی
پرویز رجبی

Labels: