دردنوشت

ناتنی ها (16)

اهالی افراط و تفریط

اما به شرط کارد

 

 

یادم می آید، چندسال پیش از انقلاب یه سبب عقد خواهرخواندگی میان تهران و لوس آنجلس، نام یکی از خیابان ها خوب تهران را گذاشتند «لوس آنجلس». چند روز طول نکشید که ایرانی های خوش نمک لطیفه ای ساختند:

مسافر سرش را خم می کند و به رانندۀ خستۀ تاکسی می گوید: «لوس آنجلس»!

راننده با حالتی عصبی می پرسد: «لوس چی چی»؟

اما امروز می بینم که «لوس آنجلس» یکی از مدخل های علوم سیاسی و صنعت حرافی شده است.   و برای برخی ها قبلۀ آمال...

از سویی براین باوریم که کهن ترین ملتی هستیم که جشن نوروز داریم و دست کم قدمتی دوهزار و پانصد ساله را به گونه ای به رخ جهانیان می کشیم که تنها جای «مشتی محکم» خالی است، و از دیگر سو چند روز به نوروز مانده رسانه های گروهی به تکاپو می افتند، تا برای شنوندگان و خوانندگان خود گزارشی روشنگر دربارۀ نوروز تهیه کنند. سرانجام نوروز می آید و روز سیزده بدر با میلیون ها کیسۀ پلاستیک و ظرف نوشابه و پوشک ساندویح، بستنی، چیپس و پوفک خاک مام میهن را می پوشاند و می رود و ما هنوز نمی دانیم که نوروز چیست...

روزی میلیون ها بی گناه خود را قربانی و فدای هر رهگذر بیگانه ای می کنند و میلیون ها نفر که ده ها فدایی داشته اند، با زخم های ژرفی که بر تن و جان دارند، مانند سپاهیان ناکام مرحوم ناپلئون در راه بازگشت از مسکو، با تنی «آش و لاش» و در حالی که نمی دانند کدام یکی از مصیبت ها را ویراستاری کنند، به خانه های خود بازمی گردند...

و در نخستین لحظۀ آرامش نیم بندشان، پیامی دریافت می کنند که امردادگانت مبارک و یا جشن شهریورگانت...

ما اهل مدیم. این یکی مد هم مبارک...

امروز به یکی از وبلاگ ها که نگاه می کردم، به یاد سال های سی افتادم: دکتر مصدق، دکتر بقایی، خلیلی ملکی و بیست و هشت مرداد... و شعبان خوش مخ و... شاه فراری و شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران فرمانده... و به یاد ارتشی افتادم که یک روز بی غیرتش خواندند و فردایش قهرمان...

ما دیریست که هندوانه را به شرط کارد می خریم و سرنوشت هم میهنانمان را با هزاران کارد بی خبری قیمه و قورمه می کنیم...

و هنوز هم حلیم بوقلمون با گوشت تازۀ گوسفند می فروشیم...

و به جای خلال بادام و مغز پسته، باقلا خشک رنگ کرده می خوریم...

و رنگ زعفران اختراع می کنیم...

و جوجۀ چندروزۀ رنگ کرده برای کودکانمان می خریم...

غافل از این که رنگ کرده زاییده می شویم، رنگ کرده زندگی می کنیم، و با رنگ سفیدبرفی از جهان می رویم...

ما مردمی زرنگ (= زیررنگ) هستیم...

بابا ای ول به این همه شکیبایی در رویارویی با ناتنی ها!...

  

با فروتنی

پرویز رجبی