دردنوشت

ناتنی ها (17)

ابزار مکانیک، الکتریک و الکترونیک پوست کلفت و تنه لش!

 

بیش از چند روز است که یکی از خوانندگان میهمان وبلاگم با پیام های پی در پی و خستگی ناپذیر خود، دشنام های آبداری نثار من 68 ساله می کند که تحقق بعضی از آن ها به کلی منتفی است!

واقعیت این است که من هم سر سوزنی از این دشنام ها و فحش ها نگران و یا آزرده نمی شوم. دلیلش هم ساده است:

هنگامی که ما عادت کرده ایم که از صبح زود و از لحظه ای که چشم باز می کنیم تا هنگامی که به رختخواب می رویم، از صفحۀ تلویزیون گرفته تا دنده و گیربکس ماشین و یا کامپیوتر و پیاز تند و تیز و هندوانه ای که شیرین از آب در نیامده است و یا خودکاری که جوهرش روانیش را از دست داده است، فحش های ناموسی آبدار می دهیم، چرا باید به دشنام به انسان حساس باشیم؟

ما به بالش فحش می دهیم. ما به جاده ها، بدون شرم از دور و درازیشان،   با هر چاله ای ده ها فحش نثار می کنیم. ما به پشه دشنام می دهیم. فندک را بدمذهب می خوانیم و اجاق و یا منقلی را که آتشش با کمی درنگ می گیرد نفرین می فرستیم، در سرزمین آتش بازان...

ما از دشنام به گور مردگان هم صرف نظر نمی کنیم. ما به کفن پوسیدۀ مرده ها بی احترامی می کنیم. و... و... و...

پس من چرا دلگیر شوم؟

چرا اعتراف نکنم که ما برخلاف تکیه ای که به «مهر» و مهربانی های خودمان می کنیم، با یکدیگر ناتنی هستیم؟

من هم می توانم، مانند ماشینی قراضه که آخرین زورهایش را می زند، به دشنام عادت کرده باشم...

فقط چون من آدمیزادم و قائل به شعور هستم، باید که مانند ماشین قراضه جوش نیارم...

 

با فروتنی

پرویز رجبی