دردنوشت

ناتنی ها (8)

کتاب فروش ها هم می توانند خاطره های شیرینی داشته باشند

 

کتاب فروشی تعریف می کرد، یک روز که بازهم بازار کسادی داشتم و با همکارم دربارۀ پرورش شترمرغ صحبت می کردیم، مردی وارد شد و سفارش سه متر کتاب داد. با تعجب پرسیدم، منظورش چیست؟ با خونسردی گفت، همسرش تلفن زده است   و سفارش خرید سه متر کتاب را برای قفسه های خالی دکور چوبی سالن پذیرایی داده است. و بعد این مشتری نازنین یک چک پول پانصدهزار تومنی گذاشت روی پیشخوان و گفت که دو ساعت دیگر برای تسویه حساب می آید و آدرس می دهد تا کتاب ها را برای همسرش بفرستیم!

کتاب فروش می گفت، در حالی که با نشاطی پنهان چک را از روی پیشخوان برمی داشتم، گفتم:

حاجی نکنه مهمون دارین؟

مشتری هم در حالی که دکان را با شتاب محسوسی ترک می کرد، گفت:

ای همچین. همسرم دوره داره و عصری نوبت ماس!