هرکدام از نوشته های کوتاه نرگس فراهانی به فریادی خفیف و گاهی خاموش می ماند. می خواهی نوشته تمام نشود. اما در یک پلک زدن می بینی که جز داغی چیزی برجای نمانده است…
گاهی احساس می کنی که با نخی ابریشمی بر گلو نفست بند می آید…
نرگس حتی نامی برای نوشتۀ خود برنمی گزیند و با خونسردی، بی آدرس رهایت می کند…
نرگس فراهانی
مرد، دستش روی چانهاش بود و ردیف روزنامههای جلوی کیوسک را نگاه میکرد.
سرش را جلو برد:
- آقا! روزنامه هفته پیش رو ندارین؟
پسرک پشت شیشه کیوسک، نگاهش را از روی کتابی که دستش بود گرفت:
- هیچ کجای دیگه هم پیدا نمیکنی.
*
مرد ردیف روزنامهها را نگاه میکرد و دستش روی ته ریش خاکستری چانهاش میگشت:
- آقا روزنامه هفته پیش رو ندارین؟
جوان پول یک نخ سیگار را از مشتری دیگری گرفت:
- داری میگی روزنامه! اون وقت مال هفته پیش رو میخوای!؟
*
مرد دستش را گذاشت روی زانویش و از روی روزنامههای روی زمین بلند شد و در حالی که دست دیگرش روی ریش تقریباً سفیدش بود:
- آقا روزنامه هفته پیش رو ندارین؟
- هفته پیش؟ نه پدرجون!
- چرا هیچ جا پیداش نمیکنم؟
- آخه به چه دردت میخوره؟
- حتما باید درد داشته باشم؟
Labels: از دیگران