مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه

ناتنی ها (2)

 

این روز ها در حال نوشتن جلد چهارم «سده های گمشده» هستم. تاریخ سلجوقیان. یکی از دشوارترین دوره های تاریخ اسلامی ایران. در پیشگفتاری مفصل گفته ام که چرا!

تا کار نوشتن تمام نشود نیازی به این پیشگفتار نیست.

اما امروز بعد از ظهر که کار گزارش کشته شدن الب ارسلان،   دومین سلطان یا فرمانروای سلجوقی را پشت سر می گذاشتم، در جمله های آخر طنزی دیدم که دچار خنده ای بی اختیار شدم. اهالی خانه در حال استراحت بودند و ناگزیر از پنهان کردن خنده ام بودم و این حالت بر شدت خنده ام می افزود.

مورخ که باشی عادت می کنی به چاپلوسی همکاران قدیم. اما امروز این چاپلوسی ابعاد تازه ای یافته بود. مورخی تقریبا از همان روزگار سلجوقیان نوشته بود:

الب ارسلان سلطانی بود نیکوسرشت، شکیبا، رحیم، بخشنده و بسیار مردمدار و مهربان. بلند بالا با ریشی بلند، که به هنگام شکار ناگزیر از گره زدن آن می شد. سلطان عظیم الشان هنگامی که جلوس می فرمودند چنان هیبت وحشت انگیزی می یافتند که حتی سفیران از نزدیک شدن به او دچار خوف می شدند و چهار ستونشان می لرزید (یعنی زهره ترک می شدند)...

سپس مورخ دربارۀ توانایی های جسمانی الب ارسلان نوشته بود:

در تیراندازی چنان مهارت داشت که هرگز تیری از او به خطا نرفت...

و آن گاه مورخ فراموشکار دربارۀ چگونگی کشته شدن او نوشته بود:

یوسف قصد جان مبارک سلطان را کرد. سلطان تیری به سوی او انداختند که به خطا رفت و در این هنگام سلطان سکندری خوردند و با صورت نقش بر زمین شدند. یوسف از فرصت استفاده کرد   و ناجوانردانه چاقوی خود را تا دسته در تهیگاه مبارک سلطان فروبرد...

گفتنی است که سلطان در همین مجلس شاهانه قصد داشت یوسف را به گناهی بخشیدنی، برای عبرت رعیت، به چهارمیخ بکشد، تا مرگی آسوده نداشته باشد...

 راستی را مگر مورخان قدیم ما نیاکان ناتنی ما بوده اند؟...

مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه!

 

با فروتنی

پرویز رجبی