ناتنی ها (4)
به تشویق همکار خوبم غیاث آبادی «ناتنی ها» را پی می گیرم:
گفتم در حال نوشتن جلد چهارم سه های گمشده هستم. تاریخ سلجوقیان.
داستان غريبي است كشتار فرمانروايان و گزارش مورخان. مورخان به گونهاي از كشتارهاي فرمانروایان ياد ميكنند كه گويا كشتار براي اينان امري مباح و حتي مستحب است. كمتر ديده ميشود كه از گزارش مورخي بوي نفرت و دستكم بدآيي به مشام برسد. غضب حق مسلم فرمانروا است. او بايد خشم خود را فرونشاند و طبيعي و پيداست كه خشم شاهانه جز با ريختن خون فرونمينشيند. خیلی سبک که بگیرند با میل کشیده به چشم ها.
و معمولا مورخان ايرادي در اين كار نميبينند. همة خبر اين است: «البارسلان به شبانكاره رفت و از ايشان خلقي بيشمار را بكشت». سبب اين كشتار و چگونگي آن در گزارش ظهيرالدين نيامده است. گويا كشتاري بايد انجام ميپذيرفته است و انجام پذيرفته است! مانند كاري عمراني. البته كم پيش ميآيد كه سخن از كاري عمراني پيش آيد. اصلا عمران مرسوم نيست!
آيا نميتوان در گزارش ابن بلخي(1) كمي درنگ كرد: «در سال دوبار تاختن شبانكاره بودي از يك جانب و تاختن ترك و تركمان از ديگر جانب. و آنچه يافتندي به غارت بردندي. و بر سري مردم را مصادره كردندي. تا يكباري مستاصل شدند»... در اين ميان اين را هم نبايد از قلم انداخت كه مردم شبانكاره در سرزمين نياكان و هميشگي خود بودند و تركان سلجوقي از اهالي آسياي ميانه و هنوز چندسالي از روزگاري نميگذشت كه به ايران آمده بودند و ايرانيان را به ميزباني خود منصوب كرده بودند!
دربارة اين ميهمانان ميخوانيم: «پس ملك قاورد رحمةالله به پارس آمد و ميان او و فضلويه (رئيس شبانكاره) جنگ قايم شد و از آن سال باز پارس خراب شد. پس فضلويه به درگاه سلطان شهيد البارسلان قدسالله روحه رفت و رايات منصوره را سوي پارس كشيد و پارس به ضمان فضلويه دادند و باز عاصي شد و بر دز خرشه رفت و نظامالملك رحمةالله حصار داد اورا، تا او به زير آمد و گرفتار شد و او را به قلعة اصطخر بازداشتند و آن قلعه را به دست گرفت تا بدانستند. و او را بگرفتند و پوستش پركاه كردند»(2). و يا: «و امير قتلمش با لشكري بآورد و باقي اصطخر بكشتند و بغارتيدند و اكنون اصطخر ديهكي است كي در آن صد مرد باشد»(3).
گزارشي خواندني از بنداري(4) خيلي آشكار نشان ميدهد كه فرمانروايان با چه حسي به مردم و زير دستان خود نگاه ميكردهاند: سلجوقيان ميخواستند نيشابور را غارت كنند. طغرل گفت: «ما در ماه حرام هستيم. پردة احترام اين ماه را پاره نكنيم... هركس خبر آن را بشنود زشتش انگارد و موجب رواج بدگويي ميشود. از گفتار طغرل برخي ابراز بيزاري كردند و او را سبكعقلي خواندند كه در مقام بيان كار حلال و حرام برآمده است. طغرل ناچار به آنان گفت: مهلت بدهيد كه بقية روزهاي رمضان بگذرد و هرچه ميخواهيد پس از عيد فطر انجام دهيد... برادر طغرل، جغري بك داود به اصرار از او اجازة يغما خواست. داود كاردي بركشيد و گفت: اگر رها ميكني كه به غارت شوم بسيار خوب، وگرنه به دست خود خود را خواهم كشت. طغرل را به حال برادر دل بسوخت... داود را چهل هزار دينار نصيب داد و خشنودش ساخت».
