مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه

ناتنی ها (11)

چای قندپهلو

 

در سفرنامۀ اونور آب از قند پارسی صحبت کرده بودم و به یاد قندان روی میزم افتاده بودم...

فکر می کنم چیزی که نوشته بودم باب دندان «ناتنی ها» باشد. شاید نشر اختران سفرنامه را تا دو هفتۀ دیگر منتشر کند. پس برای تبلیغ به پیشوازش می روم!

 

اینک که صحبت از قند در میان است، داستانی از قندان روی میزم بنویسم: داشتم فکر می کردم به هویت و قومیت ملی که لیلی برایم چای آورد. دست بردم به قندان و تا قند را لمس کردم، بی درنگ احساس کردم که ما بیشتر از همۀ مردم دنیا دربارۀ ملیت و قومیت حرف می زنیم و کمتر از همۀ مردم ممالک محروسۀ جهان به مردم وطن خود و قوم خود و ایل و تبار خود و به خانوادۀ خود احترام می گذاریم. چون کیفیت قند حبه ای که برای آن ها می سازیم روز به روز بدتر می شود، چندین سال است که قند به اصطلاح کله را می شکنند و در بسته های شلختۀ کوچکی می فروشند به من و مردم میهن و قوم و قبیلۀ خود. این قند شکسته عمق مهر ما را به یکدیگر نشان می دهد!

هر حبه به اندازۀ یک فحش شیرین است و برای اینکه بتوانی آن را به آیین نیاکانات خیس کنی به زحمت می توانی وارد استکان کمرباریکش کنی! دلیلش واضح است: به هنگام شکستن قند چشممان توی چشم های خریدار بدبخت نیست. بنا بر این، مانند صدها وظیفۀ دیگری که به تساهل و تسامح برگزار می شود، راحت می توانیم برای تقویت «آب باریکه» از کیفیت کارمان بکاهیم!

از خودم می پرسم، «حضرت عباسی» آیا کسانی که این روزها از شدت عشق به مردم قوم خود تب می کنند و می خواهند در راه آن ها تا آخرین قطرۀ خون خود را نثار کنند، آیا در قلمروی که برای قوم خود قائل هستند، دست کم قند را به اندازۀ دهان معشوقان خود می شکنند و یا بقیۀ کار را می سپارند به معشوق، که لابد این قدر عزیز است که باید خودش اندازۀ لقمۀ دهانش را تعیین کند؟ اگر چنین است باید که دنیا از مدت ها پیش بهشت شده باشد. منتها ما بصیرنیستیم!...

مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه. حتی اگر مثل من کر و کور باشی.     ..

 

با فروتنی

پرویز رجبی