روزنوشت

ناتنی ها (23)

 

دیشب، یا درست تر بنویسم، امروز ساعت دو صبح از غرب تهران به خانه که برگشتم، پیش از هر چیز آمدم به سراغ کامپیوترم تا پیام هایی را که دریافت کرده ام ببینم. دیدم یکی از خوانندگانم که مانند من آذربایجانی است، از این که از «ترکستان» به معنی جایی «عوضی» استفاده کرده ام دل آزرده گله کرده است.

من بی آن که آهنگ دفاع از خودم را در کاربرد این اصطلاح داشته باشم، بی درنگ از این خواننده پوزش می طلبم و قول می دهم که از این پس در نوشته هام دقت بیشتری را داشته باشم...

اما به احترام همین خواننده یادآوری می کنم که من به نام آذربایجانی در این اصطلاح چیزی بد و نگران کننده نمی بینم. شاعر می گوید: اعرابی عزیز! راهی را که تو در پیش کشیده ای به کعبه نمی رسد، چون داری به سویی می روی که کاملا در نقطۀ مقابل قرار دارد...

شاعر این را هم می توانسته است بگوید ترک عزیز! راهی را که تو در پیش کشیده ای به سمرقند نمی رسد، چون داری به سویی می روی که کاملا در نقطۀ مقابل قرار دارد...

شاعر غافل بوده است که در روزگارانی بعد، مردمی در میهن خود چنان احساس ناتنی بودن خواهند کرد که از این اشارۀ او نگران خواهند شد.

البته این نگرانی اگر مصداق های دیگری هم می داشت بسیار تامل برانگیز می بود...

دیشب جشن نیمۀ شعبان بود و مسلمانان شیعۀ تهران که از چند روز پیش با چراغانی هایی در هر گذر به پیشواز این جشن بزرگ مذهبی رفته بودند، در شب موعود برای شادمانی به خیابان ها ریخته بودند و کسان بسیاری هم با شربت های گوناگون در شبی عزیز و گرم، از مردم شادمان در حال عبور پذیرایی کرده یودند... چقدر زیبا و آکنده از مهربانی که دل هر بیننده ای را لبریز از مهر می کرد. حتی اگر مسلمان نمی بود...

تنها دریغم آمد که چرا شرکت کنندگان در جشن و شادمانی، میلیون ها لیوان پلاستیک و یک بار مصرف خود را به کنار خیابان و به زیر پای خود پرتاب کرده بودند... و پوشک های تنقلات و ساندویج هایی را که خورده بودند به پیرامون مجلس های شادمانی سیار خود پاشیده بودند...

ساعت دو صبح امروز پس از این که میهمانان شادی خیابان ها به خانه های خود بازگشته بودند، هزاران نظافتچی غریب نارنجی پوش، با تنی خسته و چشمانی خواب آلود مشغول جمع کردن لیوان ها بودند و پوشک های برجای مانده از مردمی معتقد و مردمی رنجور که در انتظار منجی خود هستند و در شب تولد او عاشقانه شادی کرده بودند...

بیاییم اگر عشقی را در درون خود می پروریم، برای پروردن عشق خود، چنانچه گیری بر سر راه خود داریم، از بهانه گیری دست برداریم و در پی یافتن گنهکاری بی خبر نگردیم! عشقمان را بپروریم...

پیش تر هم گفته ام: از کسی که به نام «ترکستان» حساسیت دارد،   انتظار دارم که قند را به اندازه دهان هم قوم خود بشکند... و یا در رانندگی قدری هم رعایت حال هم قومان خود را بکند... و انتظار دارم، کسی که در پی عدالت است و در جشن تولد مظهر عدالت شادی می کند، اقلا در شب جشن به عدل احترامی بیشتر بگذارد...

بیاییم این شایبه را به وجود نیاوریم که لابد اگر ترکمنستان و قرقیزستان و ازبکستان و تاتارستان و ترکیه به ایران حمله کنند، در دل آذربایجانی ها قند آب می شود...

بنی آدم اعضای یکدیگرند، اما هر کس قفسۀ سینۀ خود را دارد...

دوست داشته باشیم، عاشقانه دوست داشته باشیم، اما از آب انداختن دهنمان با شعار پرهیز کنیم...

بقیۀ سخنم را می گذارم برای بعد...

 

با فروتنی

پرویز رجبی