مورخ از خود ميپرسد، در روزگاري كه بانكي وجود نداشته است و درهم و دينار به سيم و زر بوده است، اين بزرگان كه در يك جا قرار نداشتهاند، با درآمدهاي غير مترقبة خود چه ميكردهاند. و راوندي(5) در حملة البارسلان به فارس، بسيار خونسرد و آكنده از آرامش مينويسد: «پارس بگرفت و بر شبانكاره تاخت و خلق بسيار از ايشان بكشت. هرك سياست نيكو رانذ، رياستش بمانذ»!
در اين ميان هزينة زندگي شاهانه و هزينة فرونشاني خشم شاهانه با مردم است. سالي يكي دوبار. بهعلاوة دفعات غيرمترقبه! تازه اگر براي چندسالي فرمانروايي ثابت باشد. وگرنه با تغيير فرمانروا، هزينههاي فرمانرواي جديد بيدرنگ بايد تامين شود. بهعلاوة هزينة تحويل و تحول و جشن فرخندة رسيدن به فرمانروايي و هزينههاي خستگيهاي ناشي از آن!
درميان همة گزارشهاي مورخان قديم دربارة طغرل، عملا بنيادگذار خاندان، بيشترين حجم را داستان ازدواج و ناكامي در زفاف او با دختر يا خواهر خليفه القايم به اشغال خود درآورده است. ظهيرالدين نيشابوري(6) در موردي ديگر و در پيوند با البارسلان با خونسردي مينويسد: شاه ابخاز «صلح طلبيد و دختر به سلطان داد و بر سبيل اناوه (باج و خراج) مالي قبول كرد كه هر سال به خزانة سلطان رساند. سلطان او را (دختر را) بستد و بعد از يكچند به نظامالملك بخشيد»! مانند يك باغچه!
از چه روزگاري چنين بوده است و تا چه روزگاري چنين خواهد بود، خدا عالم است! جالب است كه فنآوري خشمنشاني خويشاوند و وزير هم نميشناسد. گزارش پيشين گزارش وزير كشي بود و گزارش پسين خويش كشي خواهد بود. به اين ترتيب، تاريخ نبايد شرح حال فرمانروايان باشد. يا دست كم تاريخ را بايد به گونهاي نوشت كه اقلا آواي كشتگان به گوش برسد. و يا غباري از وجود آنها بر چهرة تاريخ بنشيند. تا تاريخ، تنها داستان نشاط شراب و شكار و زفاف فرمانروايان «لوس» و ازخودراضي نباشد! مورخان قديم براي طغرل، كه عملا بنيادگذار خاندان بوده است، از چهار تا پنج وزير نام بردهاند. اما جز در مورد عميدالملك دريغ از يك خبر كوتاه دربارة كار و سرگرمي اين وزيران. بيشترين حجم نوشتهها را داستان ازدواج او با دختر يا خواهر خليفه القائم و ناكامي او در زفاف به خود اختصاص دادهاند!
پيدا نيست كه حكومت چه برنامهاي براي مردم داشته است و آيا هرگز به بهبود زندگي مردم فكر ميكرده است؟ گزارش بنداري را اگر باور كنيم، مساله كمي روشن ميشود: بنداري(7) دربارة موكب طغرل مينويسد: «جماعت تركان آبشخور و چشمهاي نيافتند مگر آنكه آن را لب زدند. از زيبايي نگدشتند مگر آنكه آن را زشت كردند. از آتشي گذر نكردند مگر آنكه بر آن آب پاشيدند. خانهاي را رها نكردند مگر اينكه آن را به همريختند. چه بسا سد و بندها شكستند و بس عيب و ننگ برجاي گذاشتند. پادشاهان ار ترس تركان فرار كردند و خود را از مقابل آتش فسادشان به كناري كشيدند. به شهری وارد نشدند مگر آنكه مالك شهر را بنده ساختند و كوچهها را از افراد خود پركردند. ساكنان شهر را ترساندند و ترس و وحشت را بر شهر حكمفرما ساختند. بر فرمانروايان چيره شدند و چيرگي را فرمانروا كردند. سپس به جانب بغداد توجه كردند و درازدستي و يغماي بي اماني انتشار دادند». و پيدا نيست كه اميرالمؤمنين، خليفة مسلمانان جهان در بغداد چه نيازي به چنين سلطاني داشته است!
با فروتنی
پرویز رجبی
-1 ابن بلخي، 132.
-2 ابن بلخي، 166.
-3 ابن بلخي، 127-128.
-4 بنداري، 7.
-5 راوندي، 118.
-6 ظهيرالدين نيشابوري، 24.
-7 بنداري، صفحة 9.