دردنوشت


ناتنی ها

 

چند روز پیش به جای روزنوشت عکسی گذاشتم از ادارۀ «میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری» شهرستان کردکوی در مازندران که پسرم از سفر خود به شمال برایم سوغات آورده بود.

و چند روز است که ذهنم با این فکر مشغول است که چرا ما حیثیت خانواده را با انصاف میان همۀ اعضای خانواده تقسیم نمی کنیم. بنای میراث فرهنگی در خیابان آزادی یکی از زیباترین ساختمان های تهران است و درخور حیثیت میراث فرهنگی. پس چرا به حیثیت ادارۀ میراث فرهنگی کردکوی کوچک ترین عنایت و اعتنایی نشده است؟ مگر این اداره نا تنی است؟...

مگر نمی شد در راستۀ شهرهای کوچک شمال، در فضایی مناسب بنایی کوچک و کم هزینه برای چندین شهر ساخت؟ در شهری کوچک مانند کردکوی چه نیازی به اداره ای مستقل هست که تنها ریختش بیننده را از میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردش بیزار می کند.

واقعیت این است که ما عادت به تنی و ناتنی کرده ایم و همۀ بزک ها را برای تنی ها می خواهیم. راستی را سوگند که اگر میراث فرهنگی را ساختمانی کوچک در خود جای بدهد، متولی هم حرمت محل کار خود را نگه می دارد و به شوق می آید و می تواند در شهری کوچک مانند کردکوی، پانوق پاسداران جوان میراث فرهنگی شود و با نیروی جوان و سرزنده و رایگان آن ها، دست کم دست صنایع دستی و گردشگری را بگیرد... دست کم دست آلوده کنندگان شهر را به دست جوانان سرزنده بسپارد...

درحالی که امروز حتی تابلوی اداره ای که هنوز، به فریاد تابلوش، یک سال از افتتاح آن نمی گذرد، جای هزار شلاق و توگوشی را در چهرۀ خود دارد...

واقعا این اداره ناتنی است؟...

 

با فروتنی

پرویز رجبی