مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه

تنی ها

در دامن صخرۀ کفترلی (کفترزار)





امروز به دعوت دوست مهربانم، استاد مرادی غیاث آبادی رفته بودم به اخترآباد، در چهل کیلومتری غرب شهریار. برای دیدار از صخرۀ کفترلی (چه نام زیبایی) و بی شماری نگارۀ استثنایی اش که ظاهرا باید متعلق به حدود پنج هزار سال پیش باشند.

پسرم مرا با چند دقیقه تاخیر رساند به میدان آزادی. به قرارگاهی که حدود بیست زن و مرد جوان همراه استاد غیاث آبادی را در انتظار گذاشته بودم. لابد که الان که دارم می نویسم، آن ها تاخیر مرا بخشیده اند.


می خواستم بکوشم، تا جایی که می توانم، گزارشی ماندگار تهیه کنم که در کنار نظرهای غیاث آبادی، اندک کمکی باشد برای رازگشایی از این نگاره های نویافته.


اما از یافتن حدود بیست جوان پرشور و بسیار تنی چنان دامن از دست دادم که بهتر دیدم رمز و راز صخرۀ کفترلی (نامی پر رمز و راز که نمی تواند بر زبان دل عاشقی جاری نشده باشد) را بگذارم به عهدۀ غیاث آبادی و دیگر همکاران پژوهنده و این روز زیبا را ببخشم به خودم. به پاس چشیدن یک روز تمام صفا و لبخند و نشاط و چشیدن تبلور شعور در تن و روان و توان چند جوان تنی... در اوج افتادگی در بی حاصلی...
همه تن ساقی طناز شده بودند برای آن می باقی...

هیبت این زیبایی مرا بیشتر کارساز بود در میان انبوهی از ناتنی های روزگار...

می باقی حالم آورد و چنان انگیخته شدم که هم کرامت را و هم کمال را گذاشتم برای صاحبان راستینشان. جوانان پر شور و حال امروزم...

و تنها به گفتن یک شادباش به خودم بسنده کردم که پس نا امید نباشم...

هوا گرم می شد که رسیدیم به لب جادۀ آسفالته.

آهنگ آن را داشتم که از دوستان جوان خداحافظی کنم و برگردم به خانه و برای جا به جا کردن هرچه زودتر هر آن چه که چشیده بودم، از جوانانی که خود را فرزندان «آریابوم» می نامیدند...

اما غیاث آبادی گفت که آقای وکیلی، کارمند میراث فرهنگی محل، از سر بزرگواری ما را برای ناهار به خانۀ پدرش در روستای زرین آباد، در سه کیلومتری لب جاده دعوت کرده است... تسلیم جایز بود! رفتیم و محبت همۀ اعضای خانوادۀ وکیلی را در قلب بیابان چشیدیم... سر سفره فکر کردم: این بیابان راچه نگین خوش تراشی است خانۀ وکیلی!...


حلقۀ ما در پیرامون سفره، حلقۀ یاران تنی بود... حلقه ای که در بیابانی یافتمش که به شوق کعبه اش نرفته بودم. و نامش را گذاشتم: حلقۀ امید...


تنها جای کفتری در پای صخرۀ کفترلی خالی بود که مارا میهمان چشمانش کند... ظرفیت چشم های کفترها ظرفیتی غریب است. با آن همه پرواز...



با فروتنی


پرویز رجبی