روزنوشت

ناتنی ها (24)

عنان دل شیدا

سال هاست که سر آن دارم که گله ای از شعر فارسی بکنم. اما کو شهامت و کو بضاعت؟ پس مساله را محدود به گرفتاری خودم می کنم، تا مبادا هزار معترض بپرند لب ایوان، برای ملامتم.

و پس آن چه می گویم طرح یک نگرانی دیرین شخصی است. سوار قایقی فرسوده در اقیانوسی ناآرام:

آیا شعر زیبا، دلکش و شیرین «فارسی نو» با تعبیرهای غیرمترقبه اش، برخلاف برداشتی عام، در بیشتر از یک هزاره ای که از تلاش بی وقفه اش می گذرد، زبان فارسی را بیرون از میدان خرد و منطق نرقصانده است و دربست در اختیار لفاظان و شکرشکنان رعنا و شیفتگان ماهر و ساحر موسیقی کلام و خنیاگران قرار نداده است؟ خواه خراسانیش و خواه هندیش.

واقعیت این است که گویا در شعر فارسی، شاعران هرواژه ای را از نو به دلخواه خود به قالب زده اند. برای درانداختن طرحی نو. بی آن که نیازی به شکافتن سقف فلک داشته باشند. بگذریم که برخی به اجازۀ خود گاهی «به ضرورت» تلفظ واژه ای را نیز دگرگون کرده اند، تا مبادا «تندیس سخن» بی «بزک» افتد.

متاسفانه هنگامی که معماران سخن از «بازی» های خود خسنه شدند و با گروه شعله در نیمۀ دوم سدۀ دوازدم هجری، دلتنگ سبک خراسانی، به «بازگشت» به سخن بی پیرایه اندیشیدند، دیگر نتوانستند واژه های «چموش» را مهار کنند. و واقعیت این است، با سری افکنده بگویم، که واژه ها دیگر به «هرجایی» بودن خو گرفته بودند. شاعران نیز. عاشقان شعر هم همچنین.

نمونه چنان فراوان است در «قند پارسی» که اشاره به آن ها ملال آور است.

در این میان یکی از دستاوردهای شعر فارسی عادت به تکیۀ بر «قند» شده است و دوری از حقیقت که تلخش هم معروف است...

شعر شده است اندرزنامه ای بی چون و چرا، اما میان تهی، و زیبایی آن مجالی و فرصتی نگذاشته است برای ورزیدن خرد! شاعری واحد می گوید، عاقبت گرگ زاده گرگ می شود و تربیت نااهل را چون گردکان برگنبد است، لیکن همنشینی با گُل، گِل را هم دگرگون می کند... و ما، هماهنگ با نیازی غیرمترقبه، از این اندرزها استفاده می کنیم و خم نیز به ابرو نمی اندازیم...

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم

که عنان دل شیدا به لب شیرین داد

این بیت خواجه را می خوانم و حیرت می کنم از اعتمادی که او به خوانندۀ خود داشته است و اعتمادی که خواننده به او!

آیا وقت آن نرسیده است که دست کم برای برخی از مفاهیم تعریف هایی نو بپردازم و فراموش کنیم پند «معماران» سخن را؟...

سهم شعر فارسی را، با شیرین کردن کام ما، در ناتنی کردن خرد، دست کم نگیریم...

عشق پروردنی است. وگرنه قهر و آشتی بی معنا می افتادند. تکامل شامل حال «عشق» هم می شود...

عشق به یار، به میهن، به باورها، به طبیعت و به مردم را هرروز باید پرورد.

فراموش نکنیم که ما هم دشتبان خود هستیم و هم باغبان خود...

ما در باغ وجودمان نیز نیاز به پیوند داریم. همین می شود پروردن...
عنان دل شیدا را رها نکیم!

با فروتنی
پرویز رجبی